جدول جو
جدول جو

معنی بشایر - جستجوی لغت در جدول جو

بشایر(بَ یِ)
بشائر. جمع واژۀ بشیره. (ناظم الاطباء) : بشایر آن در آفاق سایر و منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 202). و رجوع به بشیره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشیر
تصویر بشیر
(پسرانه)
بشارت دهنده، مژده دهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بصایر
تصویر بصایر
بصیرت ها، بینش ها، بینایی ها، کنایه از دانایی ها، کنایه از زیرکی ها، کنایه از عقل ها، کنایه از شاهدها، حجت ها، جمع واژۀ بصیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشایر
تصویر عشایر
اقوام کوچ نشین که از طریق دامداری امرام معاش می کنند، ایلات، عشیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
کسی که مژده و خبر خوش بیاورد، مژده دهنده، بشارت دهنده، از القاب پیامبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایر
تصویر بایر
ویران، خراب، فاسد، زمینی که در آن زراعت نکنند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ)
سفره. سماط. نطع. (دزی ج 1 ص 90)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گله بان قیصر روم. (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابن عدی بن عمرو بن سوید طائی معنی. اسلام و جاهلیت را دریافت و شعر وی در الاصابه قسم سوم حرف باء آمده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 177 شود، تازه روی و شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به لطف کلام و تازه رویی وگشادگی پیشانی پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
ابن ذراع الفیاس معاصر وکیع. محدث است و از جابر جعفی روایت کند. (یادداشت مؤلف) ، موی گردن اسب. (مؤید الفضلاء). رجوع به بش شود، ناقص و فرومایه. (مؤید الفضلاء).

