- برنشاندن
- سوار کردن
معنی برنشاندن - جستجوی لغت در جدول جو
- برنشاندن
- سوار کردن، بر تخت نشاندن، کسی را بر جایی نشاندن
- برنشاندن ((بَ نِ دَ))
- سوار کردن، به سلطنت رساندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حرکت دادن دست تا هر چه در دست باشد بیفتد، برافشاندن
نصب کردن چیزی در جایی مثل نصب کردن یا جا دادن دانۀ یاقوت یا فیروزه بر روی انگشتر، نشاندن، جا دادن
ساطع کردن
فتنه را خاموش کردن
قرائت کرردن، خواندن
خراش دادن
باز نشاندن، فرو نشاندن
روشن کردن، تابان و پر نور کردن
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
گردنشاندن از... زایل کردن گرد و غبار از چیزی
به قی واداشتن
خراش دادن
تصویب، وضع
نصب کردن روی چیزی، نهادن، گذاشتن
رنج دادن آزردن
رنج دادن، به رنج انداختن، آزرده ساختن، برای مثال چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی - ۴/۴ حاشیه)
Afflict
огорчать
quälen
страждати
dręczyć
afligir
affliggere
afligir
affliger
kwellen
दुःख देना
menyiksa
לייסר