جدول جو
جدول جو

معنی برید - جستجوی لغت در جدول جو

برید
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، چپر، نامه رسان، غلام پست، قاصد، چاپار، مأمور پست، پیک، اسکدار، نامه بر
تصویری از برید
تصویر برید
فرهنگ فارسی عمید
برید
(بِ)
دهی است از دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 276 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
برید
(بَ)
ردۀ هر چیز بر ترتیب.
لغت نامه دهخدا
برید
نامه رسان، قاصد
تصویری از برید
تصویر برید
فرهنگ لغت هوشیار
برید
((بَ))
نامه رسان، پیک، چاپار
تصویری از برید
تصویر برید
فرهنگ فارسی معین
برید
پست، چپر، چاپار، پیک، قاصد، پستچی، نامه رسان، نامه بر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بریده
تصویر بریده
جداشده، زخم شده، شکافته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
جدا کردن، پاره کردن، جدا ساختن چیزی از چیز دیگر با کارد یا قیچی یا آلت دیگر، جدا شدن، پاره شدن، درنوردیدن و پیمودن راه
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به برید پیکی قاصدی، منسوب به (سکه البرید) خوارزم از مردم سکه البرید
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بریدن، قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، مجروح، ختنه شده، مختون، جمع بریدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
قطع کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریده
تصویر بریده
((بُ دِ))
قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، ختنه شده، خسته و ناتوان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
((بُ دَ))
جدا کردن، پاره کردن، پیمودن، سپردن، نقب زدن، حفر کردن، خسته شدن، بی انگیزه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
لقطعٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
Chop, Pare, Shear, Slash, Slit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
couper, tailler, tondre, déchirer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
рубить , обрезать , стричь , разрезать , разорвать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
काटना , बाल काटना , फाड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
کاٹنا , پھاڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
কাটা , কেটে ফেলা , চুল কাটা , ছিঁড়ে ফেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
kukata, kupunguza, kunyolewa, kupasua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
doğramak, kesmek, yırtmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
자르다 , 깎다 , 찢다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
切る , 削る , 剪毛 , 引き裂く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
לחתוך , לגזוז , לקרוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
ตัด , ตัดออก , ตัดขน , ฉีก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
memotong, memangkas, merobek
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
hacken, zuschneiden, scheren, zerschneiden, aufreißen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
snijden, knippen, scheren, scheuren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
cortar, recortar, esquilar, rasgar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
tagliare, tosare, strappare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
cortar, aparar, tosquiar, rasgar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
切 , 削减 , 剪 , 切割 , 撕裂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
рубати , обрізати , стригти , різати , рвати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
ciąć, przycinać, strzyc, rwać
دیکشنری فارسی به لهستانی