جدول جو
جدول جو

معنی بسپردن - جستجوی لغت در جدول جو

بسپردن
سپردن، محول نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپردن
تصویر سپردن
چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
در نوردیدن، طی کردن راه، برای مثال وگر جان تو بسپرد راه آز / شود کار بی سود بر تو دراز (فردوسی۱ - ۹۹۴)، پایمال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستردن
تصویر بستردن
ستردن، تراشیدن، خراشیدن، پاک کردن، زدودن، محو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن و شیار کردن زمین، هموار کردن زمین شخم زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کُهَْ هََ / هَِ زَدَ)
رجوع به بساردادن و شعوری ج 1 ورق 207 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ پُ کَ دَ)
سپردن. سفارش کردن:
بدان رنج و سختی بپروردیم
کنون چونکه رفتی به که اسپردیم ؟
دقیقی.
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ کَ / کِ دَ)
محو کردن و پاک ساختن باشد. (برهان). بمعنی ستردن یعنی پاک کردن و تراشیدن و ’با’ زایده است چون به باء بسیار مستعمل شود. ’با’ آورده شد. سترد، یعنی پاک کند، سترده، یعنی پاک کرده. استره، آلتی که دلاکان بدان موی سترند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). ستردن. (جهانگیری). حک کردن. تحلیق، موی بستردن. (زوزنی). تزلیق. (زوزنی). ازلاق. (تاج المصادر بیهقی). صلمعه. (زوزنی). اطمام، بستردن آمدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). محو کردن و حک کردن و پاک کردن. (ناظم الاطباء) :
ورا دید کاوس بر پای جست
بخندید و بسترد، رویش بدست.
فردوسی.
چو خاقان ورا دید بر پای جست
ببوسید و بسترد، رویش بدست.
فردوسی.
شبی شراب خورد و تافته گشت فرمان داد تا ریش وی بستردند. (تاریخ سیستان). و رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
طی کردن راه چیزی پیش کسی امانت گذاشتن و تسلیم کردن، تحویل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستردن
تصویر بستردن
محو کردن، پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
((بَ یا بِ دَ))
شخم کردن، هموار کردن زمین شخم کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
((س پَیا پُ دَ))
پیمودن، راه رفتن، پایمال کردن، گذراندن، بسر بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
((اِ پَ دَ))
پی سپر کردن، طی طریق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
((اِ پُ دَ))
سپردن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
واگذار کردن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
تفویض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
Deposit, Entrustment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
déposer, confiement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سپردن، سفارش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بسپاریین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
депонировать , доверие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
einzahlen, Treuhand
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
вносити , довіреність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
depozytować, powierzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
存放 , 委托
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
depositar, confiança
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
depositare, incarico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
depositar, encomienda
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
storten, vertrouwenspersoon
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
जमा करना , भरोसा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
menyetor, amanah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
예금하다 , 위임
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
להפקיד , מִנְיָח
دیکشنری فارسی به عبری