دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، ارز، برنگ، کرنج، گرنج آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود، پرنگ برنج چمپا: نوعی برنج نامرغوب با نشاستۀ زیاد برنج دم سیاه: نوعی برنج بلند که دم شالی آن سیاه است برنج صدری: نوعی برنج دانه بلند برنج کابلی: برنگ کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد برنگ کابلی: برنج کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد برنج گرده: نوعی برنج با دانه های کوتاه و گرد
دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، اَرُز، بِرِنگ، کُرَنج، گُرَنج آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود، پرنگ بِرِنج چمپا: نوعی برنج نامرغوب با نشاستۀ زیاد بِرِنج دم سیاه: نوعی برنج بلند که دُم شالی آن سیاه است بِرِنج صدری: نوعی برنج دانه بلند بِرِنج کابلی: برنگ کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد برنگ کابلی: بِرِنج کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد بِرِنج گِرده: نوعی برنج با دانه های کوتاه و گرد
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، فرهانج، فرنجک، خفتک، خفج، درفنجک، برخفج، سکاچه، خفتو، کرنجو، فدرنجک، برغفج
بَختَک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، فَرهانَج، فَرَنجَک، خُفتَک، خَفَج، دَرفَنجَک، بَرخَفج، سُکاچه، خُفتو، کَرَنجو، فَدرَنجَک، بَرغَفج
یک نوع از غله که در اراضی مرطوب ممالک حاره زراعت میشود و یکی از حبوب نشاسته ایست که اغذیۀ نیکو از آن ترتیب میدهند و عموم مردم چین از برنج تغذیه می کنند و در هندوستان یکی از زراعتهای عمده برنج است ونیز در افریقا و در ممالک حارۀ امریکا و در جنوب ایتالیا زراعت برنج متداول است. و در ایران در سواحل دریای خزر و فارس و اصفهان زراعت برنج از محصولات عمده می باشد. و بهترین برنج های ایران برنج صدری مازندران و برنج چنپای فارس و برنج ارزویۀ کرمان است. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره گندمیان جزء دستۀ غلات که در زمینهای باتلاقی کشت می شود و غذای اصلی نیمی از مردم را تشکیل میدهد. گلهایش دارای شش پرچم و دانه های سفیدرنگش را زبانچه های گل کاملاً فراگرفته اند که شلتوک نامیده میشوند. ساقه های این گیاه مانند ساقه های گندم بندبند است و ارتفاع آنها تا یک متر و نیم هم میرسد. این نوع ساقه ها را اصطلاحاً ماشوره گویند و بمصرف تغذیۀ دامها میرسد. (از فرهنگ فارسی معین). از مآخذ قدیم میتوان دانست که در روزگار هخامنشیان برنج در ایران بوده و شک نیست که این گیاه از سرزمین هند به ایران رسیده است. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). به فارسی اسم ارز است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). ارز. (نصاب). رزّ. رنز. (منتهی الارب). چلتوک پوست گرفته. کرنج. گرنج. از انواع برنج آخوندک، آکله، بی نام، چمپا، دم سفید، دم سیاه، رسمی، زرچه، صدری، عنبربو، گرده، مولائی است. (یادداشت دهخدا) : هر آن کس که زی کرم بردی خورش ز شیر و برنج آنچه بد پرورش. فردوسی. - برنج شماله. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - کاه برنج، ساقه های خشک شدۀ برنج که بندبند است مانند ساقۀ گندم و آنهارا ماشوره گویند و به مصرف تغذیۀ دامها رسد: ستوران سست شده که به آمل و در راه کاه برنج خورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476).
