جدول جو
جدول جو

معنی بزنگ - جستجوی لغت در جدول جو

بزنگ
زنگ، کوبۀ در خانه، کلید، بزنگ، برنگ، بژنگ
تصویری از بزنگ
تصویر بزنگ
فرهنگ فارسی عمید
بزنگ
(بُ زُ)
ولایتی است که قطب جنوبی آنجا نموده می شود. (شرفنامۀ منیری). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
بزنگ
(بَ زَ)
غلق در خانه. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). دربند و قفل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بزنگ
غلق در خانه کلید مفتاح بژنگ
تصویری از بزنگ
تصویر بزنگ
فرهنگ لغت هوشیار
بزنگ
((بَ زَ))
کلید
تصویری از بزنگ
تصویر بزنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانگ
تصویر بانگ
(پسرانه)
خبرکردن مردم، اذان (نگارش کردی: بانگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
(پسرانه)
والا، برجسته، نام شاعری کرد (نگارش کردی: بوزرگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بانگ
تصویر بانگ
آواز، فریاد
بانگ زدن: فریاد زدن، آواز برآوردن، خواندن یا راندن کسی از روی خشم و غضب
بانگ نماز: اذان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
دارای اندازه یا حجم زیاد، کلان مثلاً خانۀ بزرگ،
با اهمیت، برجسته مثلاً رمان نویس بزرگ،
با سن بیشتر مثلاً برادر بزرگ،
دارای سن زیاد، بالغ، سخت، شدید مثلاً رنج بزرگ، فاجعۀ بزرگ،
شریف، محترم، رئیس، سرپرست، دارای مقام یا طبقۀ اجتماعی بالا مثلاً بزرگان شهر دور هم جمع شوند،
در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، بادرشتی و گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنگ
تصویر برنگ
برنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، کرنج، گرنج، ارز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنگ
تصویر برنگ
زنگ، کوبۀ در خانه، کلید، بزنگ، بژنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بژنگ
تصویر بژنگ
زنگ، کوبۀ در خانه، کلید، بزنگ، برنگ
فرهنگ فارسی عمید
افزار بنایان که سرش مانند کلنگ دراز است و بدان دیوار سوراخ کنند، کلنگ، اسکنه، تیشه بنایی و نجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانگ
تصویر بانگ
صیحه، صوت، آوا، فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژنگ
تصویر بژنگ
کلید مفتاح بزنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنگ
تصویر ازنگ
آژنگ، روی و پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنگ
تصویر بشنگ
((بِ ش ِ))
کلنگ، تیشه بنایی و نجاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنگ
تصویر بسنگ
((بِ سَ))
باوقار، باشکوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
((بُ زُ))
دارای حجم، وسعت یا کمیت زیاد، برجسته، نمایان، بالغ، بزرگسال، دارای سن بیشتر، عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و، رییس، پیشوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بانگ
تصویر بانگ
آواز بلند، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
Big, Large, Huge, Whopping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
grand, énorme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
grande, enorme
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
besar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
ใหญ่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
groot, enorm
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
大的 , 巨大的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
grande, enorme
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
grande, enorme
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
duży, ogromny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
великий , величезний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
groß, riesig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
большой , огромный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
बड़ा , विशाल
دیکشنری فارسی به هندی