جدول جو
جدول جو

معنی بزازنا - جستجوی لغت در جدول جو

بزازنا
(بُ اَ)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش درود (دورود) شهرستان بروجرد. محلی کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 345 تن است و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازان
تصویر بازان
(دخترانه)
بازنده، در حال باختن، پرنده شکاری، نام روستایی در کردستان، باز، جمع، (نگارش کردی: بازان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازنه
تصویر بازنه
(دخترانه)
النگو (نگارش کردی: بازنه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درازنا
تصویر درازنا
زمان چیزی، مدت چیزی، برای مثال درازنای شب از چشم دردمندان پرس / که هرچه پیش تو سهل است سهل پنداری (سعدی۲ - ۵۷۶)، درازا، درازی، طول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برازا
تصویر برازا
زیبا، برازنده
فرهنگ فارسی عمید
(بُ نَ)
دهی است به اصفهان، و از آن است مطهربن عبدالواحد محدث و ابوالفرج بزانی محدث. رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه و محاسن اصفهان و ترجمه آن و معجم البلدان ج 1 ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
مخفف بادزنه. سوراخ کوچک تنور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ / زِ)
بادپیچ. بادجنبان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نسبت است به بزان که قریه ای است از قرای اصفهان. ابوالفرج عبدالوهاب بن محمد بن عبدالله اصفهانی منسوب بدانجاست، و ابوبکر خطیب حافظ از او روایت کند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَزْ زا)
حرفت بزاز. (یادداشت بخط دهخدا). شغل بزاز. (ناظم الاطباء). عمل و شغل بزاز. (فرهنگ فارسی معین) :
دعوی همی کنند به بزازی
هر ناکسی و عاجز و عریانی.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
بزان. وزنده. بزین. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
ولایت دارم و گنج خزانه
سپاهی تیز چون باد بزانه.
امیرخسرو (از آنندراج).
و رجوع به بزان شود
لغت نامه دهخدا
(بَزْ زا)
محمد بن شهاب بن یوسف الکردری البریقینی الخوارزمی. فقیهی حنفی است. اصل وی از کردر از توابع خوارزم بودو ببلاد دیگر سفر کرد و به کفر امیرتیمور فتوی داد. او راست: 1- الجامعالوجیز در دو جلد و حاوی فتاوی فقه حنفی است. 2- المناقب الکردریه، درباره سیرۀ ابوحنیفه. 3- مختصر فی بیان تعریفات الاحکام. 4- آداب القضاء. (از الاعلام زرکلی ذیل محمد بن محمد). و رجوع به تلفیق الاخبار و المکتبهالازهریه و معجم المطبوعات شود، کنایه از فریب دادن بحرف و صوت ملایم. (بهار عجم) :
زیر لب میدهدم وعده که کامت بدهم
غالب آنست که ما را بزبان میدارد.
جمال الدین سلمان (از بهار عجم).
بلبل گله میکرد ز گل دوش بصد رنگ
گل بود که هر دم بزبان دگرش داشت.
ملا وحشی (از بهار عجم).
بر سر هر مژه لخت دل و جانی دارد
هرکه را سحر نگاهش بزبانی دارد.
محسن تأثیر (از بهار عجم).
محو دلجوئی پروانه بود روی دلش
شمع دارد بزبان گرچه همه محفل را.
صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان دیمچه از بخش گتوند شهرستان شوشتر. دشت و گرمسیر است، و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری می باشند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
جامه و متاع فروشی. شغل بزاز. (ناظم الاطباء). بزازت
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
حرفۀ بزاز. (یادداشت بخط دهخدا). بزازه. شغل و حرفۀ بزاز. جامه و متاع فروشی. (ناظم الاطباء) ، حقه بازی. تقلب. انکار مالی بقرض ستده، یا دفعالوقت کردن در اداء آن. (یادداشت بخط دهخدا).
- بزبازی درآوردن، بز را برقص درآوردن.
- ، تقلب کردن. شعبده بازی کردن
لغت نامه دهخدا
(کو کَ دَ)
مرکّب از: ب + زادن، تولید شدن. زادن. تولید. (از یادداشتهای دهخدا)، رجوع به زادن شود.
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزء دهستان قهره کهریزبخش سربند شهرستان اراک که در 20 هزارگزی شمال خاورآستانه و 12 هزارگزی راه عمومی در کوهستان قرار دارد. سرزمینی است سردسیر با 1597 تن جمعیت. آبش از قنات و رود خانه هفته، محصولش غلات، انگور، چغندرقند. شغل مردمش زراعت و گله داری، صنایع دستی اهالی قالیبافی و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(برْا / بِ)
از موجدان استعمار فرانسوی. تولد درکاستل گاندلفو 1852 م، وفات 1905 میلادی وی بصلح بخشی از کنگو را برای فرانسه تصرف کرد و برازاویل را درساحل استانلی پول بنا کرد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج است. 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لا دُ)
بلادن، که گیاهی است. رجوع به بلادن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
درازنای. محل درازی. (از برهان) (جهانگیری) (آنندراج). مستطیل، درازا. طول. درازی. (ناظم الاطباء) : فوت، بالای میان هر دو انگشت به درازنا. (السامی فی الاسامی). و رجوع به درازنای شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبانا
تصویر زبانا
ساخته فارسی گویان زبانی به زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزادن
تصویر بزادن
تولید شدن، زادن، تولد
فرهنگ لغت هوشیار
وقتی تیرانداز روی زانوهای خود بنشیند و هدف را مورد اصابت قرار دهد می گویند (بزانو) است، فرمانی است که از طرف مافوق بتیر انداز داده میشود تا وضع بزانو را بخود بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزازی
تصویر بزازی
پارچه فروشی بذیونی عمل و شغل بزاز، دکان و مغازه بزاز پارچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطنا
تصویر باطنا
در بنیاد در شکم پنهانی در باطن در حقیقت حقیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازان
تصویر بازان
تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برازا
تصویر برازا
برازنده زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزازی
تصویر بزازی
پارچه فروشی، دکان پارچه فروشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازنا
تصویر درازنا
طول
فرهنگ واژه فارسی سره
زائو
فرهنگ گویش مازندرانی
برازنده بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
کشیدن، ساختن
دیکشنری اردو به فارسی
نجات دادن، ذخیره کردن، صرف کردن
دیکشنری اردو به فارسی
بدتر کردن، خراب کردن، تحریف کردن، آسیب زدن، آشفته کردن
دیکشنری اردو به فارسی