رفت و آمد. دم و دستگاه. تجمل و تعین. (فرهنگ لغات عامیانه). - بروبیا داشتن، دستگاه و جلال و تعین داشتن. بروبرو داشتن. بسبب تعین و تمول در خانه باز، و آمد و شد بسیار داشتن
رفت و آمد. دم و دستگاه. تجمل و تعین. (فرهنگ لغات عامیانه). - بروبیا داشتن، دستگاه و جلال و تعین داشتن. بروبرو داشتن. بسبب تعین و تمول در خانه باز، و آمد و شد بسیار داشتن
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون
فاشَرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سِپیدتاک، سِپیتاک، سِفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هِزارشاخ، هِزارکِشان، هِزارجِشان، هِزاراَفشان، اَرجالون
گلی به رنگ های سرخ، قهوه ای، سفید و ارغوانی با بوتۀ کوتاه و ساقه های باریک توخالی که بومی مناطق گرمسیر است بگونیای برگی: در علم زیست شناسی نوعی بگونیای زینتی بدون گل
گلی به رنگ های سرخ، قهوه ای، سفید و ارغوانی با بوتۀ کوتاه و ساقه های باریک توخالی که بومی مناطق گرمسیر است بگونیای برگی: در علم زیست شناسی نوعی بگونیای زینتی بدون گل
نوعی شیرینی زرد رنگ که مخلوط ماست و نشاسته را با قیف کیسه ای مخصوص در روغن داغ می ریزند و پس از برشته شدن در شیرۀ شکر می اندازند، زولبیا. چون به شکل زالو از قیف ریخته می شود «زلو بیا» نامیده شده
نوعی شیرینی زرد رنگ که مخلوط ماست و نشاسته را با قیف کیسه ای مخصوص در روغن داغ می ریزند و پس از برشته شدن در شیرۀ شکر می اندازند، زولبیا. چون به شکل زالو از قیف ریخته می شود «زلو بیا» نامیده شده
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد بادیان، رازیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد بادیان، رازیان، وادیان، والان، رازِنَج، رازیانَج، رازیام، بادتُخم
شبه قلیایی که آنرااز جوزالقی استخراج کنند. کریستالهای آن استوانه ای شکل و بی رنگ و بی مزه است و از سمهای مهلک محسوب میگردد و در طب مورد استعمال دارد. (فرهنگ فارسی معین) ، حاصلخیز. مغل. دایر. کشت خیز: سیرت او تخم گشت و نعمت او آب خاطر مداح او زمین برومند. رودکی. زمین برومند و جای نشست پرستنده و مردم زیردست. فردوسی. بر این دشت من گورسانی کنم برومند را شورسانی کنم. فردوسی. بسی بی پدر کرد فرزند را بسی کرد ویران برومند را. فردوسی. بدو گفت زن هست وهم بیش از این درم، هم برومند باغ و زمین. فردوسی. مه نو درآمد بچرخ هنر زمین شد برومند و کان پرگهر. اسدی. آبهای روان و مزارع برومند. (سندبادنامه ص 64). أرض زکیه، زمین برومند. (مهذب الاسماء). - نابرومند، غیردایر: وگر نابرومند جایی بود وگر ملک بی پرّوپایی بود. فردوسی. ، با خیر و برکت. نتیجه بخش. ثمربخش: شاد شدیم گفتیم الحمدﷲ که سفر برومند و طالب به مطلوب رسید که چنین شخصی (خضر علیه السلام) به استقبال ما آمد. (تذکرهالاولیاء عطار)، برخوردار و کامیاب. (برهان) (ناظم الاطباء). برخوردار. (شرفنامۀ منیری). بهره مند. صاحب بهره: هیچ خردمند را ندید بگیتی کز خبک عشق او نبود برومند. آغاجی. - برومند شدن، برخوردار شدن: به چه تقریب کسی از تو برومند شود نه بزاری نه بزور و نه بزر می آیی. صائب. ، باردار. آبستن. بارور. حامل: از آن ماهش امید فرزند بود که خورشیدچهره برومند بود. فردوسی. چو همجفت آن بت