جدول جو
جدول جو

معنی برودست - جستجوی لغت در جدول جو

برودست(بَ دَ)
برومند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برودست
برومند
تصویری از برودست
تصویر برودست
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برادوست
تصویر برادوست
(پسرانه)
دوست صمیمی، نام یکی از قبایل کرد، نام کوهی در کردستان، نام منطقه ای در کردستان (نگارش کردی: برادست)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برودت
تصویر برودت
سرد شدن، سردی، خنکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودست
تصویر رودست
بالادست، بالاتر و بهتر از کسی یا چیزی
رودست خوردن: کنایه از فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرودست
تصویر فرودست
زیردست، پست، زبون
فرهنگ فارسی عمید
(بُ دَ)
بروده. سردی. (غیاث). خنکی. مقابل حرارت. مقابل گرمی:
گفتم که از برودت ایام جای ساخت
گفتا که از حرارت جنبش گزید فر.
ناصرخسرو.
جسم هوا رابوسیلت برودت... فرستاد. (سندبادنامه ص 2) ، به بالای کوه شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
مقابل فرودست. بالادست. مقابل زیردست. (یادداشت مؤلف) :
بود دستورش آن زمان بردست
دادگرپیشۀ مسیح پرست.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
ولایت بنگاله را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برود. ادویه ای که چشم را خنک کند. (یادداشت دهخدا). و رجوع به برود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برکاست
تصویر برکاست
کمی، کاهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسادست
تصویر بسادست
اعتبار، پول پیشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنشست
تصویر برنشست
سواری کردن، سوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر دست
تصویر زبر دست
بالا دست، صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کجه دوزی گل دوزی ترسیمات برجسته برروی پارچه بوسیله سوزن یا ماشین ایجاد کردن گلدوزی قلاب دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برونسو
تصویر برونسو
جانب بیرون، سمت خارج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربدست
تصویر زربدست
دارنده زر، مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخاست
تصویر برخاست
قیام، بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربدست
تصویر چربدست
چابک چالاک جلد، ماهر زبردست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودست
تصویر رودست
بالا دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برودت
تصویر برودت
سردی، خنکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردست
تصویر بردست
بالا دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودست
تصویر رودست
((دَ))
بالادست، بالاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برودت
تصویر برودت
((بُ دَ))
سرد شدن، خنک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرودست
تصویر فرودست
زیر دست، پست، فرومایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بر دست
تصویر بر دست
((بَ دَ))
حاضر، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبردست
تصویر زبردست
متبحر، حاذق، خبره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
افق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به دست
تصویر به دست
توسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برودت
تصویر برودت
سرما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برودتی
تصویر برودتی
سرمایشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو دست
تصویر فرو دست
مستضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برفرست
تصویر برفرست
اکسپرت
فرهنگ واژه فارسی سره
زیردست، پست، دون، فرومایه، حقیر، ناتوان
متضاد: بالادست، فرادست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خنکی، سردی، سرما
متضاد: حرارت، سردی مزاج
فرهنگ واژه مترادف متضاد