جدول جو
جدول جو

معنی برچسبیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برچسبیدن(مُ جَ دَ)
چسبیدن. التصاق. التساق. التصاص. التیاط. التزاق. تغنث. (منتهی الارب) :
مرتعش را کی پشیمان دیده ای
برچنین چیزی تو برچسبیده ای.
مولوی.
ملازه، برچسبیدن با هم. لیط، برچسبیدن به دل. (منتهی الارب). و رجوع به چسبیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ قَ دَ)
برگسستن. گسستن. بریدن. گسلیدن. قطع کردن:
مدار ایچ اندیشۀ بد به دل
همی شادی آرای و غم برگسل.
فردوسی.
وگر بیم داری ز خسرو به دل
پی از پارس وز طیسفون برگسل.
فردوسی.
پدر گفت کز بدگمان برگسل
به اندیشه بیدار کن چشم دل.
فردوسی.
- دل برگسلیدن، دل برداشتن. چشم پوشیدن:
الا ای خریدار مغز سخن
دلت برگسل زین سرای کهن.
فردوسی.
که دل را ز مهر کسی برگسل
کجا نیستش با زبان راست دل.
فردوسی.
و رجوع به گسستن و گسلیدن و برگسستن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ کَ)
برچسپیدن. برچسفیدن. تلخن. (منتهی الارب). تلخط. (اقرب الموارد). لتوب. لصوق. لزوق: رسعت عینه، برچفسید نیام چشم او. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در تداول عامه. برچیدن. جمع کردن و برچیدن. (از ناظم الاطباء) ، زبون. (برهان). زبون و سست و ناتوان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). فرخچ. رجوع به برخج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برتافتن. تحمل کردن. (یادداشت بخط مؤلف). تاب آوردن. پذیرفتن. از عهده برآمدن: ابوکرب...بر منبر شد و او را (حجاج را) از هزیمت طاهر و طائی خبر داد. حجاج مردمان را بفرمود که ببصره باز شوید که اینجا سپاه برنتابد. (ترجمه طبری بلعمی). چون فتح تمام شد و حذیفه آنجا بنشست تا عمر چه فرماید باز گردد یا پیشتر شود و نهاوند شهری بود خرد اینهمه سپاه برنتابد و بدو نیم شدند. (ترجمه طبری بلعمی).
جلالش برنگیرد هفت کشور
سپاهش برنتابد هفت گردون.
عنصری.
چو این نامه بخوانی هرچه زوتر
بکن تدبیر شهر آرای دختر
که من زین بیش ویرا برنتابم
همان چیزی که خواهدمن نیابم.
(ویس و رامین).
علامت گرمی معده آنست که طعامها و داروهای گرم برنتابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آنچه (افراط طمث) از دفع طبیعت یا از ضعیفی رگها بود که خون را برنتابید باز نباید داشت. (ذخیرۀخوارزمشاهی). تابستان روزگاری است که تن مردم با گرمی هوا، گرمی و تیزی داروهای قوی برنتابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بر نتابد نهیب بأسش را
مرکز خاک و محور چنبر.
مسعودسعد.
طالعش را شهسواران دان که بار هودجش
کوهۀ عرش معلا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
چون روی تو بی نقاب گردد
آفاق جمال برنتابد.
خاقانی.
خاقانی را مکش چو کشتی
می دان که وبال برنتابد.
خاقانی.
تنی کو بار این دل برنتابد
بسر باری غم دلبر نتابد.
نظامی.
همه چیزی زرای کدخدائی
سکون برتابد الا پادشائی.
نظامی.
مخور غم کادمی غم برنتابد
چو غم گفتی زمین هم برنتابد.
نظامی.
نسازد عاشقی با سرفرازی
که بازی برنتابد عشق بازی.
نظامی.
چه جواشیر مقر سریر سلطنت را نشاید و مقام حشم و اتباع او را برنتابد. (جهانگشای جوینی).
زلف کان از رعشه جنبد پای بند دل نگردد
باد کز دکلان جهد تخت سلیمان برنتابد.
سیف اسفرنگ.
عبدالملک بگریست و گفت راست میگوئی هرچند دنیا وفادار نیست اما ملک عقیم است و شریک برنمی تابد. (تاریخ گزیده).
غم غریبی و غربت چو برنمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ رَ)
برچسفیدن. رجوع به چفسیدن و چسفیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ نَ)
برچسپیدن. برچفسیدن. چسپیدن. ملصق شدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ دَ / دِ)
ملصق. چسبیده. رجوع به چسبیده شود.
- برچسبیده شدن، لزوب. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برچفسیدن
تصویر برچفسیدن
چسپیدن ملصق شدن، متمایل شدن منحرف گردیدن، منجمد شدن فسرده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچسفیدن
تصویر برچسفیدن
چسپیدن ملصق شدن، متمایل شدن منحرف گردیدن، منجمد شدن فسرده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگسلیدن
تصویر برگسلیدن
قطع کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واچسبیدن
تصویر واچسبیدن
باز چسبیدن ملصق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتابیدن
تصویر برتابیدن
تحمل کردن، پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
وضع العلامات
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
Label, Tag
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
étiqueter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
لیبل لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
লেবেল লাগানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
kuweka lebo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
ラベルを貼る , タグを付ける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
etiketlemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
라벨을 붙이다 , 태그를 붙이다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
ติดป้าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
לסמן , לתייג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
लेबल लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
memberi label
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
etiketteren, taggen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
etichettare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
rotular, etiquetar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
标记
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
oznaczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
позначати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
kennzeichnen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
пометить , помечать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برچسب زدن
تصویر برچسب زدن
etiquetar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی