ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود. - برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج). - برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود. - برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج). - برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، پردال، دوّاره، فرکال
پَرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پَرگَر، پَردال، دَوّاره، فَرکال
لمس و دست کشی. (از برهان). لمس و سودن دست بر چیزی برای شناختن و ادراک درشتی و نرمی و سردی و گرمی آن و مالیدن چیزی بر چیزی. (از آنندراج). برمچ. پرماس. پرواس. بشار.
لمس و دست کشی. (از برهان). لمس و سودن دست بر چیزی برای شناختن و ادراک درشتی و نرمی و سردی و گرمی آن و مالیدن چیزی بر چیزی. (از آنندراج). برمچ. پرماس. پرواس. بشار.
افزاری است درودگران را که بدان چوب و تخته را سوراخ کنند، و به عربی مثقب خوانند. (برهان) (آنندراج). معرب آن بیرم است. (از منتهی الارب). برما. برماهه. برمای. برمه. گردبر. گردبره. مته. مثقب. پرما، در تداول خراسان، مرد شجاع و نجیب و سخی. (ناظم الاطباء)
افزاری است درودگران را که بدان چوب و تخته را سوراخ کنند، و به عربی مثقب خوانند. (برهان) (آنندراج). معرب آن بیرم است. (از منتهی الارب). برما. برماهه. برمای. برمه. گردبر. گردبره. مته. مثقب. پرما، در تداول خراسان، مرد شجاع و نجیب و سخی. (ناظم الاطباء)
مرکّب از: بر فارسی + مثال عربی، نظیر. مانند: برمثال یکی فتیله شدی چند گردی بسایه و به یباب ؟ ناصرخسرو. و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افرازهای خاکین و سنگین برمثال خرقان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 143)، پیرامنش از وحوش جوقی حلقه شده برمثال طوقی. نظامی. این طایفۀ خرقه پوشان برمثال حیوانند. (گلستان سعدی)، وزرا برمثال اطبااند. (گلستان سعدی)، تمثّل، برمثال چیزی شدن. (از منتهی الارب)
مُرَکَّب اَز: بر فارسی + مثال عربی، نظیرِ. مانندِ: برمثال یکی فتیله شدی چند گردی بسایه و به یباب ؟ ناصرخسرو. و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افرازهای خاکین و سنگین برمثال خرقان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 143)، پیرامنش از وحوش جوقی حلقه شده برمثال طوقی. نظامی. این طایفۀ خرقه پوشان برمثال حیوانند. (گلستان سعدی)، وزرا برمثال اطبااند. (گلستان سعدی)، تمثّل، برمثال چیزی شدن. (از منتهی الارب)
آشکار و ظاهر و هویدا. (آنندراج). بطور آشکار و بی پرده و در نظر همه. (ناظم الاطباء). علناً: بخواندم برملا و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان. (تاریخ بیهقی ص 644). برملا ازخوارزمشاه شکایت کرده سخنان ناملایم گفته. (تاریخ بیهقی ص 327). مرا... بخواند چون بخدمت رسیدم برملا گفت با ما نخواستی به تماشا آمدن ؟ (تاریخ بیهقی ص 162). خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال روزگارش عبده الاصغر نویسد برملا. خاقانی. قدحها ملا کن به من ده که من خود ز قوت اللسان برملا می گریزم. خاقانی. مادحت گر مدح گوید برملا روزها سوزد دلت زآن سوزها. مولوی. هر سحر از عشق دمی می زنم روز دگر می شنوم برملا. سعدی. - برملا افتادن (اوفتادن) ، فاش و ظاهر شدن. (آنندراج). عام شدن و آشکارا گشتن. (ناظم الاطباء) : مگو آنچه گر برملا اوفتد سخنگو از آن در بلا اوفتد. سعدی. - برملا افتادن (فتادن) از پرده، از پرده بیرون افتادن: یارب به لطف خویش گناهان ما ببخش روزی که رازها فتد از پرده برملا. سعدی. رازم از پرده برملاافتاد چند شاید به صبر پنهان داشت ؟ سعدی. رازش از پرده برملا افتاده. (گلستان سعدی). - برملا کردن، آشکار کردن پنهانی را. (یادداشت دهخدا)
