جدول جو
جدول جو

معنی بریاجی - جستجوی لغت در جدول جو

بریاجی
(بَ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سردشت شهرستان مهاباد است. از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قرای مهم آن عبارتند از: بیوران پائین، قلعه رشه، درمان آباد بالا، ماراغان، میر شیخ حیدر، بشاسب، دیوالان، بزیلا (مرکز دهستان). سکنۀ آن در حدود 6110 تن. آب آن از چشمه سار و آب برف و باران. محصول آن غلات، توتون، میوۀ جنگلی و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بویایی
تصویر بویایی
از حواس پنج گانه که بوها را درک می کند، شامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریابی
تصویر باریابی
باریافتن، شرفیابی به حضور پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر جای
تصویر بر جای
بر جا، ثابت، برقرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیراهی
تصویر بیراهی
گمراهی، بی انصافی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
برش، شکاف، جدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهیاری
تصویر بهیاری
شغل و درجۀ بهیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخفجی
تصویر برخفجی
ستیزه کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنایی
تصویر برنایی
جوانی، برای مثال گرچه برنایی از میان برخاست / چون کنم حرص همچنان برجاست (نظامی۴ - ۵۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(بِرْ)
منسوب به بریان. رجوع به بریان شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرائی
تصویر بیرائی
بیعقلی، بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
برش، قطع، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیراهی
تصویر بیراهی
گمراهی انحراف، بی انصافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناسی
تصویر برناسی
غافلی نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناهی
تصویر برناهی
جوانی، شباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغیازی
تصویر بغیازی
شاگردانه، مژدگانی نوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیاری
تصویر بهیاری
عنوان و درجه بهیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویایی
تصویر بویایی
شامه، یکی از حواس پنجگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براجیل
تصویر براجیل
بویانک (کرفس) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیاری
تصویر بسیاری
((بِ))
گروهی زیاد، مقداری زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بویایی
تصویر بویایی
یکی از حواس پنجگانه انسان، شامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
اصولی، اساسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برپایی
تصویر برپایی
تشکیل، ایجاد، استقرار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
Laceration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
Fundamental
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دانه ی گندم یا برنج برشته شده، گوشت و پیاز چرخ کرده که آن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
фундаментальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
разрыв
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
grundlegend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
Platzwunde
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
фундаментальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
розрив
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
fundamentalny
دیکشنری فارسی به لهستانی