شدی در نهفت از آن پس برومند گشتی ز جفت. اسدی. ، توانگر و خوشبخت و خشنود. (از ناظم الاطباء) بارور. قرین سعادت. مثمر. کامروا. کامیاب: مباداجهان بی چنین شهریار برومند بادا ورا روزگار. فردوسی. که جاوید بادا چنین روزگار برومند بادا چنین شهریار. فردوسی. نگه کرد کسری برومند یافت بهر خانه ای چند فرزند یافت. فردوسی. زبان هرکه او باشدبرومند شود گویا به تسبیح خداوند. نظامی. به تعلیم دانش تنومند باد به دانش پژوهی برومند باد. نظامی. درین آوارگی ناید برومند که سازم با مراد شاه پیوند. نظامی. - برومند شدن، کامیار شدن. قرین سعادت شدن. کامروا شدن: گردل نهی ای پسر برین پند از پند پدر شوی برومند. نظامی. بدین زرین حصار آن شد برومند که ازخود برگرفت این آهنین بند. نظامی. ، باقوت. (ناظم الاطباء). قوی. - جوان یل و برومند، در این معنی به نظر می رسد که مرکب از بر به معنی تن و اندام و سینه، و ’مند’ باشد
شبه قلیایی که آنرااز جوزالقی استخراج کنند. کریستالهای آن استوانه ای شکل و بی رنگ و بی مزه است و از سمهای مهلک محسوب میگردد و در طب مورد استعمال دارد. (فرهنگ فارسی معین) ، حاصلخیز. مغل. دایر. کشت خیز: سیرت او تخم گشت و نعمت او آب خاطر مداح او زمین برومند. رودکی. زمین برومند و جای نشست پرستنده و مردم زیردست. فردوسی. بر این دشت من گورسانی کنم برومند را شورسانی کنم. فردوسی. بسی بی پدر کرد فرزند را بسی کرد ویران برومند را. فردوسی. بدو گفت زن هست وهم بیش از این درم، هم برومند باغ و زمین. فردوسی. مه نو درآمد بچرخ هنر زمین شد برومند و کان پرگهر. اسدی. آبهای روان و مزارع برومند. (سندبادنامه ص 64). أرض زکیه، زمین برومند. (مهذب الاسماء). - نابرومند، غیردایر: وگر نابرومند جایی بود وگر ملک بی پرّوپایی بود. فردوسی. ، با خیر و برکت. نتیجه بخش. ثمربخش: شاد شدیم گفتیم الحمدﷲ که سفر برومند و طالب به مطلوب رسید که چنین شخصی (خضر علیه السلام) به استقبال ما آمد. (تذکرهالاولیاء عطار)، برخوردار و کامیاب. (برهان) (ناظم الاطباء). برخوردار. (شرفنامۀ منیری). بهره مند. صاحب بهره: هیچ خردمند را ندید بگیتی کز خبک عشق او نبود برومند. آغاجی. - برومند شدن، برخوردار شدن: به چه تقریب کسی از تو برومند شود نه بزاری نه بزور و نه بزر می آیی. صائب. ، باردار. آبستن. بارور. حامل: از آن ماهش امید فرزند بود که خورشیدچهره برومند بود. فردوسی. چو همجفت آن بت شدی در نهفت از آن پس برومند گشتی ز جفت. اسدی. ، توانگر و خوشبخت و خشنود. (از ناظم الاطباء) بارور. قرین سعادت. مثمر. کامروا. کامیاب: مباداجهان بی چنین شهریار برومند بادا ورا روزگار. فردوسی. که جاوید بادا چنین روزگار برومند بادا چنین شهریار. فردوسی. نگه کرد کسری برومند یافت بهر خانه ای چند فرزند یافت. فردوسی. زبان هرکه او باشدبرومند شود گویا به تسبیح خداوند. نظامی. به تعلیم دانش تنومند باد به دانش پژوهی برومند باد. نظامی. درین آوارگی ناید برومند که سازم با مراد شاه پیوند. نظامی. - برومند شدن، کامیار شدن. قرین سعادت شدن. کامروا شدن: گردل نهی ای پسر برین پند از پند پدر شوی برومند. نظامی. بدین زرین حصار آن شد برومند که ازخود برگرفت این آهنین بند. نظامی. ، باقوت. (ناظم الاطباء). قوی. - جوان یل و برومند، در این معنی به نظر می رسد که مرکب از بر به معنی تن و اندام و سینه، و ’مند’ باشد
به لغت یونانی رستنیی باشد که مانند عشقه بر درختها پیچد و میوۀ آن شبیه به انگور است، بجهت دباغت کردن چرم بکار آید و آنرا به عربی حالق الشعر خوانند چه از آن ریشه ها آویزان می باشد و باین سبب هزارافشان گویندش. (برهان). به یونانی فاشرا است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی) (مخزن الادویه). کرم دشتی. کرمهالبیضاء
به لغت یونانی رستنیی باشد که مانند عشقه بر درختها پیچد و میوۀ آن شبیه به انگور است، بجهت دباغت کردن چرم بکار آید و آنرا به عربی حالق الشعر خوانند چه از آن ریشه ها آویزان می باشد و باین سبب هزارافشان گویندش. (برهان). به یونانی فاشرا است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی) (مخزن الادویه). کَرم دشتی. کرمهالبیضاء
برهنگی: عمل به اخلاص آن وقت توان کرد که از چهار چیز نترسی گرسنیا و برهنیا ودرویشی و خواری. (کیمیای سعادت). یکی از انبیا بیست سال به گرسنیا و تشنیا و برهنیا و بلاء... بسیار مبتلی بود و دعا می کرد اجابت نمی بود. (کیمیای سعادت)
برهنگی: عمل به اخلاص آن وقت توان کرد که از چهار چیز نترسی گرسنیا و برهنیا ودرویشی و خواری. (کیمیای سعادت). یکی از انبیا بیست سال به گرسنیا و تشنیا و برهنیا و بلاء... بسیار مبتلی بود و دعا می کرد اجابت نمی بود. (کیمیای سعادت)
به یونانی رستنیی باشد که آنرا رازیانه گویند و معرب آن رازیانج است. (از برهان). رازیانه. (الفاظالادویه). بذرالرازیانج. (اختیارات بدیعی). تخم رازیانه. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به رازیانه شود
به یونانی رستنیی باشد که آنرا رازیانه گویند و معرب آن رازیانج است. (از برهان). رازیانه. (الفاظالادویه). بذرالرازیانج. (اختیارات بدیعی). تخم رازیانه. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به رازیانه شود
یا پروز. شهر ایتالیا نزدیک تیبر. حاکم نشین ایالتی به همین نام سکنه آن در حدود 61 هزار تن. دانشگاه آن در 1307 میلادی تأسیس شده است. کتابخانه و موزه نیز دارد منسوجات و ابریشم بافی و مشروبات و شیرینی سازی آن معروف است. از ابنیۀ قدیم آن آثاری برجاست و از جمله کلیساهائی که پروژن نقاش مشهور در آنها کار کرده و تصاویری زیبا بجا گذاشته است
یا پروز. شهر ایتالیا نزدیک تیبر. حاکم نشین ایالتی به همین نام سکنه آن در حدود 61 هزار تن. دانشگاه آن در 1307 میلادی تأسیس شده است. کتابخانه و موزه نیز دارد منسوجات و ابریشم بافی و مشروبات و شیرینی سازی آن معروف است. از ابنیۀ قدیم آن آثاری برجاست و از جمله کلیساهائی که پروژن نقاش مشهور در آنها کار کرده و تصاویری زیبا بجا گذاشته است
یونانی تازی شده از گیاهان ازگیل درختچه ای از تیره گل سرخیان که خاردار است و بحالت وحشی در جنگلهای اروپای مرکزی و نواحی معتدل آسیا روییده میشود و غالبا آنرا با درختان دیگر پیوند میزنند ارونیا
یونانی تازی شده از گیاهان ازگیل درختچه ای از تیره گل سرخیان که خاردار است و بحالت وحشی در جنگلهای اروپای مرکزی و نواحی معتدل آسیا روییده میشود و غالبا آنرا با درختان دیگر پیوند میزنند ارونیا
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند