ابن عدی بن عمرو بن سوید طائی معنی. اسلام و جاهلیت را دریافت و شعر وی در الاصابه قسم سوم حرف باء آمده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 177 شود، تازه روی و شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به لطف کلام و تازه رویی وگشادگی پیشانی پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ابن ذراع الفیاس معاصر وکیع. محدث است و از جابر جعفی روایت کند. (یادداشت مؤلف) ، موی گردن اسب. (مؤید الفضلاء). رجوع به بش شود، ناقص و فرومایه. (مؤید الفضلاء).
ابن ایوب ناقط (نقطه گذار). از قراء قرآن بوده و سجستانی با واسطه ازوی روایت دارد. رجوع به المصاحف ص 103 به بعد شود ابن بشر. یکی از شعرای عربست و شعرش در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 183 س 15 شود
ابن عدی بن عمرو بن سوید طائی معنی. اسلام و جاهلیت را دریافت و شعر وی در الاصابه قسم سوم حرف باء آمده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 177 شود، تازه روی و شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به لطف کلام و تازه رویی وگشادگی پیشانی پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ابن ذراع الفیاس معاصر وکیع. محدث است و از جابر جعفی روایت کند. (یادداشت مؤلف) ، موی گردن اسب. (مؤید الفضلاء). رجوع به بش شود، ناقص و فرومایه. (مؤید الفضلاء).
ابن ایوب ناقط (نقطه گذار). از قراء قرآن بوده و سجستانی با واسطه ازوی روایت دارد. رجوع به المصاحف ص 103 به بعد شود ابن بشر. یکی از شعرای عربست و شعرش در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 183 س 15 شود
گرفتار و پای بند. (برهان) (از جهانگیری). عاجز و گرفتار و اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 202). خسرو دهلوی بمعنی عاجز و گرفتار گفته: بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر مگس مباد که ماند میان شهد بشار. هر ضعیفی که جهد از پای بند آب و گل پیل بیچاره شود چون در وحل گردد بشار. امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری و انجمن آرا و سروری و رشیدی). امروز بت پرستان هستند بیگمان در بیشه ها خزیده و در غارها بشار. مسعودسعد.
گرفتار و پای بند. (برهان) (از جهانگیری). عاجز و گرفتار و اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 202). خسرو دهلوی بمعنی عاجز و گرفتار گفته: بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر مگس مباد که ماند میان شهد بشار. هر ضعیفی که جهد از پای بند آب و گل پیل بیچاره شود چون در وحل گردد بشار. امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری و انجمن آرا و سروری و رشیدی). امروز بت پرستان هستند بیگمان در بیشه ها خزیده و در غارها بشار. مسعودسعد.
ابن برد عقیلی (متوفی بسال 167 هجری قمری). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مرعّث نیز لقب دادند. ابن ندیم در ص 227 گوید: شعر او در یکجا جمع نشده ومن در حدود هزار ورق آن را دیده ام و کسانی منتخباتی از اشعار وی را جمع کرده اند. ابن خلکان در ج 1 ص 88 او را بتفصیل معرفی کرده است و گوید صاحب اغانی نام شانزده پشت وی را یاد کرده که همگی نامشان فارسی است. وی متهم به زندقه شد و به خانه اش درآمدند و کتابهایش را تفتیش کردند و چیزی نیافتند با اینهمه بنا به فرمان مهدی عباسی وی را که نود سال داشت هفتاد تازیانه زدند و