- برگرفتن
- بر داشتن چیزی، گرفتن
معنی برگرفتن - جستجوی لغت در جدول جو
- برگرفتن ((~. گِ رِ تَ))
- برداشتن، از جایی به جایی نقل کردن، جدا کردن، منشعب کردن، آغاز کردن، دور کردن، ربودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
التزام، بغل کردن
مشتق، ماخوذه، اقتباس
برداشته شده، ربوده
بالا رفتن، به بالا بر شدن
برداشته شده، نواخته، پرورده، برای مثال چون قطره بر گرفتۀ خود را جهان سلیم / بر آسمان رساند و از کف رها کند (سلیم - لغتنامه - برگرفته) ، بالابرده شده
گرفتن، برداشتن، برداشتن چیزی از روی زمین، ستردن یا برداشتن چیزی از جایی
((دَ گِ رِ تَ))
فرهنگ فارسی معین
تأثیر کردن، اثر کردن، روشن شدن، شعله ور شدن، در پیش گرفتن، آغاز کردن، پذیرفتن
شرح دادن، باز گفتن
اقتباس
عصبانی شدن
ترجمه
تحمل کردن
اتخاذ
انجام شدن، بجوش آمدن و از سر ریختن آب در ظرف غذا بغلیان آمدن یا بسر رفتن کار. انجام شدن کار
باز ماندن بس کردن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
عصاره گرفتن استخراج شیره میوه
فرار کردن
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
احاطه
بوناک شدن
مستقر شدن، ثبات یافتن
ناراحت شدن، خشمگین شدن
پیچاندن، تا کردن، برگرداندن، خمانیدن
بریدن، جدا شدن
کاربن، کپیه
طی شدن، سپری شدن
برگرداندن برگردانیدن چیزی. یا برگاشتن روی. روی برگرداندن
در جایی استقرار یافتن: (همه مدعوان در یک سالن جا نمیگیرند)، جایی را بخود اختصاص دادن: (هر کس در مسجد برای خود جهت شنیدن وعظ جا گرفته بود)
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
تب دار شدن به تب دچارشدن ازدیاد درجه حرارت بدن که با علائم دیگر مشخصات تب همراه باشد تب کردن تب داشتن
یا سر رفتن دیگ. کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ. یا سر رفتن حوصله. بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی