جدول جو
جدول جو

معنی برکمال - جستجوی لغت در جدول جو

برکمال
(بَ کَ)
کامل و بطور تکمیل. (ناظم الاطباء) : با حذاقت برکمال، دهائی تمام داشت. (سندبادنامه ص 99). انجیر تمام رسیده است و نضج برکمال یافته. (سندبادنامه ص 163). حسن ظن خلایق در حقم برکمالست و من در عین نقصان. (گلستان سعدی).
دلت سختست و پیمان اندکی سست
دگر در هرچه گویم برکمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمال
تصویر برمال
(پسرانه)
جلوی منزل، سجاده، خانهدار (نگارش کردی: بهرما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برغمان
تصویر برغمان
مار بزرگ، اژدها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکمان
تصویر خرکمان
کمان بزرگ، تله ای شبیه کمان که در مسیر جانوران و زیر خاک قرار می دادند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسکماج
تصویر بسکماج
کماج، نوعی نان ضخیم و پوک که با آرد گندم و آرد نخود تهیه می شود، کماچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برشکال
تصویر برشکال
موسم بارندگی، بارسات، بشکال، برشکال، پرشکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکمال
تصویر باکمال
دارای فضل و کمال
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
سینه و سرابالای کوه و پشته. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
بحد کمال. در نهایت کمال. کامل
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود.
- برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
- برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرکّب از: با + کمال، کامل. دارای کمال. فاضل. (ناظم الاطباء) :
قدر فلک را کمال و معرفتی نیست
در نظر قدر باکمال محمد.
سعدی (طیبات)،
- باکمال میل، (در محاوره) بطیب خاطر. از روی میل. مرادف اطاعت می شود. بچشم. از صمیم قلب
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام یکی ازدهستانهای بخش بردسکن شهرستان کاشمر است. وجه تسمیۀ آن باین مناسبت است که در کنار کال شور واقع شده است. این دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و مرکز آن سعدالدین است که 1493 تن سکنه دارد و سکنۀ دهستان بالغ بر 3835 تن میباشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برشکال
تصویر برشکال
هندی ک بارش زمان بارش بارشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکمان
تصویر کرکمان
شبدر از گیاهان شبدر خوشبوی، روزی (رزق) شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرشمال
تصویر قرشمال
بی حیا، بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از نژادی خاص که در ممالک و نواحی مختلف حرکت کنند و خانه و مسکن ندارند و آداب و عادات مخصوص دارند و در باب اصل و منشا آنان اختلاف است غربال بند کولی غربتی، لوند، دشنامی است که به مزاح دختران را دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکمال
تصویر بکمال
بحد کمال، در نهایت کمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکمان
تصویر ترکمان
فردی از قوم ترکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمثال
تصویر برمثال
نظیر، مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکران
تصویر برکران
دور، برکنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغمان
تصویر برغمان
اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر دال
تصویر بر دال
پرگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالمال
تصویر بالمال
به فرجام مالا سرانجام عاقبت درنتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکماج
تصویر بسکماج
قسمی نان گندم که با شکر یا شیره آنرا شیرین کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکماچ
تصویر بسکماچ
قسمی نان گندم که با شکر یا شیره آنرا شیرین کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتمال
تصویر ارتمال
خم شدن، خوار شماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با کمال
تصویر با کمال
دارای کمال، فاضل، کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمال
تصویر برمال
((بَ))
سینه کوه، سرابالای کوه و پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمال
تصویر برمال
گریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکامه
تصویر برکامه
((بَ مِ))
علی رغم، برخلاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برغمان
تصویر برغمان
((بَ غَ))
مار بزرگ، اژدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدمال
تصویر بیدمال
پاک کردن زنگ از روی آیینه، شمشیر و سلاح های دیگر به وسیله چوب بید و چوب های دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرشمال
تصویر غرشمال
((غِ رَ))
کولی، کنایه از خوش بنیه، لوند، غرشمار
فرهنگ فارسی معین
کامل، کاملا
متضاد: ناقص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
راه اریب برای بالا رفتن از ارتفاعات
فرهنگ گویش مازندرانی