جدول جو
جدول جو

معنی بزشک - جستجوی لغت در جدول جو

بزشک
(بِ زِ)
طبیب و جراح. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). حکیم و طبیب و جراح را گویند، و با بای فارسی هم آمده است. (برهان). طبیب باشد و او را بجشک نیز گویند. (لغت فرس اسدی). طبیب. (غیاث اللغات). طبیب و بیطار. (ناظم الاطباء). و آنرا با زای فارسی پژشک نیز گویند و چون زا و جیم فارسی بیکدیگر تبدیل می پذیرند بچشک نیز گویند. (از آنندراج) :
باد خوارزمی چو سنگین دل بزشک دستکار
جیب پرمسبار دارد آستین پرنیشتر.
حکیم ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بزشک
طبیب، جراح، حکیم، پزشک آنکه بیماران را معالجه کند طبیب. توضیح اصح (بزشک) بابای موحده است ولی در قرون اخیر (پزشک) بابای سه نقطه متداول گردیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سیخ آهنی که گوشت یا چیز دیگر را به آن بکشند و در تنور آویزان کنند، سیخ کباب، بلسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزرک
تصویر بزرک
تخم کتان که از آن روغن می گیرند، دانۀ گیاه کتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزشم
تصویر بزشم
کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبت، تبد، بزوشم، بزوش، تفتیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
کسی که بیماران را معالجه می کند، طبیب، برای مثال چو چیره شود بر دل مرد رشک / یکی دردمندی بود بی پزشک (فردوسی۱ - ۱۴۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ زِ)
طبابت. (ناظم الاطباء) :
اگرچه بود میزبان خوش زبان
بزشکی نه خوب آید از میزبان.
اسدی (از آنندراج).
عرب بر ره شعر دارد سواری
بزشکی گزیدند مردان یونان.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
شخصی که به درد بیماران رسیدگی کند و به دارو شفا بخشد، حکیم جغد کسی که تداوی امراض کند کسی که مرضی را معالجه و دستوردوایی برای بهبود دهد کسی که حرفه اش معالجه بیماران و مرضی باشد طبیب. یا پزشک یکم. درجه بالای پزشکی معمول در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن بالاتر از پزشک دوم است. یا پزشک دوم. یکی از پایه های پزشکی معمول و مجری در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن پایین تر از پزشک یکم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتشک
تصویر بتشک
نادرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزشم
تصویر بزشم
موی و پشم بر کرک بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزکش
تصویر بزکش
آنکه بز کشد، قصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزشکی
تصویر بزشکی
معالجه بیماران طبابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلشک
تصویر بلشک
سیخ کباب پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچشک
تصویر بچشک
پزشک طبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجشک
تصویر بجشک
((بِ جِ شْ))
پزشک، طبیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزرک
تصویر بزرک
((بَ رَ))
دانه گیاه کتان که از آن روغن گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
((پِ زِ))
کسی که حرفه اش معالجه امراض است، طبیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دکتر، طبیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
Doctor, Physician
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
docteur, médecin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
医者 , 医師
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
רופא , רוֹפֵא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
डॉक्टर , चिकित्सक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
dokter
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
แพทย์ , แพทย์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
arts
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
лікар
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
doctor, médico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
dottore, medico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
doutor, médico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
医生
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
lekarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
Arzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
врач
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
의사
دیکشنری فارسی به کره ای