طی شدن. سپری شدن. (فرهنگ فارسی معین). گذشتن: دگر چاهساری که بی آب گشت فراوان بر او سالیان برگذشت. فردوسی. یک سال برگذشت که زی تو نیافت بار خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر. ناصرخسرو. چون برین قصه برگذشت بسی زو چو عنقا نشان نداد کسی. نظامی. بایزید می گوید دویست سال به بوستان برگذرد تا چون ما گلی دررسد. (تذکرهالاولیاء عطار).
برگردانیدن، برای مِثال عنان را بپیچید و برگاشت روی / برآمد ز لشکر یکی های هوی (فردوسی - ۱/۱۴۳)، همی این سخن قارن اندیشه کرد / که برگاشت سلم روی از نبرد (فردوسی - ۱/۱۴۵) روی برگردانیدن
درخور گذشتن. شایستۀ سپردن و طی کردن. مقابل ناگذشتنی: ما سفر برگذشتنی گذرانیم تا سفر ناگذشتنی بدر آید. ناصرخسرو، کنایه از لاک سنگ پشت: مار گرزه از لعاب نوش دهد و ماهی جوشن و کَشَف برگستوان بیرون کند. (سندبادنامه ص 343). عقرب سنان نیفکند و خارپشت تیر ماهی زره نپوشد و برگستوان کَشَف. ؟ (سندبادنامه ص 343). اندرین غرقابه هم روزی براندازی سلیح گر چو ماهی درع پوشی چون کَشَف برگستوان. نظامی
درگذرانیدن. برتر بردن. برافراختن. رفعت بخشیدن. (یادداشت دهخدا) : گر ایدون که زنهار خواهی ز من سرت برگذارم از این انجمن. فردوسی. بدست اندرون جز کمندی نداشت پس خسرو اندر همی برگذاشت. فردوسی. برکشیدی مرا به چرخ برین قدر من برگذاشتی ز قمر. فرخی. به دانش گرای ای برادر که دانش ترا برگذارد از این چرخ اخضر. ناصرخسرو. سر من آنجا باشد که خاک پای تو است اگرچه سر به فلک برگذارم از املاک. سوزنی. ، (از: برگ + سار = سر) سر برگ: ز خشم و عفو تو ایام را درختی رست بر آن دو شاخ و بر و برگسار آتش و آب. مسعودسعد