- بساق
- تف: خیو خدو
معنی بساق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بلند شدن
هندی تازی شده از پکهراگ یا کند زرد زبرجد
پارسی تازی شده بستک
مثل شبه نظیر مانند. توضیح دایم الاضافه است
خندرو
تاج گل بر سر کسی گذاشتن، افسر تاجی که از گلها و ریاحین و اسپرغمها و برگ مورد میساختند و پادشاهان و بزرگان و دلیران روزهای عید و جشن و مردمان در روز دامادی برسر میگذاشتند، برجستگی دگمه مانند انتهای میله پرچم گل که محتوی دانه های گرده میباشد
گستردنی، دراز کم عرض
جمع بسبس، زمین های خشک شخ ها
ساخته آماده
رگبار تندابه
آب دهان که از شش غده زیر ربان ترشح میشود
آب دهان
چشمه آب. توضیح در اسامی امکنه ترکیب شود مانند: ساوجبلاق
بلند و دراز
آب دهان، آب دهن
درخشان، درخشنده
اسب تیزرو، اسب اصیل
پایچه دست اندر زیرکرد و ازار بند استوار کرد و پایچه های ازار راببست بداغ پارسی است
سبقت گیرنده
دروغگو
سربرافراخته، ویژگی درخت بلند
پیشی گرفتن، پیشی جستن، اسب دوانی، هر مسابقه ای که بین دو یا چند تن باشد، پابند پرندگان شکاری که از چرم یا جنس دیگر است
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
برق دار، درخشان، تابان، بسیار درخشنده
قاعده و قانون، نظام، سیاست، سزا، قصاص
در روایات اسلامی، اسبی بال دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد، کنایه از اسب تندرو
بالیدن، بلند شدن، نمو کردن و بالا رفتن درخت خرما
بسیار پیشی گیرنده، آنکه همواره پیشی جوید و پیش افتد
آب دهان که از غده های مخصوص زیر زبان ترشح می شود و علاوه بر نرم کردن غذا مقداری از نشاستۀ آن را تبدیل به قند می کند، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
کیسۀ کوچکی حاوی دانۀ گرده که در انتهای پرچم گل واقع شده، انتهای برجستۀ پرچم که محتوی دانه های گرده است، تاج ساخته شده از گل، افسر، یسال
فاسق ها، کسانی که مرتکب فسق شود، فاجرها، گناهکارها، جمع واژۀ فاسق
گستردنی، هر چیز گستردنی مانند فرش، سفره و مانند آن، کنایه از سرمایه، دستگاه، زمین وسیع
گنده: زرداب ریم، ریم دوزخیان غساق بنگرید به غساق سرد و گندیده، خون و چرکی که از بدن دوزخیان جریان یابد، شراب دوزخیان