- بشام
- دانه گیاه قلقل انار دانه دشتی
معنی بشام - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
معتبر
گرفتار وپای بند، عاجز، محبوس
خندرو
بارگاه، ایوان
طفیلی انگل
بسیار دروغ گوی، دروغ زن دروغساز بسیار دروغگو کذاب
مرد خنده رو، همیشه خندان، گشاده روی، خوش طبع، با روح
مشهور، معروف، نامی، نامدار، نام آور
پرده در، پرده ساز سیم ساز
خندان، خوشرو، خنده رو
نوشیدنی، مشروب، شربت جذب مایع
تیز نگاهی، بذله گویی، روی درهم کشیدن
چشم
مرغوایش (مرغوا فال بد)
هر چیز تیره رنگ
محل قوۀ شامه، بینی
هر چیز تیره رنگ، تیره فام
نامی، مشهور، معروف، هم نام
شوم تر، نامبارک تر، بدفال تر
ایوان، صفه، برای مثال از شبستان به بشکم آمد شاه / گشت بشکم ز دلبران چون ماه (رودکی - ۵۴۶) ، بارگاه، خانۀ تابستانی
هر نوع پرده، خواه پردۀ خانه یا پردۀ ساز
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
آشامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آشامنده مثلاً خون آشام، درد آشام، می آشام، نوشیدنی، شربت، برای مثال همه زرّ و پیروزه بد جامشان / به روشن گلاب اندر آشامشان (فردوسی۲ - ۱۷۵) ، قوت، خوراک
شادمان، شاد و خرم
خنده رو، گشاده رو، خندان، خوش رو، طلیق الوجه، بسّام، تازه رو، بسیم، فراخ رو، گشاده خد، روتازه، روباز
خنده رو، گشاده رو، خندان، خوش رو، طلیق الوجه، بسّام، تازه رو، بسیم، فراخ رو، گشاده خد، روتازه، روباز
ستمگر
ته سفره
قوه شامه و بینی
نوشیدنی، شربت، غذای اندک
مقنعه، روسری، واشام، واشامه، باشامه