ابن ایوب ناقط (نقطه گذار). از قراء قرآن بوده و سجستانی با واسطه ازوی روایت دارد. رجوع به المصاحف ص 103 به بعد شود
ابن بشر. یکی از شعرای عربست و شعرش در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 183 س 15 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
گرفتار و پای بند. (برهان) (از جهانگیری). عاجز و گرفتار و اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 202). خسرو دهلوی بمعنی عاجز و گرفتار گفته:
بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر
مگس مباد که ماند میان شهد بشار.
هر ضعیفی که جهد از پای بند آب و گل
پیل بیچاره شود چون در وحل گردد بشار.
امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری و انجمن آرا و سروری و رشیدی).
امروز بت پرستان هستند بیگمان
در بیشه ها خزیده و در غارها بشار.
مسعودسعد.
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا)
ابن برد عقیلی (متوفی بسال 167 هجری قمری). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مرعّث نیز لقب دادند. ابن ندیم در ص 227 گوید: شعر او در یکجا جمع نشده ومن در حدود هزار ورق آن را دیده ام و کسانی منتخباتی از اشعار وی را جمع کرده اند. ابن خلکان در ج 1 ص 88 او را بتفصیل معرفی کرده است و گوید صاحب اغانی نام شانزده پشت وی را یاد کرده که همگی نامشان فارسی است. وی متهم به زندقه شد و به خانه اش درآمدند و کتابهایش را تفتیش کردند و چیزی نیافتند با اینهمه بنا به فرمان مهدی عباسی وی را که نود سال داشت هفتاد تازیانه زدند و بزیر شلاق درگذشت. و خوندمیر در حبیب السیر همین مضمون را آورده و اضافه کرده که بعضی گویند وی یکی از اعیان روزگار را هجو کرده بوده و بدان سبب اورا بقتل آوردند. از جملۀ اشعارش دو بیت زیر است:
یا قوم اذنی لبعض الحی عاشقه
والاذن تعشق قبل العین احیانا
(از حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی چ خیام).
ابن الندیم وی را از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه) دانسته که به مسلمانی تظاهر میکرده است و از اشعار وی هزار ورق دیده است. (ابن الندیم ص 227). دکتر صفا در تاریخ ادبیات خود آرد: وی از جملۀ بزرگترین شعرای ایرانی است که در تغییر سبک شعر عربی اثر بین و آشکاری دارد بشار بن برد (متوفی 167 هجری قمری) از شاهزادگان تخارستان است که در کودکی باسارت بمیان بنی عقیل بن کعب آمد و در میان آنان تربیت شد وی که پیشرو شعرای محدثین شمرده میشود در تفاخر به نسبت خود و تحقیر عرب و وصف جواری و کنیزکان و اظهار بزندقه و هجو و آوردن تشبیهات و استعارات دقیق و حکم و امثال مشهور است. رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 21، 167 و ج 2 ص 415 شود. نام بشار در ادبیات فارسی بسیار آمده هدایت، در مجمعالفصحاء ویرا با بشار مرغزی اشتباه کرده است. رجوع به بشار مرغزی شود:
دهاد ایزد مرا در نظم شعرت
دل بشار و طبع ابن مقبل.
منوچهری.
کو، حطیئه، کو، امیه، کو، نصیب و کو، کمیت
اخطل و بشار برد، آن شاعر اهل یمن.
منوچهری.
بدین قصیده که یکسر غرائب و غرر است
سزد که خوانی صد چون لبید وبشارم.
خاقانی.
و رجوع به ثمارالقلوب چ 1336 هجری قمری قاهره ص 138 و قاموس الاعلام ترکی ج 2، المرصع ص 61، ضحی الاسلام جزء 3، العقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، کتاب التاج ص 86، الوزراء ص 117، عیون الاخبار ج 1 و 2 و 3 و 4 جوالیقی، البیان و التبیین ج 1 و 3، الجماهر، الموشح چ 1343 قاهره ص 246، معجم الادباء ج 1، لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی، الاعلام زرکلی ج 1، الذریعه ج 9، تاریخ الخلفا، مزدیسنا، امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1539 و صص 23- 25 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مردم فرومایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رودخانه، از ناحیۀ رستم ممسنی سرچشمه گیرد. آبش شیرین و گواراست. آب چشمۀ گنج گان و چشمۀ براق کمهر بهم پیوسته در قریۀ پاسیج ناحیۀ تل خسروی کهکیلویه بآب چشمۀ سرتابه پیوسته و رود خانه تل خسروی شود. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زمین خراب نامزروع. (از منتهی الارب). بائره یا بائر. مقابل آباد. مقابل دایر. لم یزرع. غیر مزروع. نامزروع و تأنیث آن بائره است. (آنندراج). زمین خراب. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ویران. بی بنا. بی زرع و کشت. خاک مرده. ناآباد. غیر ذی زرع. زمین ناکشته که به زرع و درختکاری آباد نشده باشد. ج، بور. (از اقرب الموارد). زمین ویران: طاهر نصرآبادی در احوال میرزا ابوالحسن نوادۀ میرابولمعالی نوشته که میرابوالمعالی در خدمت شاه عباس ماضی کمال اعتبار داشت، رقمی به او عنایت کرده بود که هر زمین بایری که در آن ولایت باشد آبادان کند جهت خود، چنانچه شصت ودو تومان از مال او به سیورغال مقرر بوده. (از آنندراج).
لگد کنند و چرند آنچه گندم و سبزه است
چنانکه دایر و بایر شود همه یکسان.
ظهیرالدوله صفا.
، آرزو. میل. تمنا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بنا بنقل یاقوت نوعی پرنده باشد. (دزی ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
هوله و دستارچه و رومال. (ناظم الاطباء). رومال و دست مال را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا)
نام شاعری از متقدمان و دو بیت زیر از اوست:
در ظاهر اگر برت نمایم درویش
زینم چه زنی بطعنه هردم صد نیش
دارد هرکس بتا باندازۀ خویش
در خانه خود بنده و آزاد و خدیش.
بشاری (از سبک شناسی ج 1 ص 33)
احمد بن علی بن احمد... بشاری رفاء بغدادی. از مخلص روایت میکند. (از اللباب ج 1 ص 125)
ابوعبدالله المقدسی، شمس الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابی بکر البنا مقدسی حنفی معروف به بشاری متولد به ’قدس’ بسال 375 هجری قمری صاحب احسن التقاسیم. رجوع به مقدسی شود
لغت نامه دهخدا
نام دهی نزدیک آمل، بمازندران، (مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 130 بنقل از ابن اسفندیار)، در ترجمه وحید مازندرانی (ص 173) این نام بصورت بشیر نقل شده است و ظاهراً مبنی بر اشتباه باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
جایی در پارس: نی شابور از پارس است بشاور خوانند. (مجمل التواریخ والقصص ص 64). رجوع به بشاپور و نی شابور شود
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا)
نسبت به جد است که عبارت باشد از ابوالحسن علی بن حسین بن بشاری نیشابوری. (از سمعانی). و رجوع به اللباب ج 1 ص 125 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
بصائر. جمع واژۀ بصیره. رجوع به بصائر و ناظم الاطباء و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شیرخوار. کودک بشیر، نظیر: بخرد.
- توگی بشیر، توگی شیردار. نوعی غذاست از ارزن که چون شیر برنج بپزند و در جنوب خراسان متداول است
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یا بشجر نام درختی است که کمان را از چوب آن سازند و آن را به عربی نبع گویند. (برهان) (سروری). درخت نبع که از چوب آن کمان سازند. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل عبارت برهان آرد. بیشتر آن درخت در قلۀ کوه روید. (از آنندراج). آلش. خدنگ. (زمخشری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 214 شود. نوعی از آن توسکا است. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 166). نوع دیگر آن راش است. (ایضاً ص 166). نام درختی است که در قلۀ کوه روید و از چوب آن کمان سازند. (فی السامی: النبع بشجر) (رشیدی: بشجر). نام درختی است که ازآن چوب کمان گیرند و به عربی نبع گویند. (سروری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جایگاهی در بلاد گیلان. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بایر
تصویر بایر
زمین خراب، نا مزروع، خاک مرده، ویران، بی بنا، بی زرع وکشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
بشارت دهنده، مژده آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشار
تصویر بشار
گرفتار وپای بند، عاجز، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بصارت بصیرت، بینایی ها، بینادلی، بینش ها، زیرکی ها، گواه ها جمع بصیرت بیناییها بینادلیها بینشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشایر
تصویر عشایر
جمع عشیره قبایل طوایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگیر
تصویر بشگیر
هوله دستارچه رومال دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایر
تصویر بایر
((یِ))
خراب، لم یزرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
((بَ))
مژده رسان، نیکو روی، خوبروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عشایر
تصویر عشایر
((عَ یِ))
جمع عشیره، قبایل، طوایف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشگیر
تصویر بشگیر
((بَ))
هوله، دستمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشار
تصویر بشار
((بَ))
زرکوب، سیم کوفت
فرهنگ فارسی معین