جدول جو
جدول جو

معنی سوزاندن

سوزاندن
(اُ دَ)
سوزانیدن. (ناظم الاطباء). آتش زدن:
بسوزاندم هر شبی آتشش
سحر زنده گردم به بوی خوشش.
سعدی.
مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی
به نزدیکت بسوزاند مگر از دور بنشینی.
سعدی.
، (اصطلاح بنایان) قناسی را بطور کم محسوس و بتدریج محو کردن. مالیدن و مسطح کردن و جز آن، چون از جانبی برآمده باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا