جدول جو
جدول جو

معنی برنگاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

برنگاشتن(لَ)
برنگرداندن. روی برنتافتن. مقابل برگاشتن:
یکی پشت بر دیگری برنگاشت
بنگذاشت آن پایگه را که داشت.
فردوسی.
رجوع به برگاشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگاشتن
تصویر برگاشتن
برگردانیدن، برای مثال عنان را بپیچید و برگاشت روی / برآمد ز لشکر یکی های هوی (فردوسی - ۱/۱۴۳)، همی این سخن قارن اندیشه کرد / که برگاشت سلم روی از نبرد (فردوسی - ۱/۱۴۵) روی برگردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
مقابل گذاشتن، چیزی را با دست بلند کردن، برگرفتن
کنایه از انتخاب کردن، گزین کردن
به مقام بالا رساندن، مقام دادن
پاک کردن، ستردن،
کنایه از تصرف کردن، صاحب شدن مثلاً زمین های خوب را خودشان برداشتند،
دچار حالت یا کیفیتی شدن مثلاً کوزه شکاف برداشت،
چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن مثلاً نسخه برداشت،
فراگرفتن مثلاً درش راببند، بو همه جا را برداشت، جمع آوری کشت و محصول کشاورزی،
با خود بردن مثلاً بچه را برداشت رفت
کنایه از دزدیدن، ربودن،
قطع کردن و جدا کردن عضوی از بدن مثلاً در عمل جراحی طحالش را برداشتند،
کنار زدن مثلاً نقابش را برداشت،
به دست آوردن، کسب کردن مثلاً مراد خویش برداشت
شروع کردن، آغاز کردن
طول کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگماشتن
تصویر برگماشتن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، گماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگذشتن
تصویر برگذشتن
گذشتن، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
انباشتن. انباردن: دک، برانباشتن چاه. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به انباشتن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ گِ رِ تَ)
انگاردن. انگاشتن. رجوع به انگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ ثَ)
نانوشتن. نانگاریدن. مقابل نگاشتن. رجوع به نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ خوَرْ / خُرْ دَ)
انباشتن. انباردن. رجوع به انباشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ تَ)
به پایین آمدن. بازگشتن:
از آن کوه غلطان فروگاشتند
مر آن خفته را کشته پنداشتند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ رَ)
نصب نمودن بر کاری. (آنندراج). برقرار کردن. منصوب کردن. (ناظم الاطباء). نصب کردن. (از فرهنگ فارسی معین). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. (المصادرزوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) :
ترا پاک یزدان برو برگماشت
بد او ز ایران و نیران بگاشت.
فردوسی.
ندانست و آزرم کس را نداشت
همی آن بر این این بر آن برگماشت.
فردوسی.
کسی کو نبیند همی گنج من
چرا برگمارد بدل رنج من ؟
فردوسی.
به هر سو یکی با سپه برگماشت
بر قلب زابل سپه را بداشت.
اسدی.
همه خستگان را ز بس بازداشت
به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت.
اسدی.
آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. (گلستان سعدی). و رجوع به گماردن و گماشتن شود.
- چشم برگماشتن، چشم دوختن. نگریستن:
سیاوش چو چشم اندکی برگماشت
از ایشان یکی چشم ازو برنداشت.
فردوسی.
- همت برگماشتن، همت کردن. قصد ورزیدن: دامن جمع آورید و همت برگمارید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 445). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393).
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ لَ)
برافراشتن. بلند کردن.
- برفراشتن به فلک، بسیار بلند و باشکوه ساختن:
مقصود کاخ و حجره و ایوان نگاشتن
کاشانه های سربفلک برفراشتن
آنست تا دمی بمراد دل اندر او
با دوستان یکدل دل شاد داشتن.
؟
- سر برفراشتن ایوان، بسیار بلند بردن و باشکوه کردن آن:
چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بستد
وز اوج کیوان سر برفراشت ایوان را.
ناصرخسرو.
و رجوع به افراشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ مَ)
درگذرانیدن. برتر بردن. برافراختن. رفعت بخشیدن. (یادداشت دهخدا) :
گر ایدون که زنهار خواهی ز من
سرت برگذارم از این انجمن.
فردوسی.
بدست اندرون جز کمندی نداشت
پس خسرو اندر همی برگذاشت.
فردوسی.
برکشیدی مرا به چرخ برین
قدر من برگذاشتی ز قمر.
فرخی.
به دانش گرای ای برادر که دانش
ترا برگذارد از این چرخ اخضر.
ناصرخسرو.
سر من آنجا باشد که خاک پای تو است
اگرچه سر به فلک برگذارم از املاک.
سوزنی.
، (از: برگ + سار = سر) سر برگ:
ز خشم و عفو تو ایام را درختی رست
بر آن دو شاخ و بر و برگسار آتش و آب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
نقش کردن. رجوع به نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگاشتن
تصویر برگاشتن
برگرداندن برگردانیدن چیزی. یا برگاشتن روی. روی برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنگاشتن
تصویر پنگاشتن
نقش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکاشتن
تصویر برکاشتن
پشت کردن، برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگاشته
تصویر برگاشته
برگردانیده، برگردانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
بلند کردن، دفع کردن، بالا گرفتن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگذشتن
تصویر برگذشتن
طی شدن، سپری شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگماشتن
تصویر برگماشتن
برقرار کردن منصوب کردن نصب کردن، وکیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگاشتن
تصویر برگاشتن
((بَ تَ))
برگردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگماشتن
تصویر برگماشتن
((~. گُ تَ))
برگماردن، مأمور کردن، منصوب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
((اِ تَ))
پنداشتن، تصور کردن، انگاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
((بَ تَ))
بلند کردن، تحمل کردن، گرفتن، دزدیدن، از میان بردن، فراگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنگاشتن
تصویر پنگاشتن
ترسیم کردن، رسم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
تصور کردن، فرض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
انتصاب کردن، برگماردن، گماشتن، مامور کردن، ماموریت دادن، منصوب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با خود بردن، همراه بردن، اخذ کردن، گرفتن، برداشت کردن، برطرف کردن، از بین بردن، ازاله کردن، زایل کردن، بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن، برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل برداری کردن، درو کردن، محصول برداری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
Take
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
брать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
nehmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
брати
دیکشنری فارسی به اوکراینی