جدول جو
جدول جو

معنی برمایون - جستجوی لغت در جدول جو

برمایون
(پسرانه)
برمایه
تصویری از برمایون
تصویر برمایون
فرهنگ نامهای ایرانی
برمایون
(بِ)
نام ماده گاوی که فریدون را شیر میداد. (برهان). نام گاو فریدون فرخ است که به شیر آن پرورش یافت و بر آن سوار می گشت. (آنندراج). پرمایون. برمایه. و رجوع به برمایه و پرمایون شود:
ماده گاوان گله ات هر یک
شاه پرور بود چو برمایون.
فرالاوی.
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا گاو نکو بودش برمایونا.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
برمایون
(بَ)
نام برادر فریدون: از آسپیان پورتورا فریدون بوجود آمد، کسی که از جم انتقام کشید. از او (یعنی از پور تورا) دو پسر دیگر که برمایون و کتایون باشند نیز بوجود آمدند. (یشتها ج 1 ص 194)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمایون
تصویر پرمایون
پرمایه، دارای مادۀ اصلی بسیار، دارای مایۀ بسیار، مایه دار، غنی، صاحب علم و خرد بسیار، بسیار دانا، شریف، بزرگوار، پربها، هر چیز گران مایه، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمخیدن
تصویر برمخیدن
خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمچیدن
تصویر برمچیدن
سودن، دست مالیدن، دست کشیدن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مرکّب از: بر + مخ + -یدن، مخالفت و نافرمانی پدر و مادر کردن و عاق و عاصی شدن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُوَ حَ)
مرکّب از: بر + مس + -یدن، دست گذاشتن و لمس کردن و امتحان کردن. (ناظم الاطباء)، و رجوع به مسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ بَ)
مکیدن. مص ّ. و رجوع به مزیدن شود: اگر نایژه که بتازی انبوبه گویند به گوش اندر نهند (برای بیرون کردن آب که بگوش اندر شده باشد) و برمزند صواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لَ)
مرکّب از: بر + مج + -یدن، خزیدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ ءَ)
مرکّب از: بر + مچ + -یدن، لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضوی باشد بر عضو دیگر. (برهان)، دست را به نرمی بر بدن کسی مالیدن. (غیاث) (آنندراج)، آزمودن و تفتیش کردن با دست و سودن و خزیدن و کشیدن. (ناظم الاطباء) :
تو دلفریب جهانی بشیوۀ خوبی
ببرمچیدن یوسف ببوی یعقوبی.
لطیفی.
دو دست من و دو پای من ببینید که من من، ببسوئید، ببرمچید وبدانید که جان گوشت و استخوان ندارد. (ترجمه دیاتسارون ص 370)، عرک، کوهان برمچیدن تا فربه هست یا نه. (تاج المصادر بیهقی)، عروک، لموش، آن شتر که کوهانش ببرمچند تا فربه است یا نه. (السامی فی الاسامی)، غبط، برمچیدن گوسفند را تا فربه هست یا نه، یعنی گرفتن پشت گوسپند بدست و دیدن. (مجمل اللغه)، نبض، آنجا که طبیب ببرمچد از دست. (السامی فی الاسامی)، و رجوع به برمجیدن و مچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
جمع واژۀ برمکی. آل برمک. برامکه. خاندان ایرانی که اجداد آنان عنوان برمک داشتند. رجوع به آل برمک شود:
جام کیان بدست شه زمزم مکیان شده
برمکیان ز کوه چین گنج عطای شاه را.
خاقانی، جوان ناکارآزموده و بی تجربه. (ناظم الاطباء).
- برناوش، مانند برنا. برناگونه. جوان گونه:
بر کف این پیر که برناوش است
دستۀ گل می نگری وآتش است.
نظامی.
، نوچۀ اول عمر. (برهان). نوچۀ اول عمر و بالغشده. (آنندراج) ، ظریف و خوب و نیک، حنا، که بر دست و پا بندند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ سَ)
بالا کردن آستین و پاچۀ تنبان. (برهان). بالا زدن آستین و پاچۀ تنبان از جهت ساختن کاری. (آنندراج). بالا کردن آستین و بالا کردن پایچۀ تنبان برای شتاب رفتن. (غیاث). برزدن. لوله کردن و نوردیدن سر آستین بسوی شانه:
چو شیرینیش از بخت مساعد
شده ساقی و برمالیده ساعد.
آصف خان جعفر (از آنندراج).
چون آمدی به دیر گناه کبیره کن
برمال دست و ساعد و انگور شیره کن.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- ساق برمالیده، ساق بالازده:
چرا آزاده در وحشت سرایی لنگراندازد
که سرو از خاک بیرون ساق برمالیده می آید.
میرزا صائب (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از قرای مرو شاهجان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ دَ)
لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضو بر عضو دیگر. (برهان). و رجوع به برماس شود.
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قسمی شیرینی و حلوا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خرمائی. برنگ خرما. به لون خرما. (یادداشت بخط مؤلف) :
گشته چون خار در مصاف زبون
خصم در پای اسب خرماگون.
سنائی
لغت نامه دهخدا
بصل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
خزیدن.
لغت نامه دهخدا
قوریون. قورتایون. قوزتایون. کزبره است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
گاوی بوده است مر شاه افریدون را. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی) :
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا گاو نکو بودش پژمایونا.
دقیقی.
و ظاهراً پژمایون تحصیف پرمایون است و رجوع به برمایون و برمایه و پرمایه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مصحف برمایون باشد به رای مهمله. نام گاوی است که فریدون شیر او رامیخورد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و بجای یای حطی، نون هم بنظر آمده است. (برهان). مصحف برمایون. (حاشیۀ برهان چ معین). نام گاو که فریدون بشیر آن گاو پرورده بود. (فرهنگ خطی). رجوع به برمایون شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
آن ماده گاو بود که فریدون را شیر میداد و پرورد. (فرهنگ اسدی).
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا گاو نکو بودش پرمایونا.
دقیقی.
و رجوع به پرمایه و برمایون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرماسیون
تصویر فرماسیون
فرانسوی سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرماگون
تصویر خرماگون
برنگ خرما خرمایی، نوعی اسب برنگ خرمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لامسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
لوله کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمجیدن
تصویر برمجیدن
لمس کردن دست سودن، سودن عضوی برعضو دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمچیدن
تصویر برمچیدن
دست مالیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمخیدن
تصویر برمخیدن
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
((بَ دَ))
لمس کردن، سودن عضوی بر عضو دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
((~. دَ))
نوردیدن، طی کردن، بالا زدن آستین و پاچه شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمچیدن
تصویر برمچیدن
((بَ. مَ دَ))
لمس کردن، سودن عضوی بر عضو دیگر، برماسیدن
فرهنگ فارسی معین