جدول جو
جدول جو

معنی بزنگاه - جستجوی لغت در جدول جو

بزنگاه
جای زدن، موقعیت حساس یا مناسب مثلاً سر بزنگاه پیدایش شد، کنایه از آن قسمت از نظم یا نثر که شاعر و نویسنده مطلب و مقصود خود را در آنجا بیان کند
تصویری از بزنگاه
تصویر بزنگاه
فرهنگ فارسی عمید
بزنگاه
محل زدن
تصویری از بزنگاه
تصویر بزنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بزنگاه((بِ زَ))
جای راهزنی، کنایه از موقعیت حساس
تصویری از بزنگاه
تصویر بزنگاه
فرهنگ فارسی معین
بزنگاه
موقع
تصویری از بزنگاه
تصویر بزنگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
بزنگاه
دزدگاه، کمینگاه، کمینگه، لورگاه، مکمن، میعادگاه، وعده گاه، لحظه حساس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنگاه
تصویر بنگاه
خانه، انبار، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزمگاه
تصویر بزمگاه
مجلس عیش و عشرت، جای جشن و مهمانی و باده گساری
فرهنگ فارسی عمید
(بَ زَ)
دهی از دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه 650 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مجلس شراب و جشن و جای عیش و مهمانی باشد. (برهان). جای که در آن بزم واقع شود. از عالم (یعنی از قبیل ) منزلگاه و مجلسگاه. (آنندراج). مجلس شراب. (انجمن آرای ناصری). بزمگه. بزم. مجلس شراب. جای مهمانی و باده پیمایی. (یادداشت بخط دهخدا) :
بقلب اندرون بیژن تیزچنگ
همی بزمگاه آمدش جای جنگ.
فردوسی.
که روشن شدی زو همه بزمگاه
بیاور که ما را ببزمست راه.
فردوسی.
شما را از آسایش و بزمگاه
گران شد بدینسان سر از رزمگاه.
فردوسی.
به زهراب شمشیر در بزمگاه
بکوشش توانمش کردن تباه.
فردوسی.
باغ شکفته ای چو درآئی ببزمگاه
شیر دمنده ای چو درآئی بکارزار.
فرخی.
همین بزمگاه دلارای اوست
در این نغز تابوت هم جای اوست.
(گرشاسب نامه ص 134).
در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند
این ابلهان که در طلب جام کوثرند.
ناصرخسرو.
به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدّام
به رزمگاه تو خانان و ایلکان حجّاب.
مسعودسعد.
وز بر آن بزمگاه نوبتی خسروی
همچو قضا کامکار همچو قدر کامران.
خاقانی.
بفرمود تا بزمگاه اوبه تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332).
با هزاران هزار زینت و ناز
بر سر بزمگاه خود شد باز.
نظامی.
مرا در بزمگاه شاه بردند
عطارد را ببرج ماه بردند.
نظامی.
ثنا گفت بر گاه و بر بزم شاه
که آباد باد از تو این بزمگاه.
نظامی.
چو شاهان نشستند در بزم شاه
شد آراسته حلقۀ بزمگاه.
نظامی (از آنندراج).
بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین
گلشنی پیرامنش چون روضۀ دارالسلام.
حافظ.
عرصۀ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال.
حافظ.
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصۀ این بزمگاه از او.
حافظ.
تو شمع مهر فروغی و بزمگاه وجود
فلک همیشه چو فانوس پاسبان تو باد.
کلیم (از آنندراج).
- بزمگاه آراستن، بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی ساختن:
بپخت وبخوردند و می خواستند
یکی بزمگاه نو آراستند.
فردوسی.
بیاراست خرم یکی بزمگاه
بسر برنهاد آن کیانی کلاه.
فردوسی.
- بزمگاه روشن ساختن، روشن کردن بزم. مجلس عیش را روشن ساختن:
درفش بزرگان و پیل و سپاه
بسازید روشن یکی بزمگاه.
فردوسی.
- بزمگاه ساختن، مجلس بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی چیدن:
بروز نخستین یکی بزمگاه
بسازد شما را دهد پیشگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرکب از: بن + گاه (ادات مکان). (از حاشیۀبرهان چ معین). منزل و مکان. (برهان) (آنندراج). منزل. مسکن. جای باش. (فرهنگ فارسی معین) :
بر آب فرات است بنگاه من
وز آنجا بدین بیشه بد راه من.
فردوسی.
و جهودان را نشاید که بدین هفت روز خمیر خوردند یا به بنگاه دارند. (التفهیم).
یکی منم که چنان آمدم مثل بر او
که کرد بی بنه آید هزیمت از بنگاه.
فرخی.
ور دل و دین به تو آرند یقین دان که همی
رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند.
سنایی (دیوان ص 83).
پنج و پنجاهم چه باید هم کنون خواهم ترا
اعجمی ام می ندانم من بن و بنگاه را.
(از اسرارالتوحید).
به بنگاه خود هر کسی رفت باز
در اندیشه آن شغل را چاره ساز.
نظامی.
بازگشتند و به بنگاه آمدند و اعیان و اجناد و ارکان ملک را بر شمشیر گذرانیدند. (جهانگشای جوینی).
ز بنگاه حاتم یکی نیکمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده کوچکی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان، در 8هزارگزی جنوب باختر سیاهکل. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بامگاه
تصویر بامگاه
هنگام صبح، صبحگاه، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگان
تصویر بزرگان
اعاظم، اکابر، اشخاص مهم، سران، اعیان، اشراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل اعضا، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلگاه
تصویر بغلگاه
پهلوگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناگاه
تصویر بناگاه
ناگاه، ناگهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمگاه
تصویر بیمگاه
جای بیم و ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگاه
تصویر بنگاه
خانه، انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازناگه
تصویر ازناگه
ازناگاه ناگهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گاه
تصویر بی گاه
بی وقت، بی موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزمگاه
تصویر بزمگاه
مجلس شراب و جشن و جای عیش و شادمانی و ضیافت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانگاه
تصویر آبانگاه
نام روز دهم فروردین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستنگاه
تصویر بستنگاه
محل بستن، آنجا که کشتی لنگر میاندازد لنگر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگاه
تصویر بنگاه
((بُ))
سرای، خانه، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه، انبار، مخزن، جای بند و ساز و برگ سپاه، سخن پراکنی ایستگاه فرستنده رادیویی، خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند، شادمانی موسسه ای که در جش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزمگاه
تصویر بزمگاه
((بَ))
مجلس شراب و جشن و جای عیش و شادمانی و ضیاف خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستگاه
تصویر بستگاه
تحصنگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برشگاه
تصویر برشگاه
تقاطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برونگاه
تصویر برونگاه
محل صدور، مخرج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزرگان
تصویر بزرگان
اکابر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اینگاه
تصویر اینگاه
حالا، حال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باژگاه
تصویر باژگاه
گمرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنگاه
تصویر بنگاه
موسسه، آژانس
فرهنگ واژه فارسی سره
بزمگه، بزمه، مجلس عیش ونوش
متضاد: رزمگاه، رزمگه، عشرتکده، عشرتگاه
متضاد: ماتمکده، ماتم سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آژانس، سازمان، موسسه، جا، ماوا، مرکز، مقام، منزل، خانه، کاشانه، دکان
فرهنگ واژه مترادف متضاد