جدول جو
جدول جو

معنی بزدانیین - جستجوی لغت در جدول جو

بزدانیین
پراندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزداییدن
تصویر بزداییدن
زداییدن، زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
فرهنگ فارسی عمید
(کِ تَ کَ دَ)
مرکّب از: ب + زدائیدن، زدائیدن. بزداییدن. زدودن. زایل و پاک کردن رنگ. صیقلی کردن. رجوع به زدائیدن و زدودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ وَ دَ)
مرکّب از: ب + زداییدن، بزدائیدن. بزدودن. زنگ از آینه و تیغ و امثال آن دور کردن. (شرفنامۀ منیری)، پاک کردن زنگ از روی آیینه و تیغ و امثال آن. (برهان) (آنندراج)، جلا دادن. (ناظم الاطباء)، روشن کردن. صقل. (مجمل اللغه)، صیقلی کردن. زدائیدن. (یادداشت بخط دهخدا)، رجوع به زدائیدن و زدودن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ مَ دَ)
دزدیدن کنانیدن. دزدیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). بدزدیدن دادن. (از تحفۀ اهل خراسان) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُهْ کُهْ زَدَ)
مرکّب از: ب + زدانیدن، بزدودن. دور کردن زنگ از آئینه و تیغ و امثال آن. بزداییدن. (از یادداشتهای دهخدا)
لغت نامه دهخدا
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دریدن، پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رماندن، متواری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواباندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ضربه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لرزاندن، تکان دادن، عقب و جلو بردن چیزی به طور پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی
دواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کتک زدن، کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چکاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
چلاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواباندن، خواب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زدن، کوبیدن، اخته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچاردنیین
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، چاک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی