بیستاخ. استاخ. بی ادب و لجوج باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 212). بوزن و معنی استاخ. (سروری). گستاخ باشد. (رشیدی). بی ادب و لجوج باشد و آن را بیستاخ باضافۀ یا نیز گفته اند و بکسر نیز آمده است. (آنندراج) (انجمن آرا). بمعنی گستاخ است و آن را استاخ نیز گویند. (جهانگیری). گستاخ و جسور لفظ مذکور مخفف بیستاخ است، بی پروا. (فرهنگ نظام). دلیر. رجوع به استاخ وگستاخ شود: محمد بربطی این بشنود گفت و سخت خوش استاد بود و به امیر بستاخ. (تاریخ بیهقی). بزرگی کردن ارچه نارواییست نه کبر است این که فر پادشاییست اگر نبود بچشم خاصکان ناز ز بستاخی که دارد عام را باز. امیرخسرو (از جهانگیری). بعهد عدل تو بستاخ ننگردبلبل بروی عارض گلبرگ و طرۀ شمشاد. کلامی اصفهانی (از فرهنگ نظام). و رجوع به بیستاخ و استاخ شود
بیستاخ. استاخ. بی ادب و لجوج باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 212). بوزن و معنی اَستاخ. (سروری). گستاخ باشد. (رشیدی). بی ادب و لجوج باشد و آن را بیستاخ باضافۀ یا نیز گفته اند و بکسر نیز آمده است. (آنندراج) (انجمن آرا). بمعنی گستاخ است و آن را استاخ نیز گویند. (جهانگیری). گستاخ و جسور لفظ مذکور مخفف بیستاخ است، بی پروا. (فرهنگ نظام). دلیر. رجوع به استاخ وگستاخ شود: محمد بربطی این بشنود گفت و سخت خوش استاد بود و به امیر بستاخ. (تاریخ بیهقی). بزرگی کردن ارچه نارواییست نه کبر است این که فر پادشاییست اگر نبود بچشم خاصکان ناز ز بستاخی که دارد عام را باز. امیرخسرو (از جهانگیری). بعهد عدل تو بستاخ ننگردبلبل بروی عارض گلبرگ و طرۀ شمشاد. کلامی اصفهانی (از فرهنگ نظام). و رجوع به بیستاخ و استاخ شود