بزیر شلاق درگذشت. و خوندمیر در حبیب السیر همین مضمون را آورده و اضافه کرده که بعضی گویند وی یکی از اعیان روزگار را هجو کرده بوده و بدان سبب اورا بقتل آوردند. از جملۀ اشعارش دو بیت زیر است: یا قوم اذنی لبعض الحی عاشقه والاذن تعشق قبل العین احیانا (از حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی چ خیام). ابن الندیم وی را از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه) دانسته که به مسلمانی تظاهر میکرده است و از اشعار وی هزار ورق دیده است. (ابن الندیم ص 227). دکتر صفا در تاریخ ادبیات خود آرد: وی از جملۀ بزرگترین شعرای ایرانی است که در تغییر سبک شعر عربی اثر بین و آشکاری دارد بشار بن برد (متوفی 167 هجری قمری) از شاهزادگان تخارستان است که در کودکی باسارت بمیان بنی عقیل بن کعب آمد و در میان آنان تربیت شد وی که پیشرو شعرای محدثین شمرده میشود در تفاخر به نسبت خود و تحقیر عرب و وصف جواری و کنیزکان و اظهار بزندقه و هجو و آوردن تشبیهات و استعارات دقیق و حکم و امثال مشهور است. رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 21، 167 و ج 2 ص 415 شود. نام بشار در ادبیات فارسی بسیار آمده هدایت، در مجمعالفصحاء ویرا با بشار مرغزی اشتباه کرده است. رجوع به بشار مرغزی شود: دهاد ایزد مرا در نظم شعرت دل بشار و طبع ابن مقبل. منوچهری. کو، حطیئه، کو، امیه، کو، نصیب و کو، کمیت اخطل و بشار برد، آن شاعر اهل یمن. منوچهری. بدین قصیده که یکسر غرائب و غرر است سزد که خوانی صد چون لبید وبشارم. خاقانی. و رجوع به ثمارالقلوب چ 1336 هجری قمری قاهره ص 138 و قاموس الاعلام ترکی ج 2، المرصع ص 61، ضحی الاسلام جزء 3، العقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، کتاب التاج ص 86، الوزراء ص 117، عیون الاخبار ج 1 و 2 و 3 و 4 جوالیقی، البیان و التبیین ج 1 و 3، الجماهر، الموشح چ 1343 قاهره ص 246، معجم الادباء ج 1، لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی، الاعلام زرکلی ج 1، الذریعه ج 9، تاریخ الخلفا، مزدیسنا، امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1539 و صص 23- 25 شود
ابن برد عقیلی (متوفی بسال 167 هجری قمری). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مُرَعَّث نیز لقب دادند. ابن ندیم در ص 227 گوید: شعر او در یکجا جمع نشده ومن در حدود هزار ورق آن را دیده ام و کسانی منتخباتی از اشعار وی را جمع کرده اند. ابن خلکان در ج 1 ص 88 او را بتفصیل معرفی کرده است و گوید صاحب اغانی نام شانزده پشت وی را یاد کرده که همگی نامشان فارسی است. وی متهم به زندقه شد و به خانه اش درآمدند و کتابهایش را تفتیش کردند و چیزی نیافتند با اینهمه بنا به فرمان مهدی عباسی وی را که نود سال داشت هفتاد تازیانه زدند و بزیر شلاق درگذشت. و خوندمیر در حبیب السیر همین مضمون را آورده و اضافه کرده که بعضی گویند وی یکی از اعیان روزگار را هجو کرده بوده و بدان سبب اورا بقتل آوردند. از جملۀ اشعارش دو بیت زیر است: یا قوم اذنی لبعض الحی عاشقه والاذن تعشق قبل العین احیانا (از حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی چ خیام). ابن الندیم وی را از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه) دانسته که به مسلمانی تظاهر میکرده است و از اشعار وی هزار ورق دیده است. (ابن الندیم ص 227). دکتر صفا در تاریخ ادبیات خود آرد: وی از جملۀ بزرگترین شعرای ایرانی است که در تغییر سبک شعر عربی اثر بین و آشکاری دارد بشار بن برد (متوفی 167 هجری قمری) از شاهزادگان تخارستان است که در کودکی باسارت بمیان بنی عقیل بن کعب آمد و در میان آنان تربیت شد وی که پیشرو شعرای محدثین شمرده میشود در تفاخر به نسبت خود و تحقیر عرب و وصف جواری و کنیزکان و اظهار بزندقه و هجو و آوردن تشبیهات و استعارات دقیق و حکم و امثال مشهور است. رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 21، 167 و ج 2 ص 415 شود. نام بشار در ادبیات فارسی بسیار آمده هدایت، در مجمعالفصحاء ویرا با بشار مرغزی اشتباه کرده است. رجوع به بشار مرغزی شود: دهاد ایزد مرا در نظم شعرت دل بشار و طبع ابن مقبل. منوچهری. کو، حطیئه، کو، امیه، کو، نصیب و کو، کمیت اخطل و بشار برد، آن شاعر اهل یمن. منوچهری. بدین قصیده که یکسر غرائب و غرر است سزد که خوانی صد چون لبید وبشارم. خاقانی. و رجوع به ثمارالقلوب چ 1336 هجری قمری قاهره ص 138 و قاموس الاعلام ترکی ج 2، المرصع ص 61، ضحی الاسلام جزء 3، العقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، کتاب التاج ص 86، الوزراء ص 117، عیون الاخبار ج 1 و 2 و 3 و 4 جوالیقی، البیان و التبیین ج 1 و 3، الجماهر، الموشح چ 1343 قاهره ص 246، معجم الادباء ج 1، لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی، الاعلام زرکلی ج 1، الذریعه ج 9، تاریخ الخلفا، مزدیسنا، امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1539 و صص 23- 25 شود
رودخانه، از ناحیۀ رستم ممسنی سرچشمه گیرد. آبش شیرین و گواراست. آب چشمۀ گنج گان و چشمۀ براق کمهر بهم پیوسته در قریۀ پاسیج ناحیۀ تل خسروی کهکیلویه بآب چشمۀ سرتابه پیوسته و رود خانه تل خسروی شود. (از فارسنامۀ ناصری)
رودخانه، از ناحیۀ رستم ممسنی سرچشمه گیرد. آبش شیرین و گواراست. آب چشمۀ گنج گان و چشمۀ براق کمهر بهم پیوسته در قریۀ پاسیج ناحیۀ تل خسروی کهکیلویه بآب چشمۀ سرتابه پیوسته و رود خانه تل خسروی شود. (از فارسنامۀ ناصری)
زمین خراب نامزروع. (از منتهی الارب). بائره یا بائر. مقابل آباد. مقابل دایر. لم یزرع. غیر مزروع. نامزروع و تأنیث آن بائره است. (آنندراج). زمین خراب. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ویران. بی بنا. بی زرع و کشت. خاک مرده. ناآباد. غیر ذی زرع. زمین ناکشته که به زرع و درختکاری آباد نشده باشد. ج، بور. (از اقرب الموارد). زمین ویران: طاهر نصرآبادی در احوال میرزا ابوالحسن نوادۀ میرابولمعالی نوشته که میرابوالمعالی در خدمت شاه عباس ماضی کمال اعتبار داشت، رقمی به او عنایت کرده بود که هر زمین بایری که در آن ولایت باشد آبادان کند جهت خود، چنانچه شصت ودو تومان از مال او به سیورغال مقرر بوده. (از آنندراج). لگد کنند و چرند آنچه گندم و سبزه است چنانکه دایر و بایر شود همه یکسان. ظهیرالدوله صفا. ، آرزو. میل. تمنا. (ناظم الاطباء)
زمین خراب نامزروع. (از منتهی الارب). بائره یا بائر. مقابل آباد. مقابل دایر. لم یزرع. غیر مزروع. نامزروع و تأنیث آن بائره است. (آنندراج). زمین خراب. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ویران. بی بنا. بی زرع و کشت. خاک مرده. ناآباد. غیر ذی زرع. زمین ناکشته که به زرع و درختکاری آباد نشده باشد. ج، بور. (از اقرب الموارد). زمین ویران: طاهر نصرآبادی در احوال میرزا ابوالحسن نوادۀ میرابولمعالی نوشته که میرابوالمعالی در خدمت شاه عباس ماضی کمال اعتبار داشت، رقمی به او عنایت کرده بود که هر زمین بایری که در آن ولایت باشد آبادان کند جهت خود، چنانچه شصت ودو تومان از مال او به سیورغال مقرر بوده. (از آنندراج). لگد کنند و چرند آنچه گندم و سبزه است چنانکه دایر و بایر شود همه یکسان. ظهیرالدوله صفا. ، آرزو. میل. تمنا. (ناظم الاطباء)
