معنی بریتن - جستجوی لغت در جدول جو
بریتن
گریختن، فرار کردن
ادامه...
گریختن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر بریان
بریان
(پسرانه)
گذر آب یا باد (نگارش کردی: بهریان)
ادامه...
گذر آب یا باد (نگارش کردی: بهریان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویر بریان
بریان
برشته، کباب شده، کنایه از بسیار ناراحت، مضطرب و ناآرام
بریان کردن: تف دادن، کباب کردن
ادامه...
برشته، کباب شده، کنایه از بسیار ناراحت، مضطرب و ناآرام
بریان کردن: تف دادن، کباب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر برشتن
برشتن
بِرِشتَن
بریان کردن، تف دادن، بو دادن
ادامه...
بریان کردن، تف دادن، بو دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
جدا کردن، پاره کردن، جدا ساختن چیزی از چیز دیگر با کارد یا قیچی یا آلت دیگر، جدا شدن، پاره شدن، درنوردیدن و پیمودن راه
ادامه...
جدا کردن، پاره کردن، جدا ساختن چیزی از چیز دیگر با کارد یا قیچی یا آلت دیگر، جدا شدن، پاره شدن، درنوردیدن و پیمودن راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بریجن
بریجن
تنور، اجاق، فر، تابۀ گلی یا سفالی که روی آن نان می پزند
ادامه...
تنور، اجاق، فر، تابۀ گلی یا سفالی که روی آن نان می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بریون
بریون
بَریوَن
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، گریون، گوارون
ادامه...
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، گریون، گوارون
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بریزن
بریزن
غربال
ادامه...
غربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر برشتن
برشتن
بریان کردن، تف دادن بو دادن، پختن
ادامه...
بریان کردن، تف دادن بو دادن، پختن
فرهنگ لغت هوشیار
بریان
گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند
ادامه...
گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بریجن
بریجن
اجاق، فر
ادامه...
اجاق، فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بریدن
بریدن
قطع کردن، جدا کردن
ادامه...
قطع کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر برشتن
برشتن
((بِ رِ تَ))
بریان کردن، پختن
ادامه...
بریان کردن، پختن
فرهنگ فارسی معین
تصویر بریزن
بریزن
((بَ زَ))
غربال، غربیل
ادامه...
غربال، غربیل
فرهنگ فارسی معین
تصویر بریدن
بریدن
((بُ دَ))
جدا کردن، پاره کردن، پیمودن، سپردن، نقب زدن، حفر کردن، خسته شدن، بی انگیزه شدن
ادامه...
جدا کردن، پاره کردن، پیمودن، سپردن، نقب زدن، حفر کردن، خسته شدن، بی انگیزه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویر بریجن
بریجن
((بِ جَ))
بریزن. برزن، تابه گلین یا سفالین که روی آن نان پزند، اجاق، تنور
ادامه...
بریزن. برزن، تابه گلین یا سفالین که روی آن نان پزند، اجاق، تنور
فرهنگ فارسی معین
تصویر بریان
بریان
((بِ))
برشته، کباب شده
ادامه...
برشته، کباب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویر بریدن
بریدن
Chop, Pare, Shear, Slash, Slit
ادامه...
Chop, Pare, Shear, Slash, Slit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
couper, tailler, tondre, déchirer
ادامه...
couper, tailler, tondre, déchirer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
hacken, zuschneiden, scheren, zerschneiden, aufreißen
ادامه...
hacken, zuschneiden, scheren, zerschneiden, aufreißen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
рубати , обрізати , стригти , різати , рвати
ادامه...
рубати , обрізати , стригти , різати , рвати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
ciąć, przycinać, strzyc, rwać
ادامه...
ciąć, przycinać, strzyc, rwać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
切 , 削减 , 剪 , 切割 , 撕裂
ادامه...
切 , 削减 , 剪 , 切割 , 撕裂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
cortar, aparar, tosquiar, rasgar
ادامه...
cortar, aparar, tosquiar, rasgar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
tagliare, tosare, strappare
ادامه...
tagliare, tosare, strappare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
cortar, recortar, esquilar, rasgar
ادامه...
cortar, recortar, esquilar, rasgar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
рубить , обрезать , стричь , разрезать , разорвать
ادامه...
рубить , обрезать , стричь , разрезать , разорвать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
snijden, knippen, scheren, scheuren
ادامه...
snijden, knippen, scheren, scheuren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
ตัด , ตัดออก , ตัดขน , ฉีก
ادامه...
ตัด , ตัดออก , ตัดขน , ฉีก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
memotong, memangkas, merobek
ادامه...
memotong, memangkas, merobek
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
काटना , बाल काटना , फाड़ना
ادامه...
काटना , बाल काटना , फाड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
לחתוך , לגזוז , לקרוע
ادامه...
לחתוך , לגזוז , לקרוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
切る , 削る , 剪毛 , 引き裂く
ادامه...
切る , 削る , 剪毛 , 引き裂く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
자르다 , 깎다 , 찢다
ادامه...
자르다 , 깎다 , 찢다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویر بریدن
بریدن
بُریدَن
doğramak, kesmek, yırtmak
ادامه...
doğramak, kesmek, yırtmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی