جدول جو
جدول جو

معنی بزداییدن

بزداییدن
زداییدن، زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
تصویری از بزداییدن
تصویر بزداییدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بزداییدن

بزداییدن

بزداییدن
مُرَکَّب اَز: ب + زداییدن، بزدائیدن. بزدودن. زنگ از آینه و تیغ و امثال آن دور کردن. (شرفنامۀ منیری)، پاک کردن زنگ از روی آیینه و تیغ و امثال آن. (برهان) (آنندراج)، جلا دادن. (ناظم الاطباء)، روشن کردن. صقل. (مجمل اللغه)، صیقلی کردن. زدائیدن. (یادداشت بخط دهخدا)، رجوع به زدائیدن و زدودن شود
لغت نامه دهخدا

بزدائیدن

بزدائیدن
مُرَکَّب اَز: ب + زدائیدن، زدائیدن. بزداییدن. زدودن. زایل و پاک کردن رنگ. صیقلی کردن. رجوع به زدائیدن و زدودن شود
لغت نامه دهخدا

بزداییده

بزداییده
مُرَکَّب اَز: ب + زداییده، زدوده شده. زدوده. زداییده شده. رجوع به زدودن و زداییدن و بزداییدن شود
لغت نامه دهخدا

بزدانیدن

بزدانیدن
مُرَکَّب اَز: ب + زدانیدن، بزدودن. دور کردن زنگ از آئینه و تیغ و امثال آن. بزداییدن. (از یادداشتهای دهخدا)
لغت نامه دهخدا

زداییدن

زداییدن
زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
زداییدن
فرهنگ فارسی عمید

زداییدن

زداییدن
دور کردن و ازالۀ چیزی از چیزی دیگر یا از کسی:
از بخشش تو عالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی
مردی همی نمایی گیتی همی گشایی
بدعت همی زدایی طاعت همی فزایی.
فرخی.
و رجوع به زدودن شود.
، پاک کردن و پاکیزه ساختن و صاف کردن و جلا دادن و زدودن. (ناظم الاطباء). پاک کردن زنگ از هر چیزی و مجازاً هر پاک کردن. زداینده. زدایه و زداییده از مشتقات آن است. (از فرهنگ نظام). صاف کردن و پاکیزه ساختن. (برهان قاطع). دور کردن زنگ. (آنندراج). صیقل زدن. صیقلی کردن. روشن ساختن:
دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش
بزدای و بگشای و بفروز و بفراز.
منوچهری.
رخ دولت بفروز آتش فتنه بنشان
دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز.
منوچهری.
هر که رغبت کند در این معنی
دل بباید که پاک بزداید
زآنکه چون دست پاک باشد سخت
همی از انگبین نیالاید.
ناصرخسرو.
صفای باطن از دل می زداید علم ظاهر را
که پنهان جوهر آیینه از پرداز میگردد.
صائب.
، (مجهول) زدوده شدن. نابود شدن. پاک شدن. محو شدن:
غمی که چون سپه زنگ، ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زداید باز.
حافظ.
رجوع به زدودن شود
لغت نامه دهخدا