آشکار و ظاهر و هویدا. (آنندراج). بطور آشکار و بی پرده و در نظر همه. (ناظم الاطباء). علناً: بخواندم برملا و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان. (تاریخ بیهقی ص 644). برملا ازخوارزمشاه شکایت کرده سخنان ناملایم گفته. (تاریخ بیهقی ص 327). مرا... بخواند چون بخدمت رسیدم برملا گفت با ما نخواستی به تماشا آمدن ؟ (تاریخ بیهقی ص 162). خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال روزگارش عبده الاصغر نویسد برملا. خاقانی. قدحها ملا کن به من ده که من خود ز قوت اللسان برملا می گریزم. خاقانی. مادحت گر مدح گوید برملا روزها سوزد دلت زآن سوزها. مولوی. هر سحر از عشق دمی می زنم روز دگر می شنوم برملا. سعدی. - برملا افتادن (اوفتادن) ، فاش و ظاهر شدن. (آنندراج). عام شدن و آشکارا گشتن. (ناظم الاطباء) : مگو آنچه گر برملا اوفتد سخنگو از آن در بلا اوفتد. سعدی. - برملا افتادن (فتادن) از پرده، از پرده بیرون افتادن: یارب به لطف خویش گناهان ما ببخش روزی که رازها فتد از پرده برملا. سعدی. رازم از پرده برملاافتاد چند شاید به صبر پنهان داشت ؟ سعدی. رازش از پرده برملا افتاده. (گلستان سعدی). - برملا کردن، آشکار کردن پنهانی را. (یادداشت دهخدا)
نام یکی ازدهستانهای بخش بردسکن شهرستان کاشمر است. وجه تسمیۀ آن باین مناسبت است که در کنار کال شور واقع شده است. این دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و مرکز آن سعدالدین است که 1493 تن سکنه دارد و سکنۀ دهستان بالغ بر 3835 تن میباشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی ازدهستانهای بخش بردسکن شهرستان کاشمر است. وجه تسمیۀ آن باین مناسبت است که در کنار کال شور واقع شده است. این دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و مرکز آن سعدالدین است که 1493 تن سکنه دارد و سکنۀ دهستان بالغ بر 3835 تن میباشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
کامل و بطور تکمیل. (ناظم الاطباء) : با حذاقت برکمال، دهائی تمام داشت. (سندبادنامه ص 99). انجیر تمام رسیده است و نضج برکمال یافته. (سندبادنامه ص 163). حسن ظن خلایق در حقم برکمالست و من در عین نقصان. (گلستان سعدی). دلت سختست و پیمان اندکی سست دگر در هرچه گویم برکمالی. سعدی
کامل و بطور تکمیل. (ناظم الاطباء) : با حذاقت برکمال، دهائی تمام داشت. (سندبادنامه ص 99). انجیر تمام رسیده است و نضج برکمال یافته. (سندبادنامه ص 163). حسن ظن خلایق در حقم برکمالست و من در عین نقصان. (گلستان سعدی). دلت سختست و پیمان اندکی سست دگر در هرچه گویم برکمالی. سعدی
ورمال آقا را دمش دادن، چیزی را برداشتن و بردن و خوردن چیوکردن سر خوراکی ریختن و یکباره آنرا تمام کردن، یا وردار و ورمال. آنکه چیزی را بر میدارد و فرار میکند
ورمال آقا را دمش دادن، چیزی را برداشتن و بردن و خوردن چیوکردن سر خوراکی ریختن و یکباره آنرا تمام کردن، یا وردار و ورمال. آنکه چیزی را بر میدارد و فرار میکند
وردارنده و ورمالنده، کسی که پول یا مال اشخاص را بالا می کشد، مال مردم خور ورمال آقا را دمش دادن: چیزی را برداشتن و بردن و خوردن، چپو کردن، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن
وردارنده و ورمالنده، کسی که پول یا مال اشخاص را بالا می کشد، مال مردم خور ورمال آقا را دمش دادن: چیزی را برداشتن و بردن و خوردن، چپو کردن، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن