برگردانیدن، برای مثال عنان را بپیچید و برگاشت روی / برآمد ز لشکر یکی های هوی (فردوسی - ۱/۱۴۳)، همی این سخن قارن اندیشه کرد / که برگاشت سلم روی از نبرد (فردوسی - ۱/۱۴۵) روی برگردانیدن
برگردانیدن، برای مِثال عنان را بپیچید و برگاشت روی / برآمد ز لشکر یکی های هوی (فردوسی - ۱/۱۴۳)، همی این سخن قارن اندیشه کرد / که برگاشت سلم روی از نبرد (فردوسی - ۱/۱۴۵) روی برگردانیدن
مقابل گذاشتن، چیزی را با دست بلند کردن، برگرفتن کنایه از انتخاب کردن، گزین کردن به مقام بالا رساندن، مقام دادن پاک کردن، ستردن، کنایه از تصرف کردن، صاحب شدن مثلاً زمین های خوب را خودشان برداشتند، دچار حالت یا کیفیتی شدن مثلاً کوزه شکاف برداشت، چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن مثلاً نسخه برداشت، فراگرفتن مثلاً درش راببند، بو همه جا را برداشت، جمع آوری کشت و محصول کشاورزی، با خود بردن مثلاً بچه را برداشت رفت کنایه از دزدیدن، ربودن، قطع کردن و جدا کردن عضوی از بدن مثلاً در عمل جراحی طحالش را برداشتند، کنار زدن مثلاً نقابش را برداشت، به دست آوردن، کسب کردن مثلاً مراد خویش برداشت شروع کردن، آغاز کردن طول کشیدن
مقابلِ گذاشتن، چیزی را با دست بلند کردن، برگرفتن کنایه از انتخاب کردن، گزین کردن به مقام بالا رساندن، مقام دادن پاک کردن، ستردن، کنایه از تصرف کردن، صاحب شدن مثلاً زمین های خوب را خودشان برداشتند، دچار حالت یا کیفیتی شدن مثلاً کوزه شکاف برداشت، چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن مثلاً نسخه برداشت، فراگرفتن مثلاً درش راببند، بو همه جا را برداشت، جمع آوری کِشت و محصول کشاورزی، با خود بردن مثلاً بچه را برداشت رفت کنایه از دزدیدن، ربودن، قطع کردن و جدا کردن عضوی از بدن مثلاً در عمل جراحی طحالش را برداشتند، کنار زدن مثلاً نقابش را برداشت، به دست آوردن، کسب کردن مثلاً مراد خویش برداشت شروع کردن، آغاز کردن طول کشیدن
نصب نمودن بر کاری. (آنندراج). برقرار کردن. منصوب کردن. (ناظم الاطباء). نصب کردن. (از فرهنگ فارسی معین). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. (المصادرزوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : ترا پاک یزدان برو برگماشت بد او ز ایران و نیران بگاشت. فردوسی. ندانست و آزرم کس را نداشت همی آن بر این این بر آن برگماشت. فردوسی. کسی کو نبیند همی گنج من چرا برگمارد بدل رنج من ؟ فردوسی. به هر سو یکی با سپه برگماشت بر قلب زابل سپه را بداشت. اسدی. همه خستگان را ز بس بازداشت به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت. اسدی. آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. (گلستان سعدی). و رجوع به گماردن و گماشتن شود. - چشم برگماشتن، چشم دوختن. نگریستن: سیاوش چو چشم اندکی برگماشت از ایشان یکی چشم ازو برنداشت. فردوسی. - همت برگماشتن، همت کردن. قصد ورزیدن: دامن جمع آورید و همت برگمارید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 445). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393).
نصب نمودن بر کاری. (آنندراج). برقرار کردن. منصوب کردن. (ناظم الاطباء). نصب کردن. (از فرهنگ فارسی معین). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. (المصادرزوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : ترا پاک یزدان برو برگماشت بد او ز ایران و نیران بگاشت. فردوسی. ندانست و آزرم کس را نداشت همی آن بر این این بر آن برگماشت. فردوسی. کسی کو نبیند همی گنج من چرا برگمارد بدل رنج من ؟ فردوسی. به هر سو یکی با سپه برگماشت بر قلب زابل سپه را بداشت. اسدی. همه خستگان را ز بس بازداشت به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت. اسدی. آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. (گلستان سعدی). و رجوع به گماردن و گماشتن شود. - چشم برگماشتن، چشم دوختن. نگریستن: سیاوش چو چشم اندکی برگماشت از ایشان یکی چشم ازو برنداشت. فردوسی. - همت برگماشتن، همت کردن. قصد ورزیدن: دامن جمع آورید و همت برگمارید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 445). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393).
برافراشتن. بلند کردن. - برفراشتن به فلک، بسیار بلند و باشکوه ساختن: مقصود کاخ و حجره و ایوان نگاشتن کاشانه های سربفلک برفراشتن آنست تا دمی بمراد دل اندر او با دوستان یکدل دل شاد داشتن. ؟ - سر برفراشتن ایوان، بسیار بلند بردن و باشکوه کردن آن: چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بستد وز اوج کیوان سر برفراشت ایوان را. ناصرخسرو. و رجوع به افراشتن شود
برافراشتن. بلند کردن. - برفراشتن به فلک، بسیار بلند و باشکوه ساختن: مقصود کاخ و حجره و ایوان نگاشتن کاشانه های سربفلک برفراشتن آنست تا دمی بمراد دل اندر او با دوستان یکدل دل شاد داشتن. ؟ - سر برفراشتن ایوان، بسیار بلند بردن و باشکوه کردن آن: چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بستد وز اوج کیوان سر برفراشت ایوان را. ناصرخسرو. و رجوع به افراشتن شود
درگذرانیدن. برتر بردن. برافراختن. رفعت بخشیدن. (یادداشت دهخدا) : گر ایدون که زنهار خواهی ز من سرت برگذارم از این انجمن. فردوسی. بدست اندرون جز کمندی نداشت پس خسرو اندر همی برگذاشت. فردوسی. برکشیدی مرا به چرخ برین قدر من برگذاشتی ز قمر. فرخی. به دانش گرای ای برادر که دانش ترا برگذارد از این چرخ اخضر. ناصرخسرو. سر من آنجا باشد که خاک پای تو است اگرچه سر به فلک برگذارم از املاک. سوزنی. ، (از: برگ + سار = سر) سر برگ: ز خشم و عفو تو ایام را درختی رست بر آن دو شاخ و بر و برگسار آتش و آب. مسعودسعد
درگذرانیدن. برتر بردن. برافراختن. رفعت بخشیدن. (یادداشت دهخدا) : گر ایدون که زنهار خواهی ز من سرت برگذارم از این انجمن. فردوسی. بدست اندرون جز کمندی نداشت پس خسرو اندر همی برگذاشت. فردوسی. برکشیدی مرا به چرخ برین قدر من برگذاشتی ز قمر. فرخی. به دانش گرای ای برادر که دانش ترا برگذارد از این چرخ اخضر. ناصرخسرو. سر من آنجا باشد که خاک پای تو است اگرچه سر به فلک برگذارم از املاک. سوزنی. ، (از: برگ + سار = سر) سر برگ: ز خشم و عفو تو ایام را درختی رست بر آن دو شاخ و بر و برگسار آتش و آب. مسعودسعد
با خود بردن، همراه بردن، اخذ کردن، گرفتن، برداشت کردن، برطرف کردن، از بین بردن، ازاله کردن، زایل کردن، بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن، برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل برداری کردن، درو کردن، محصول برداری کردن
با خود بردن، همراه بردن، اخذ کردن، گرفتن، برداشت کردن، برطرف کردن، از بین بردن، ازاله کردن، زایل کردن، بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن، برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل برداری کردن، درو کردن، محصول برداری کردن