نام شاعری از متقدمان و دو بیت زیر از اوست: در ظاهر اگر برت نمایم درویش زینم چه زنی بطعنه هردم صد نیش دارد هرکس بتا باندازۀ خویش در خانه خود بنده و آزاد و خدیش. بشاری (از سبک شناسی ج 1 ص 33) احمد بن علی بن احمد... بشاری رفاء بغدادی. از مخلص روایت میکند. (از اللباب ج 1 ص 125) ابوعبدالله المقدسی، شمس الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابی بکر البنا مقدسی حنفی معروف به بشاری متولد به ’قدس’ بسال 375 هجری قمری صاحب احسن التقاسیم. رجوع به مقدسی شود
نام شاعری از متقدمان و دو بیت زیر از اوست: در ظاهر اگر برت نمایم درویش زینم چه زنی بطعنه هردم صد نیش دارد هرکس بتا باندازۀ خویش در خانه خود بنده و آزاد و خدیش. بشاری (از سبک شناسی ج 1 ص 33) احمد بن علی بن احمد... بشاری رفاء بغدادی. از مخلص روایت میکند. (از اللباب ج 1 ص 125) ابوعبدالله المقدسی، شمس الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابی بکر البنا مقدسی حنفی معروف به بشاری متولد به ’قدس’ بسال 375 هجری قمری صاحب احسن التقاسیم. رجوع به مقدسی شود
نام دهی نزدیک آمل، بمازندران، (مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 130 بنقل از ابن اسفندیار)، در ترجمه وحید مازندرانی (ص 173) این نام بصورت بشیر نقل شده است و ظاهراً مبنی بر اشتباه باشد
نام دهی نزدیک آمل، بمازندران، (مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 130 بنقل از ابن اسفندیار)، در ترجمه وحید مازندرانی (ص 173) این نام بصورت بشیر نقل شده است و ظاهراً مبنی بر اشتباه باشد
یا بشجر نام درختی است که کمان را از چوب آن سازند و آن را به عربی نبع گویند. (برهان) (سروری). درخت نبع که از چوب آن کمان سازند. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل عبارت برهان آرد. بیشتر آن درخت در قلۀ کوه روید. (از آنندراج). آلش. خدنگ. (زمخشری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 214 شود. نوعی از آن توسکا است. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 166). نوع دیگر آن راش است. (ایضاً ص 166). نام درختی است که در قلۀ کوه روید و از چوب آن کمان سازند. (فی السامی: النبع بشجر) (رشیدی: بشجر). نام درختی است که ازآن چوب کمان گیرند و به عربی نبع گویند. (سروری)
یا بشجر نام درختی است که کمان را از چوب آن سازند و آن را به عربی نَبع گویند. (برهان) (سروری). درخت نبع که از چوب آن کمان سازند. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل عبارت برهان آرد. بیشتر آن درخت در قلۀ کوه روید. (از آنندراج). آلِش. خدنگ. (زمخشری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 214 شود. نوعی از آن توسکا است. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 166). نوع دیگر آن راش است. (ایضاً ص 166). نام درختی است که در قلۀ کوه روید و از چوب آن کمان سازند. (فی السامی: النبع بشجر) (رشیدی: بشجر). نام درختی است که ازآن چوب کمان گیرند و به عربی نبع گویند. (سروری)