چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن کنایه از اثر گذاشتن، تاثیر گذاشتن کنایه از تباه کردن، ضایع ساختن
چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن کنایه از اثر گذاشتن، تاثیر گذاشتن کنایه از تباه کردن، ضایع ساختن
سوزانیدن. (ناظم الاطباء). آتش زدن: بسوزاندم هر شبی آتشش سحر زنده گردم به بوی خوشش. سعدی. مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی به نزدیکت بسوزاند مگر از دور بنشینی. سعدی. ، (اصطلاح بنایان) قناسی را بطور کم محسوس و بتدریج محو کردن. مالیدن و مسطح کردن و جز آن، چون از جانبی برآمده باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
سوزانیدن. (ناظم الاطباء). آتش زدن: بسوزاندم هر شبی آتشش سحر زنده گردم به بوی خوشش. سعدی. مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی به نزدیکت بسوزاند مگر از دور بنشینی. سعدی. ، (اصطلاح بنایان) قناسی را بطور کم محسوس و بتدریج محو کردن. مالیدن و مسطح کردن و جز آن، چون از جانبی برآمده باشد. (یادداشت بخط مؤلف)