برگسستن. گسستن. بریدن. گسلیدن. قطع کردن: مدار ایچ اندیشۀ بد به دل همی شادی آرای و غم برگسل. فردوسی. وگر بیم داری ز خسرو به دل پی از پارس وز طیسفون برگسل. فردوسی. پدر گفت کز بدگمان برگسل به اندیشه بیدار کن چشم دل. فردوسی. - دل برگسلیدن، دل برداشتن. چشم پوشیدن: الا ای خریدار مغز سخن دلت برگسل زین سرای کهن. فردوسی. که دل را ز مهر کسی برگسل کجا نیستش با زبان راست دل. فردوسی. و رجوع به گسستن و گسلیدن و برگسستن شود