جدول جو
جدول جو

معنی بسود - جستجوی لغت در جدول جو

بسود
(پسرانه)
دارای فایده (نگارش کردی: بهسوود)
تصویری از بسود
تصویر بسود
فرهنگ نامهای ایرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست زده دست نهاده شده، مالیده، لمس کرده شده، ساییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
دست نهادن، لمس کردن، سودن مالیدن، یا قوت بسودن (قوه بسودن) قوه لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست مالیده، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسودن
تصویر بسودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، پرماس، برماسیدن، برای مثال لعل تو را شبی ببسودم من و هنوز / می لیسم از حلاوت آن گربه وار دست (کمال الدین اسماعیل- مجمع الفرس - بسوده)، سودن، سفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
((بَ دِ))
دست زده، مالیده، لمس کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسودن
تصویر بسودن
((بَ دَ))
دست سائیدن، سودن، لمس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهسود
تصویر بهسود
(پسرانه)
از نامهای زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسود
تصویر حسود
رشکوند، چشم تنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسود
تصویر اسود
سیاه، بزرگتر قوم، ماهی سیاه، بزرگ، ضد ابیض زشت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برود
تصویر برود
خنک، خنک کننده، جامه پرزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوی
تصویر بسوی
بسمت بطرف بمقابلبجهت، بعلت برای. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسول
تصویر بسول
دلیر پهلوان سر کگی ترش شدن می، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوق
تصویر بسوق
بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسور
تصویر بسور
غلبه نمودن، روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسند
تصویر بسند
بقدر کفایت کافی، کامل تمام، شایسته سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلود
تصویر بلود
شهر نشینی، شهر سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخود
تصویر بخود
بخویش، خویشتن، باختیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوز
تصویر بسوز
(پسرانه)
از ته دل (نگارش کردی: بهسز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسود
تصویر حسود
بدخواه، رشگین، کینه ور، تنگ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسود
تصویر تسود
زن کردن سیاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسور
تصویر بسور
بشور، لعن، نفرین، دعای بد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسود
تصویر حسود
کسی که به دیگران حسد می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسود
تصویر مسود
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسود
تصویر اسود
اسدها، شیرها، جمع واژۀ اسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنود
تصویر بنود
بندها، مقررات، قیود، تدارکات، جمع واژۀ بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسوق
تصویر بسوق
بالیدن، بلند شدن، نمو کردن و بالا رفتن درخت خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسود
تصویر اسود
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسود
تصویر فسود
تباه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خون بریانی گونه ای زناج در زمان کانایی (جاهلیت)، سیاه کرده سیاه کننده، نویسنده سیاه کرده شده، نوشته شده. سیاه سیاه کننده، نویسنده: مسود این ورق - عفاالله عنه ماسبق - در درسگاه دین پناه مولانالله قوام - المله والدین عبدالله... بکرات و مرات که بمذاکره رفتی
فرهنگ لغت هوشیار
نسو: زخاک وآتش وآبی برسم ایشان رو که خاک خشک ودرشت است وآب نرم ونسود. (ناصرخسرو. 91)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسود
تصویر اسود
((اَ وَ))
سیاه، سیاه چرده، مار بزرگ سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسوق
تصویر بسوق
((بُ سُ))
بالیدن، بالا برآوردن، بلند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسود
تصویر حسود
((حَ))
کسی که به برتری دیگران رشک می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسود
تصویر مسود
((مُ سَ وَّ))
سیاه کرده شده، نوشته شده
فرهنگ فارسی معین