جدول جو
جدول جو

معنی برید - جستجوی لغت در جدول جو

برید
نامه رسان، قاصد
تصویری از برید
تصویر برید
فرهنگ لغت هوشیار
برید
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، چپر، نامه رسان، غلام پست، قاصد، چاپار، مأمور پست، پیک، اسکدار، نامه بر
تصویری از برید
تصویر برید
فرهنگ فارسی عمید
برید
((بَ))
نامه رسان، پیک، چاپار
تصویری از برید
تصویر برید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منسوب به برید پیکی قاصدی، منسوب به (سکه البرید) خوارزم از مردم سکه البرید
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بریدن، قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، مجروح، ختنه شده، مختون، جمع بریدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
قطع کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریده
تصویر بریده
جداشده، زخم شده، شکافته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریده
تصویر بریده
((بُ دِ))
قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، ختنه شده، خسته و ناتوان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
((بُ دَ))
جدا کردن، پاره کردن، پیمودن، سپردن، نقب زدن، حفر کردن، خسته شدن، بی انگیزه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
جدا کردن، پاره کردن، جدا ساختن چیزی از چیز دیگر با کارد یا قیچی یا آلت دیگر، جدا شدن، پاره شدن، درنوردیدن و پیمودن راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
Chop, Pare, Shear, Slash, Slit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
рубить , обрезать , стричь , разрезать , разорвать
دیکشنری فارسی به روسی
hacken, zuschneiden, scheren, zerschneiden, aufreißen
دیکشنری فارسی به آلمانی
рубати , обрізати , стригти , різати , рвати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ciąć, przycinać, strzyc, rwać
دیکشنری فارسی به لهستانی
切 , 削减 , 剪 , 切割 , 撕裂
دیکشنری فارسی به چینی
cortar, aparar, tosquiar, rasgar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
tagliare, tosare, strappare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
cortar, recortar, esquilar, rasgar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
couper, tailler, tondre, déchirer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
snijden, knippen, scheren, scheuren
دیکشنری فارسی به هلندی
ตัด , ตัดออก , ตัดขน , ฉีก
دیکشنری فارسی به تایلندی
memotong, memangkas, merobek
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
أساسيٌّ , ماليٌّ , خصّص , بوهيميٌّ , بشكلٍ مفرطٍ
دیکشنری فارسی به عربی
काटना , बाल काटना , फाड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
לחתוך , לגזוז , לקרוע
دیکشنری فارسی به عبری
切る , 削る , 剪毛 , 引き裂く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
자르다 , 깎다 , 찢다
دیکشنری فارسی به کره ای
doğramak, kesmek, yırtmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
kukata, kupunguza, kunyolewa, kupasua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
কাটা , কেটে ফেলা , চুল কাটা , ছিঁড়ে ফেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
کاٹنا , پھاڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
سرد کردن، خنک گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
سرد و خنک کردن چیزی یا جایی، به ویژه دمای بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
((تَ))
خنک کردن، سرد کردن
فرهنگ فارسی معین