صفی الدین احمد دجانی (1583- 1660 میلادی). یکی از صوفیان است. اصل وی از دجانۀ قدس است. او به یمن کوچ کرد و از قریب صد تن از شیوخ علوم باطن را فراگرفت و در بقیع مدفون گردید. او راست: السمط المجید فی تلقین الذکر و عطاء البیعه و الالباس و سلاسل اهل التوحید. این کتاب به سال 1909 میلادی در حیدرآباد چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1513) (ذیل المنجد)
صفی الدین احمد دجانی (1583- 1660 میلادی). یکی از صوفیان است. اصل وی از دجانۀ قدس است. او به یمن کوچ کرد و از قریب صد تن از شیوخ علوم باطن را فراگرفت و در بقیع مدفون گردید. او راست: السمط المجید فی تلقین الذکر و عطاء البیعه و الالباس و سلاسل اهل التوحید. این کتاب به سال 1909 میلادی در حیدرآباد چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1513) (ذیل المنجد)
قریه ای است در چهارفرسنگی جنوبی تنگستان، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 33 هزارگزی جنوب باختر اهرم در کنار شوسۀ سابق بوشهر به کنگان در کنار دریا در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیر و مرطوب با 395 تن سکنه و آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و خرما و تنباکو و شغل مردمش زراعت و ماهیگیری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است در چهارفرسنگی جنوبی تنگستان، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 33 هزارگزی جنوب باختر اهرم در کنار شوسۀ سابق بوشهر به کنگان در کنار دریا در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیر و مرطوب با 395 تن سکنه و آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و خرما و تنباکو و شغل مردمش زراعت و ماهیگیری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (آنندراج). خوش و تازه رو. (غیاث). همیشه خندان. (ناظم الاطباء). در عربی به معنی خرم و گشاده روی. (از مؤید الفضلاء). گشاده روی. خوش طبع. هشاش. شکفته. باروح. طلق الوجه: چون سلیمان از خدا بشاش بود منطق الطیری ز علمناش بود. مولوی
کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (آنندراج). خوش و تازه رو. (غیاث). همیشه خندان. (ناظم الاطباء). در عربی به معنی خرم و گشاده روی. (از مؤید الفضلاء). گشاده روی. خوش طبع. هشاش. شکفته. باروح. طلق الوجه: چون سلیمان از خدا بشاش بود منطق الطیری ز علمناش بود. مولوی
نام شاعری از متقدمان و دو بیت زیر از اوست: در ظاهر اگر برت نمایم درویش زینم چه زنی بطعنه هردم صد نیش دارد هرکس بتا باندازۀ خویش در خانه خود بنده و آزاد و خدیش. بشاری (از سبک شناسی ج 1 ص 33) احمد بن علی بن احمد... بشاری رفاء بغدادی. از مخلص روایت میکند. (از اللباب ج 1 ص 125) ابوعبدالله المقدسی، شمس الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابی بکر البنا مقدسی حنفی معروف به بشاری متولد به ’قدس’ بسال 375 هجری قمری صاحب احسن التقاسیم. رجوع به مقدسی شود
نام شاعری از متقدمان و دو بیت زیر از اوست: در ظاهر اگر برت نمایم درویش زینم چه زنی بطعنه هردم صد نیش دارد هرکس بتا باندازۀ خویش در خانه خود بنده و آزاد و خدیش. بشاری (از سبک شناسی ج 1 ص 33) احمد بن علی بن احمد... بشاری رفاء بغدادی. از مخلص روایت میکند. (از اللباب ج 1 ص 125) ابوعبدالله المقدسی، شمس الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابی بکر البنا مقدسی حنفی معروف به بشاری متولد به ’قدس’ بسال 375 هجری قمری صاحب احسن التقاسیم. رجوع به مقدسی شود
بشاشه. مأخوذ از تازی، خوشرویی و شادمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تازه رویی. خوبرویی و شادمانی. (ناظم الاطباء). گشاده رویی. (تفلیسی). تازه رویی و شادمانی. (آنندراج). شادی. شادانی. شادمانی. طلاقت وجه. سرور. اهتزاز: بینادلان ز گفتۀ من در بشاشت اند کوری این گروه که جز در حزن نیند. خاقانی. ، دانه ای است که دوای چشم است و چشمک و چاکسو نیز گویند. (رشیدی).