یک نوع از غله که در اراضی مرطوب ممالک حاره زراعت میشود و یکی از حبوب نشاسته ایست که اغذیۀ نیکو از آن ترتیب میدهند و عموم مردم چین از برنج تغذیه می کنند و در هندوستان یکی از زراعتهای عمده برنج است ونیز در افریقا و در ممالک حارۀ امریکا و در جنوب ایتالیا زراعت برنج متداول است. و در ایران در سواحل دریای خزر و فارس و اصفهان زراعت برنج از محصولات عمده می باشد. و بهترین برنج های ایران برنج صدری مازندران و برنج چنپای فارس و برنج ارزویۀ کرمان است. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره گندمیان جزء دستۀ غلات که در زمینهای باتلاقی کشت می شود و غذای اصلی نیمی از مردم را تشکیل میدهد. گلهایش دارای شش پرچم و دانه های سفیدرنگش را زبانچه های گل کاملاً فراگرفته اند که شلتوک نامیده میشوند. ساقه های این گیاه مانند ساقه های گندم بندبند است و ارتفاع آنها تا یک متر و نیم هم میرسد. این نوع ساقه ها را اصطلاحاً ماشوره گویند و بمصرف تغذیۀ دامها میرسد. (از فرهنگ فارسی معین). از مآخذ قدیم میتوان دانست که در روزگار هخامنشیان برنج در ایران بوده و شک نیست که این گیاه از سرزمین هند به ایران رسیده است. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). به فارسی اسم ارز است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). ارز. (نصاب). رُزّ. رُنز. (منتهی الارب). چلتوک پوست گرفته. کرنج. گرنج. از انواع برنج آخوندک، آکُله، بی نام، چمپا، دم سفید، دم سیاه، رسمی، زرچه، صدری، عنبربو، گرده، مولائی است. (یادداشت دهخدا) : هر آن کس که زی کرم بردی خورش ز شیر و برنج آنچه بد پرورش. فردوسی. - برنج شماله. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - کاه برنج، ساقه های خشک شدۀ برنج که بندبند است مانند ساقۀ گندم و آنهارا ماشوره گویند و به مصرف تغذیۀ دامها رسد: ستوران سست شده که به آمل و در راه کاه برنج خورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476).
معرب پرنگ که به هندی پتیل گویند و آن مس و جست (؟) ممزوج باشد. (غیاث). به تازی آنرا ارزیز نامند، و ترجمه ’شبله’ که به هندی کافسه و بتیل گویند. (شرفنامۀ منیری). شبه. (بحر الجواهر). ترکیبی از بعض فلزات برنگ زرد که ازآن سماور و آفتابه لگن و جز آن کنند. (یادداشت دهخدا). آلیاژی از مس و قلع و روی (به نسبت 67 قسمت مس و23 قسمت روی) و گاهی سرب، و از آن ابزارهای مختلف مانند سماور و سینی و غیره سازند. (فرهنگ فارسی معین). در اغلب جاهای کتاب مقدس برنج مذکور است و بلاشک قصد از مس می باشد چونکه برنج ترکیبی است از مس و روی ودر قدیم الایام اطلاعی از این ترکیب نداشتند، هرچند که معرفت تام و تمامی در قدیم درباره برونز که ترکیبی از مس و حلبی است بهم رسانیده از آن اسلحه و زینت آلات می ساختند. برنج برای صافیها، اسلحه، پول، و آلات موسیقی بکار میرود. (از قاموس کتاب مقدس) : زر مغشوش کم بهاست برنج زعفران مزور است زریر. ناصرخسرو. تاخوی تو این است اگر گوهر سرخی نزدیک خردمند زراندود برنجی. ناصرخسرو. (عطارد دلالت کندبر) پیروزه و برنج و آنچه بر وی کتابت زده بود... چون دینار و درم. (التفهیم). (مشتری دلالت دارد بر) ارزیز و قلعی و سپید روی و برنج نیک. (التفهیم). - برنج زرد، برنج زردرنگ: از دمشق برنج زرد خیزد. (حدود العالم)
معرب پرنگ که به هندی پتیل گویند و آن مس و جست (؟) ممزوج باشد. (غیاث). به تازی آنرا اَرزیز نامند، و ترجمه ’شبله’ که به هندی کافسه و بتیل گویند. (شرفنامۀ منیری). شَبَه. (بحر الجواهر). ترکیبی از بعض فلزات برنگ زرد که ازآن سماور و آفتابه لگن و جز آن کنند. (یادداشت دهخدا). آلیاژی از مس و قلع و روی (به نسبت 67 قسمت مس و23 قسمت روی) و گاهی سرب، و از آن ابزارهای مختلف مانند سماور و سینی و غیره سازند. (فرهنگ فارسی معین). در اغلب جاهای کتاب مقدس برنج مذکور است و بلاشک قصد از مس می باشد چونکه برنج ترکیبی است از مس و روی ودر قدیم الایام اطلاعی از این ترکیب نداشتند، هرچند که معرفت تام و تمامی در قدیم درباره برونز که ترکیبی از مس و حلبی است بهم رسانیده از آن اسلحه و زینت آلات می ساختند. برنج برای صافیها، اسلحه، پول، و آلات موسیقی بکار میرود. (از قاموس کتاب مقدس) : زر مغشوش کم بهاست برنج زعفران مزور است زریر. ناصرخسرو. تاخوی تو این است اگر گوهر سرخی نزدیک خردمند زراندود برنجی. ناصرخسرو. (عطارد دلالت کندبر) پیروزه و برنج و آنچه بر وی کتابت زده بود... چون دینار و درم. (التفهیم). (مشتری دلالت دارد بر) ارزیز و قلعی و سپید روی و برنج نیک. (التفهیم). - برنج زرد، برنج زردرنگ: از دمشق برنج زرد خیزد. (حدود العالم)
