جدول جو
جدول جو

معنی بزادره - جستجوی لغت در جدول جو

بزادره
(بَ دِ رَ)
جمع واژۀ بازدارپارسی. کسانی که صاحب بازی باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزادبه
تصویر آزادبه
(پسرانه)
انسان سالم و آزاد، آزاد (رها) + به (سالم و خوب)، نام یکی از سرداران ایرانی در قرن دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمینی که آن را شخم زده و برای کاشتن آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادره
تصویر بادره
تیزی خشم، شتاب زدگی، خطا در فعل یا قول که از خشم پدید آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهادری
تصویر بهادری
دلیری، دلاوری، پهلوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلادری
تصویر بلادری
ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادفره
تصویر بادفره
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادافراه، بادفراه، پادافراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادفره
تصویر بادفره
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، یرمع، بادفر، پرپره، فرفروک، مازالاق
بادبزن
آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
مال کسی را به زور ضبط کردن، جریمه و تاوان گرفتن، بازگیری، بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دِ رَ)
جمع واژۀ بندار. آنکه خرید و فروخت جواهری نموده باشد.
لغت نامه دهخدا
(اِ ءَ)
مصدر منحوت عربی از بازداری فارسی. بازداری. بازیاری. دانش تربیت طیور و جوارح و علاج بیماری های آنها. دستور معالجۀ طیور. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
بادره. تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال: انا اخاف بادرته. (اقرب الموارد). تندی و تیزی در کارها. (برهان). تیزی خشم. (آنندراج) (انجمن آرا). شتابزدگی. خطای در قول و فعل که از خشم پدید شود. (آنندراج) : اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچ وقت ازو بادرۀ بدخدمتی صادر نشدست، جان اوببخشیدم. (جهانگشای جوینی). فرمود که هر بادره ای که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابلۀ آن عفو و اقالت مبذول داشتیم. (جهانگشای جوینی). بی بادرۀ حرکتی چگونه بر نقض آن اقدام روا میدارد. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(دَرَ / رِ)
پاچۀ شلوار و تنبان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 1 ورق 189 ص ب شود. پاچۀ زیرجامه. (سروری) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
مطالبه، تاوان گرفتن، بازگیری، تاوان جرم ستانیدن، مال کسی را بزور ضبط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برادری
تصویر برادری
اخوت وبرادر بودن، خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
مغادره و مغادرت در فارسی: به جا گذاشتن وا نهادن ترک کردن باقی گذاشتن بجا گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنادره
تصویر جنادره
جمع جندار، پارسی تازی گشته جاندارها نگهبانان جمع جندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهادری
تصویر بهادری
دلیری یلی گردی شجاعت دلیری، جرا ت جسارت
فرهنگ لغت هوشیار
روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارده
تصویر آزارده
آزرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنادره
تصویر بنادره
جمع بندار، پارسی تازی شده بندارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازپره
تصویر بازپره
شب پره، پروانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیازره
تصویر بیازره
جمع بیزار، پارسی تازی گشته بازداران، بازاریان (کشاورزان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاطره
تصویر بیاطره
جمع بیطار، بجشک ستوران دام پزشکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکزاده
تصویر بکزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگزاده
تصویر بگزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغادده
تصویر بغادده
جمع بغدادیکسانی که اهل بغدادند
فرهنگ لغت هوشیار
((بُ))
پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخاندن دوک آن را به روی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادبره
تصویر بادبره
((بَ رِ))
روز بیست و دوم بهمن ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
((بَ یا بِ دِ))
زمین شخم شده، زمین آبیاری شده برای کاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
تاوان گیری
فرهنگ واژه فارسی سره