بشاشه. مأخوذ از تازی، خوشرویی و شادمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تازه رویی. خوبرویی و شادمانی. (ناظم الاطباء). گشاده رویی. (تفلیسی). تازه رویی و شادمانی. (آنندراج). شادی. شادانی. شادمانی. طلاقت وجه. سرور. اهتزاز: بینادلان ز گفتۀ من در بشاشت اند کوری این گروه که جز در حزن نیند. خاقانی. ، دانه ای است که دوای چشم است و چشمک و چاکسو نیز گویند. (رشیدی).
منسوب است به شاش که شهری است در وراء سیحون و از ثغور ترک است، (انساب سمعانی)، منسوب است بشاش، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، چاچی، رجوع به شاش شود، متعلق به شاش (چاچ)، چاچی، کمان خوب و اعلاکه از شهر شاش (چاچ)، آرند، (ناظم الاطباء)، قسمی از پارچه بوده که از شاش می آوردند، نوعی پارچه، فرهنگ نظام گوید که نظام قاری در دیوان البسه مکرر استعمال کرده است اما در فهرست لغات کتاب مذکور دیده نشد: بر سبیل هدیه و طریق تحفه شاشی اصفهانی فرستاد بیست و چهار گز طول آن و عرض دو گز و نیم در وزن هفت مثقال، (ترجمه محاسن اصفهان ص 56) آلوده به شاش، رجوع به شاش شود
منسوب است به شاش که شهری است در وراء سیحون و از ثغور ترک است، (انساب سمعانی)، منسوب است بشاش، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، چاچی، رجوع به شاش شود، متعلق به شاش (چاچ)، چاچی، کمان خوب و اعلاکه از شهر شاش (چاچ)، آرند، (ناظم الاطباء)، قسمی از پارچه بوده که از شاش می آوردند، نوعی پارچه، فرهنگ نظام گوید که نظام قاری در دیوان البسه مکرر استعمال کرده است اما در فهرست لغات کتاب مذکور دیده نشد: بر سبیل هدیه و طریق تحفه شاشی اصفهانی فرستاد بیست و چهار گز طول آن و عرض دو گز و نیم در وزن هفت مثقال، (ترجمه محاسن اصفهان ص 56) آلوده به شاش، رجوع به شاش شود
اسماعیل بن احمد الشاشی العامری، مکنی به ابوابراهیم از اصحاب صاحب بن عباد و در حسن شعر و براعت کلام ممتاز بود وی زمانی در ری سکونت گزید، رجوع به یتیمه الدهر ج 4 ص 201 شود نام کسی است و ابن بیطار در مفردات از او نقل و روایت کند، از آن جمله است در شرح کلمه فیروزج، رجوع به مفردات ابن البیطار جزء الثالث ص 172 شود موسی بن ابی العباس، وی از شاش نبوده بلکه از هرات بوده است، (عیون الانباء ج 1 ص 155)
اسماعیل بن احمد الشاشی العامری، مکنی به ابوابراهیم از اصحاب صاحب بن عباد و در حسن شعر و براعت کلام ممتاز بود وی زمانی در ری سکونت گزید، رجوع به یتیمه الدهر ج 4 ص 201 شود نام کسی است و ابن بیطار در مفردات از او نقل و روایت کند، از آن جمله است در شرح کلمه فیروزج، رجوع به مفردات ابن البیطار جزء الثالث ص 172 شود موسی بن ابی العباس، وی از شاش نبوده بلکه از هرات بوده است، (عیون الانباء ج 1 ص 155)
ترکی سالار سر دسته سرور رئیس سر دسته سردار. توضیح گاه این کلمه برای تعیین شغل و سمت یا احترام باخر اسما (دال بر شغل) ملحق گردد: حکیمباشی فراشباشی نانوا باشی منشی باشی
ترکی سالار سر دسته سرور رئیس سر دسته سردار. توضیح گاه این کلمه برای تعیین شغل و سمت یا احترام باخر اسما (دال بر شغل) ملحق گردد: حکیمباشی فراشباشی نانوا باشی منشی باشی