پامچال، نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، زهر الرّبیع، پریمولا، گل نوروز
پامچال، نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، زَهرُ الرَّبیع، پِریمولا، گُلِ نُوروز
برونوس. (برهان) (آنندراج). رجوع به برنوس شود، به مجاز، در سوز و گداز شدن. سخت غمگین و متأثر گشتن: به ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم. فردوسی. - جان و تن به مهر کسی بریان شدن، در مهر کسی سوختن و زار و ناتوان گشتن در آتش عشق وی: مر مرا بفریفت از آغاز کار تا شدم بریان به مهرش جان و تن. ناصرخسرو. - دل بریان شدن بر کسی، در سوز و گداز شدن: دل من همی بر تو بریان شود دو چشمم شب و روز گریان شود. فردوسی. - روان بریان شدن، سخت غمگین و در سوز و گداز شدن: همانا که آن خاک گریان شود روانش بدین سوک بریان شود. فردوسی. - سینه بریان شدن، سخت متأثر و غمگین و در سوز و گداز شدن: ز درد تو خورشید گریان شود همان ماه را سینه بریان شود. فردوسی
برونوس. (برهان) (آنندراج). رجوع به برنوس شود، به مجاز، در سوز و گداز شدن. سخت غمگین و متأثر گشتن: به ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم. فردوسی. - جان و تن به مهر کسی بریان شدن، در مهر کسی سوختن و زار و ناتوان گشتن در آتش عشق وی: مر مرا بفریفت از آغاز کار تا شدم بریان به مهرش جان و تن. ناصرخسرو. - دل بریان شدن بر کسی، در سوز و گداز شدن: دل من همی بر تو بریان شود دو چشمم شب و روز گریان شود. فردوسی. - روان بریان شدن، سخت غمگین و در سوز و گداز شدن: همانا که آن خاک گریان شود روانش بدین سوک بریان شود. فردوسی. - سینه بریان شدن، سخت متأثر و غمگین و در سوز و گداز شدن: ز درد تو خورشید گریان شود همان ماه را سینه بریان شود. فردوسی
نام دستور خسرو پرویز. (فرهنگ شاهنامه) : به هر کاردستور بد برزمهر دبیری جهاندیده و خوب چهر. فردوسی، لقب جد موسی بن حسین انماط محدث است. (یادداشت مؤلف). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند. نام مؤبد بهرام گور: یکی موبدی نام او برزمهر بر آن رفتن راه بگشاد چهر. فردوسی. ابا موبدموبدان برزمهر چه ایزدگشسب آن مه خوبچهر. فردوسی نام دبیر انوشیروان. (فرهنگ شاهنامه) یکی از سران سپاه بهرام گور. (یادداشت مؤلف). پهلوان ایرانی زمان بهرام گور
نام دستور خسرو پرویز. (فرهنگ شاهنامه) : به هر کاردستور بد برزمهر دبیری جهاندیده و خوب چهر. فردوسی، لقب جد موسی بن حسین انماط محدث است. (یادداشت مؤلف). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند. نام مؤبد بهرام گور: یکی موبدی نام او برزمهر بر آن رفتن راه بگشاد چهر. فردوسی. ابا موبدموبدان برزمهر چه ایزدگشسب آن مه خوبچهر. فردوسی نام دبیر انوشیروان. (فرهنگ شاهنامه) یکی از سران سپاه بهرام گور. (یادداشت مؤلف). پهلوان ایرانی زمان بهرام گور
مرکّب از: بر + اومند، صورت قدیم ’مند’، پسوند اتصاف، برمند. دارای بر. باردار و بارور و صاحب نفع. (برهان)، مثمر. صاحب بر: ابوبکر... وصیت کرد و گفت... ویرانی مکنید و درخت برومند را مبرید. (ترجمه طبری بلعمی)، هم اندر دژش کشتمند و گیا درخت برومند هم آسیا. فردوسی. توانگر شود هرکه خرسند گشت گل نوبهارش برومند گشت. فردوسی. کنون زآن درختی که دشمن بکند برومند شاخی برآمد بلند. فردوسی. بسان درخت برومند باش پدر باش گه، گاه فرزند باش. فردوسی. تو مخروش وز داده خرسند باش به گیتی درخت برومند باش. فردوسی. برومند باد آن همایون درخت که در سایۀ او توان برد رخت. نظامی. خدیو خردمند فرخ نهاد که شاخ امیدش برومند باد. سعدی. حطب را اگر تیشه بر پی زنند درخت برومند را کی زنند؟ سعدی. برومند دارش درخت امید. سعدی. - نابرومند، بی بر. بی میوه: بسان میوه دار نابرومند امید ما و تقصیر تو تا چند؟ نظامی. ، در پنهانی چیزی را تجسس کردن و غیبت کردن. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بر + اومند، صورت قدیم ’مند’، پسوند اتصاف، برمند. دارای بر. باردار و بارور و صاحب نفع. (برهان)، مثمر. صاحب بر: ابوبکر... وصیت کرد و گفت... ویرانی مکنید و درخت برومند را مبرید. (ترجمه طبری بلعمی)، هم اندر دژش کشتمند و گیا درخت برومند هم آسیا. فردوسی. توانگر شود هرکه خرسند گشت گل نوبهارش برومند گشت. فردوسی. کنون زآن درختی که دشمن بکند برومند شاخی برآمد بلند. فردوسی. بسان درخت برومند باش پدر باش گه، گاه فرزند باش. فردوسی. تو مخروش وز داده خرسند باش به گیتی درخت برومند باش. فردوسی. برومند باد آن همایون درخت که در سایۀ او توان برد رخت. نظامی. خدیو خردمند فرخ نهاد که شاخ امیدش برومند باد. سعدی. حطب را اگر تیشه بر پی زنند درخت برومند را کی زنند؟ سعدی. برومند دارش درخت امید. سعدی. - نابرومند، بی بر. بی میوه: بسان میوه دار نابرومند امید ما و تقصیر تو تا چند؟ نظامی. ، در پنهانی چیزی را تجسس کردن و غیبت کردن. (ناظم الاطباء)
ترکیب برم با جسم مفرد دیگر. (فرهنگ فارسی معین). - برمور دارژان، برمور نقره. رجوع به برمور نقره در همین ترکیبات شود. - برمور دو پتاسیم، ترکیبی است از برم و پتاسیم، و آن شامل کریستالهایی است بیرنگ که طعمش شور است و بآسانی حل میشود، و آن در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). - برمور دو سدیم، ترکیبی است از برم و سدیم که در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). - برمور نقره، برمور دارژان. ترکیبی است از برم و نقره که در عکاسی مورد استعمال دارد. (فرهنگ فارسی معین)
ترکیب برم با جسم مفرد دیگر. (فرهنگ فارسی معین). - برمور دارژان، برمور نقره. رجوع به برمور نقره در همین ترکیبات شود. - برمور دو پتاسیم، ترکیبی است از برم و پتاسیم، و آن شامل کریستالهایی است بیرنگ که طعمش شور است و بآسانی حل میشود، و آن در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). - برمور دو سدیم، ترکیبی است از برم و سدیم که در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). - برمور نقره، برمور دارژان. ترکیبی است از برم و نقره که در عکاسی مورد استعمال دارد. (فرهنگ فارسی معین)
میل و خواهش، ترتیب کتاب از ابواب و مباحث و فصول، و آنرا پهرست نیز گویند که فهرست معرب آنست. (از آنندراج) ، دیباچه و مقدمه. (فرهنگ فارسی معین) : ز نسل هشت ملک زاده تا بهشت هزار ز طول عمر تو برنامۀ شمار تو باد. سوزنی. ، دفتر و نمونه و دستورالعمل. (ناظم الاطباء) ، نوشته یا دستور چاپ شده ایست که روش و گزار آئین و جشن یا انجمنی را به آگهی مردم میرساند. این کلمه در فرهنگستان بجای پرگرام پذیرفته شده است. (لغات فرهنگستان)
میل و خواهش، ترتیب کتاب از ابواب و مباحث و فصول، و آنرا پهرست نیز گویند که فهرست معرب آنست. (از آنندراج) ، دیباچه و مقدمه. (فرهنگ فارسی معین) : ز نسل هشت ملک زاده تا بهشت هزار ز طول عمر تو برنامۀ شمار تو باد. سوزنی. ، دفتر و نمونه و دستورالعمل. (ناظم الاطباء) ، نوشته یا دستور چاپ شده ایست که روش و گزار آئین و جشن یا انجمنی را به آگهی مردم میرساند. این کلمه در فرهنگستان بجای پرگرام پذیرفته شده است. (لغات فرهنگستان)