جدول جو
جدول جو

معنی بریشم - جستجوی لغت در جدول جو

بریشم
ابریشم
تصویری از بریشم
تصویر بریشم
فرهنگ لغت هوشیار
بریشم
((بَ شَ))
ابریشم
تصویری از بریشم
تصویر بریشم
فرهنگ فارسی معین
بریشم
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، کناغ، پناغ، کج، بهرامه، سیلک، حریر، دمسق، قزّ، دمسه برای مثال گرچه یکی کرم بریشم گر است / باز یکی کرم بریشم خور است (نظامی۱ - ۷۲)
تصویری از بریشم
تصویر بریشم
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
(دخترانه)
حریر، تاری بسیار محکم نازک و درخشآنکه کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته های باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. (نگارش کردی: ههورشم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
حریر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، بهرامه، حریر، پناغ، کناغ، سیلک، دمسق، دمسه، قزّ، کج
در موسیقی تار سازهایی مانند رباب و چنگ
در موسیقی هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می شود
در موسیقی نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست
ابریشم طرب: تار ساز، زه
فرهنگ فارسی عمید
((اَ شَ یا شُ))
رشته های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند، سازهای زه دار، درختی از دسته گل ابریشم ها جزء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفس) موجود است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براشم
تصویر براشم
تیز نگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشم
تصویر پریشم
ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی از حیوانات از قبیل گاو و ماهی بدست میاید، پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود هر گاه آن را در آب بجوشانند حل میشود و برای چسبانیدن چوب و تخته بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریشم
تصویر مریشم
پارچه ونواری که بر جراحت بندند خسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریشم
تصویر سریشم
((س شُ))
سریش، ریشه گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریشم
تصویر مریشم
((مَ شُ))
پارچه و نواری که بر جراحت بندند، خسته بند
فرهنگ فارسی معین
ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریم
تصویر بریم
سپیده دم، گروزه (جماعت مردم)، افسون، گله بزو میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشم
تصویر برشم
روی پوش روپوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریشمین
تصویر بریشمین
ابریشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریشم نوازی
تصویر بریشم نوازی
نواختن بریشم عمل بریشم نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریشم نواز
تصویر بریشم نواز
نوازنده ابریشم ساززن چنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریشم زنی
تصویر بریشم زنی
عمل و شغل بریشم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریشم زن
تصویر بریشم زن
مطرب، نوازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریشم زن
تصویر بریشم زن
تار ابریشم زن، نوازنده تار برای مثال بریشم زن نواها برکشیده / بریشم پوش پیراهن دریده (نظامی۲ - ۳۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریشم نواز
تصویر بریشم نواز
((~. نَ))
نوازنده ابریشم، چنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریشم زن
تصویر بریشم زن
((~. زَ))
نوازنده ابریشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابریشمینه
تصویر ابریشمینه
منسوب به ابریشم جامه های ابریشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریشمین
تصویر ابریشمین
منسوب به ابریشم جامه و پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ابریشم. ابریشم فروش، ابریشم تاب، (مستحدث) غلافی از لاستیک و مانند آن که برای حفظ از سرایت امراض مقاربتی آلت رجولیت را بدان پوشانند کاپوت. یا دستمال ابریشمی. دستمال بافته از ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
عمل ابریشم کش ابریشم کشیدن، پیشه ابریشم کش یا چرخ ابریشم کشی. چرخی که بدان تار از پیله بر آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریشم کش
تصویر ابریشم کش
کسی که تارهای ابریشم را بوسیله چرخ ابریشم کشی از پیله در میظورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریشم فروشی
تصویر ابریشم فروشی
کار و عمل ابریشم فروش، پیشه ابریشم فروش، دکان ابریشم فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریشم فروش
تصویر ابریشم فروش
علاقه بند ابریشمی رنگ فروش رنگروش
فرهنگ لغت هوشیار
زه وتر تار تاره در سازهای زهی، (توسعا) هر ساز زه دار هر یک از ذوات الاوتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریشم ضخیم
تصویر ابریشم ضخیم
بنیسک کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریشم زن
تصویر ابریشم زن
نوازنده ابریشم بریشم زن بریشم نواز
فرهنگ لغت هوشیار