دهی از دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه 650 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه 650 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
مجلس شراب و جشن و جای عیش و مهمانی باشد. (برهان). جای که در آن بزم واقع شود. از عالم (یعنی از قبیل ) منزلگاه و مجلسگاه. (آنندراج). مجلس شراب. (انجمن آرای ناصری). بزمگه. بزم. مجلس شراب. جای مهمانی و باده پیمایی. (یادداشت بخط دهخدا) : بقلب اندرون بیژن تیزچنگ همی بزمگاه آمدش جای جنگ. فردوسی. که روشن شدی زو همه بزمگاه بیاور که ما را ببزمست راه. فردوسی. شما را از آسایش و بزمگاه گران شد بدینسان سر از رزمگاه. فردوسی. به زهراب شمشیر در بزمگاه بکوشش توانمش کردن تباه. فردوسی. باغ شکفته ای چو درآئی ببزمگاه شیر دمنده ای چو درآئی بکارزار. فرخی. همین بزمگاه دلارای اوست در این نغز تابوت هم جای اوست. (گرشاسب نامه ص 134). در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند این ابلهان که در طلب جام کوثرند. ناصرخسرو. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حجّاب. مسعودسعد. وز بر آن بزمگاه نوبتی خسروی همچو قضا کامکار همچو قدر کامران. خاقانی. بفرمود تا بزمگاه اوبه تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). با هزاران هزار زینت و ناز بر سر بزمگاه خود شد باز. نظامی. مرا در بزمگاه شاه بردند عطارد را ببرج ماه بردند. نظامی. ثنا گفت بر گاه و بر بزم شاه که آباد باد از تو این بزمگاه. نظامی. چو شاهان نشستند در بزم شاه شد آراسته حلقۀ بزمگاه. نظامی (از آنندراج). بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضۀ دارالسلام. حافظ. عرصۀ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال. حافظ. حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد خالی مباد عرصۀ این بزمگاه از او. حافظ. تو شمع مهر فروغی و بزمگاه وجود فلک همیشه چو فانوس پاسبان تو باد. کلیم (از آنندراج). - بزمگاه آراستن، بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی ساختن: بپخت وبخوردند و می خواستند یکی بزمگاه نو آراستند. فردوسی. بیاراست خرم یکی بزمگاه بسر برنهاد آن کیانی کلاه. فردوسی. - بزمگاه روشن ساختن، روشن کردن بزم. مجلس عیش را روشن ساختن: درفش بزرگان و پیل و سپاه بسازید روشن یکی بزمگاه. فردوسی. - بزمگاه ساختن، مجلس بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی چیدن: بروز نخستین یکی بزمگاه بسازد شما را دهد پیشگاه. فردوسی
مجلس شراب و جشن و جای عیش و مهمانی باشد. (برهان). جای که در آن بزم واقع شود. از عالم ِ (یعنی از قبیل ِ) منزلگاه و مجلسگاه. (آنندراج). مجلس شراب. (انجمن آرای ناصری). بزمگه. بزم. مجلس شراب. جای مهمانی و باده پیمایی. (یادداشت بخط دهخدا) : بقلب اندرون بیژن تیزچنگ همی بزمگاه آمدش جای جنگ. فردوسی. که روشن شدی زو همه بزمگاه بیاور که ما را ببزمست راه. فردوسی. شما را از آسایش و بزمگاه گران شد بدینسان سر از رزمگاه. فردوسی. به زهراب شمشیر در بزمگاه بکوشش توانمْش کردن تباه. فردوسی. باغ شکفته ای چو درآئی ببزمگاه شیر دمنده ای چو درآئی بکارزار. فرخی. همین بزمگاه دلارای اوست در این نغز تابوت هم جای اوست. (گرشاسب نامه ص 134). در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند این ابلهان که در طلب جام کوثرند. ناصرخسرو. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حُجّاب. مسعودسعد. وز بر آن بزمگاه نوبتی خسروی همچو قضا کامکار همچو قدر کامران. خاقانی. بفرمود تا بزمگاه اوبه تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). با هزاران هزار زینت و ناز بر سر بزمگاه خود شد باز. نظامی. مرا در بزمگاه شاه بردند عطارد را ببرج ماه بردند. نظامی. ثنا گفت بر گاه و بر بزم شاه که آباد باد از تو این بزمگاه. نظامی. چو شاهان نشستند در بزم شاه شد آراسته حلقۀ بزمگاه. نظامی (از آنندراج). بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضۀ دارالسلام. حافظ. عرصۀ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال. حافظ. حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد خالی مباد عرصۀ این بزمگاه از او. حافظ. تو شمع مهر فروغی و بزمگاه وجود فلک همیشه چو فانوس پاسبان تو باد. کلیم (از آنندراج). - بزمگاه آراستن، بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی ساختن: بپخت وبخوردند و می خواستند یکی بزمگاه نو آراستند. فردوسی. بیاراست خرم یکی بزمگاه بسر برنهاد آن کیانی کلاه. فردوسی. - بزمگاه روشن ساختن، روشن کردن بزم. مجلس عیش را روشن ساختن: درفش بزرگان و پیل و سپاه بسازید روشن یکی بزمگاه. فردوسی. - بزمگاه ساختن، مجلس بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی چیدن: بروز نخستین یکی بزمگاه بسازد شما را دهد پیشگاه. فردوسی
مرکب از: بن + گاه (ادات مکان). (از حاشیۀبرهان چ معین). منزل و مکان. (برهان) (آنندراج). منزل. مسکن. جای باش. (فرهنگ فارسی معین) : بر آب فرات است بنگاه من وز آنجا بدین بیشه بد راه من. فردوسی. و جهودان را نشاید که بدین هفت روز خمیر خوردند یا به بنگاه دارند. (التفهیم). یکی منم که چنان آمدم مثل بر او که کرد بی بنه آید هزیمت از بنگاه. فرخی. ور دل و دین به تو آرند یقین دان که همی رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند. سنایی (دیوان ص 83). پنج و پنجاهم چه باید هم کنون خواهم ترا اعجمی ام می ندانم من بن و بنگاه را. (از اسرارالتوحید). به بنگاه خود هر کسی رفت باز در اندیشه آن شغل را چاره ساز. نظامی. بازگشتند و به بنگاه آمدند و اعیان و اجناد و ارکان ملک را بر شمشیر گذرانیدند. (جهانگشای جوینی). ز بنگاه حاتم یکی نیکمرد طلب ده درم سنگ فانیذ کرد. سعدی.
مرکب از: بن + گاه (ادات مکان). (از حاشیۀبرهان چ معین). منزل و مکان. (برهان) (آنندراج). منزل. مسکن. جای باش. (فرهنگ فارسی معین) : بر آب فرات است بنگاه من وز آنجا بدین بیشه بد راه من. فردوسی. و جهودان را نشاید که بدین هفت روز خمیر خوردند یا به بنگاه دارند. (التفهیم). یکی منم که چنان آمدم مثل بر او که کرد بی بنه آید هزیمت از بنگاه. فرخی. ور دل و دین به تو آرند یقین دان که همی رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند. سنایی (دیوان ص 83). پنج و پنجاهم چه باید هم کنون خواهم ترا اعجمی ام می ندانم من بن و بنگاه را. (از اسرارالتوحید). به بنگاه خود هر کسی رفت باز در اندیشه آن شغل را چاره ساز. نظامی. بازگشتند و به بنگاه آمدند و اعیان و اجناد و ارکان ملک را بر شمشیر گذرانیدند. (جهانگشای جوینی). ز بنگاه حاتم یکی نیکمرد طلب ده درم سنگ فانیذ کرد. سعدی.
سرای، خانه، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه، انبار، مخزن، جای بند و ساز و برگ سپاه، سخن پراکنی ایستگاه فرستنده رادیویی، خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند، شادمانی موسسه ای که در جش
سرای، خانه، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه، انبار، مخزن، جای بند و ساز و برگ سپاه، سخن پراکنی ایستگاه فرستنده رادیویی، خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند، شادمانی موسسه ای که در جش