- بز
- حیوانی علفخوار از نوع گوسفند
معنی بز - جستجوی لغت در جدول جو
- بز
- پارچه یا جامۀ کتانی یا پنبه ای
- بز
- پژ، زمین پست و بلند و ناهموار، گل کهنه و نرم
- بز
- پستانداری اهلی، علف خوار و نشخوار کننده با ریش، دم کوتاه و شاخ های خمیده
بز آوردن: در قماربازی بد آوردن و باختن
بز کوهی: در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، بز نر، پازن، پاژن
- بز
- آیین، روش، رسم
وزیدن، حرکت کردن باد یا نسیم، بزیدن
- بز ((بُ))
- هر یک از گونه های جانوران پستان دار نشخوارکننده از تیره گاوان که جزو دام های اهلی تربیت می شود و از گوشت و پنیر و پشم و کرک آن استفاده می کنند و به هیئت وحشی نیز به نام بز کوهی وجود دارد
- بز
- پشته بلند، تیغ کوه
- بز ((بَ))
- آیین، قاعده، طرز، روش
- بز ((بَ زّ))
- جامه کتانی یا پنبه ای
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کرامت
محترم، شرافتمند، عالی جناب
احترام، بزرگ داشت
اکابر
شرف، شرافت
اکراماً
شریف، شرافتمند
آگراندیسمان
آقازادگی
بی جرات
ضیافت
زیبا، جمیل
ملامت پذیر، گنهکار، مجرم، اثیم، خطاکار
عاصی گناهکار
گناه کردن، خطا کردن
گناهکار خطا کار مجرم. بزه کاری گناهکاری، عدوان
خطا، جرم
گناهکاری، بغضا (عربی) بغض شدید