قریه ای است شش فرسنگ و نیم میانۀ جنوب و مشرق رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان جایزان رامهرمز شهرستان اهواز. دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قریه ای است شش فرسنگ و نیم میانۀ جنوب و مشرق رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان جایزان رامهرمز شهرستان اهواز. دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مردمی را گویند که خصیۀ ایشان بزرگ و پرباد باشد و به عربی مفتوق خوانند. (برهان قاطع). قول صاحب برهان قاطع غلط است زیرا در جایی کلمه غر را به معنی فنج ترجمه کرده و مفتوق را هم مرادف فنج آورده و گمان برده است که غرفنج یک کلمه و به معنی مفتوق است
مردمی را گویند که خصیۀ ایشان بزرگ و پرباد باشد و به عربی مفتوق خوانند. (برهان قاطع). قول صاحب برهان قاطع غلط است زیرا در جایی کلمه غر را به معنی فنج ترجمه کرده و مفتوق را هم مرادف فنج آورده و گمان برده است که غرفنج یک کلمه و به معنی مفتوق است
راه باریک و دشوار باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 69) (فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (فرهنگ رشیدی). باریک و دشوار. (انجمن آرا) (آنندراج) : راهی کو راستست بگزین ای دوست دور شو از راه بی کرانه و ترفنج. رودکی (از لغت فرس اسدی ایضاً). ره دوزخ خوش و نغز و وسیع است ره مینوست بس دشوار و ترفنج. شیخ روزبهان بقلی (از انجمن آرا)
راه باریک و دشوار باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 69) (فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (فرهنگ رشیدی). باریک و دشوار. (انجمن آرا) (آنندراج) : راهی کو راستست بگزین ای دوست دور شو از راه بی کرانه و ترفنج. رودکی (از لغت فرس اسدی ایضاً). ره دوزخ خوش و نغز و وسیع است ره مینوست بس دشوار و ترفنج. شیخ روزبهان بقلی (از انجمن آرا)
برخفج. ثقلی که در خواب بر مردم اوفتد. (فرهنگ اسدی). گرانی که مردم را در خواب فرو همی گیرد و آنرا سنغبه (ظاهراً ستنبه) و سکاچه نیز گویند. وبتازی کابوس خوانند. (شرفنامۀ منیری) : با وصال تو بودمی ایمن در فراغم بمانده چون برخنج. آغاجی (فرهنگ اسدی). و رجوع به برخفج شود
برخفج. ثقلی که در خواب بر مردم اوفتد. (فرهنگ اسدی). گرانی که مردم را در خواب فرو همی گیرد و آنرا سنغبه (ظاهراً ستنبه) و سکاچه نیز گویند. وبتازی کابوس خوانند. (شرفنامۀ منیری) : با وصال تو بودمی ایمن در فراغم بمانده چون برخنج. آغاجی (فرهنگ اسدی). و رجوع به برخفج شود
معرب برتنگ. برتنگ پهن. (مهذب الاسماء). رجوع به برتنگ شود، به علامت تیزی شهوت و اشتها دندانهابهم زدن چنانکه ماده خر. - ، ژاژ خائیدن. هرزه دراییدن. یافه سراییدن. (یادداشت دهخدا) : رودکی استاد شاعران جهان بود صدیک از او توئی کسایی برگست خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نشوی کوشه او چه خائی برغست. کسائی. بر این قوافی گر سوزنی نه ای شاعر خدای داند تا چند خایدی برغست. سوزنی (از آنندراج). مؤلف گوید بیت دوم کسائی ظاهراً: هم بسزی لوشۀ چو... و لوشه صورتی از لبیشه و لویشه باشد. بیت اول نسخۀ فرهنگ اسدی نخجوانی در برگست شاهد می آورد این است: رودکی از قطب شاعران جهان بود شد ز یکی آرزو کسائی پرگست که مصراع دوم ظاهراً ’شد ز یکی آرزو کسائی پرگست’ باشد و گمان می کنم حدس من صائب باشد چه صاحب فرهنگ اسدی قید ’که بیشتر خر خورد را’ برای روشن کردن معنی بیت خود در استشهاد به این شعر می آورد یعنی چون هرزه درائی و برغست خائی و دعوی همالی رودکی کنی درصورتی که خاک پای او را هم نسزی و سزاوار لویشه باشی. در فرهنگ اسدی چ پاول هورن در کلمه فرغست که صورتی دیگر برغست است از لمعانی عباسی بیتی بشاهد آورده که هرچند نامفهوم است ولی مؤید این است که برغست خائیدن همان ژاژ خائیدن باشد و شعر این است: ای میر شاعرانست داده ژاژ انک من ژاژ نی ولیکن فرغستم. (یادداشت مؤلف). ، جل وزغ و آن چیزی باشد سبز که در روی آبهای ایستاده می ایستد. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خزه آن سبزیی که بر روی آبها بندد و بایستد ووزغ بر آن منزل کند. (انجمن آرای ناصری). طلحب. (ناظم الاطباء). بزغسمه، جوی آبی که برزیگران از منبع بجانب زراعت برند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : وگرش آب نبودی و حاجتی بودی ز نوک هر مژه ای راندمی دوصد برغست. خسروانی (از آنندراج)
معرب برتنگ. برتنگ پهن. (مهذب الاسماء). رجوع به برتنگ شود، به علامت تیزی شهوت و اشتها دندانهابهم زدن چنانکه ماده خر. - ، ژاژ خائیدن. هرزه دراییدن. یافه سراییدن. (یادداشت دهخدا) : رودکی استاد شاعران جهان بود صدیک از او توئی کسایی برگست خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نشوی کوشه او چه خائی برغست. کسائی. بر این قوافی گر سوزنی نه ای شاعر خدای داند تا چند خایدی برغست. سوزنی (از آنندراج). مؤلف گوید بیت دوم کسائی ظاهراً: هم بسزی لوشۀ چو... و لوشه صورتی از لبیشه و لویشه باشد. بیت اول نسخۀ فرهنگ اسدی نخجوانی در برگست شاهد می آورد این است: رودکی از قطب شاعران جهان بود شد ز یکی آرزو کسائی پرگست که مصراع دوم ظاهراً ’شد ز یکی آرزو کسائی پرگست’ باشد و گمان می کنم حدس من صائب باشد چه صاحب فرهنگ اسدی قید ’که بیشتر خر خورد را’ برای روشن کردن معنی بیت خود در استشهاد به این شعر می آورد یعنی چون هرزه درائی و برغست خائی و دعوی همالی رودکی کنی درصورتی که خاک پای او را هم نسزی و سزاوار لویشه باشی. در فرهنگ اسدی چ پاول هورن در کلمه فرغست که صورتی دیگر برغست است از لمعانی عباسی بیتی بشاهد آورده که هرچند نامفهوم است ولی مؤید این است که برغست خائیدن همان ژاژ خائیدن باشد و شعر این است: ای میر شاعرانست داده ژاژ انک من ژاژ نی ولیکن فرغستم. (یادداشت مؤلف). ، جل وزغ و آن چیزی باشد سبز که در روی آبهای ایستاده می ایستد. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خزه آن سبزیی که بر روی آبها بندد و بایستد ووزغ بر آن منزل کند. (انجمن آرای ناصری). طلحب. (ناظم الاطباء). بزغسمه، جوی آبی که برزیگران از منبع بجانب زراعت برند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : وگرْش آب نبودی و حاجتی بودی ز نوک هر مژه ای راندمی دوصد برغست. خسروانی (از آنندراج)
گرانی باشد که از خواب بر مردم افتد و آنرا بتازی کابوس و عبدالجنه خوانند و بعضی آنرا از شیاطین میدانند و به این معنی بجای حرف اول یای حطی هم بنظر آمده است. (آنندراج). کابوس. (ناظم الاطباء) ، گفتار ناشایسته. (آنندراج). سخن ابلهانه. (ناظم الاطباء) ، ظرف و جای عمیق. (آنندراج). جای عمیق و ژرف. (ناظم الاطباء). خندق. (آنندراج). دره و خندق. (ناظم الاطباء) ، عمارت محراب دار. (آنندراج). بنای هلالی شکل مانند رومی و شیروانی. (ناظم الاطباء) ، لشکر و فوج. (آنندراج). سپاه، منطقه و کمربند. (ناظم الاطباء)
گرانی باشد که از خواب بر مردم افتد و آنرا بتازی کابوس و عبدالجنه خوانند و بعضی آنرا از شیاطین میدانند و به این معنی بجای حرف اول یای حطی هم بنظر آمده است. (آنندراج). کابوس. (ناظم الاطباء) ، گفتار ناشایسته. (آنندراج). سخن ابلهانه. (ناظم الاطباء) ، ظرف و جای عمیق. (آنندراج). جای عمیق و ژرف. (ناظم الاطباء). خندق. (آنندراج). دره و خندق. (ناظم الاطباء) ، عمارت محراب دار. (آنندراج). بنای هلالی شکل مانند رومی و شیروانی. (ناظم الاطباء) ، لشکر و فوج. (آنندراج). سپاه، منطقه و کمربند. (ناظم الاطباء)
فدرنجک. ورفنجک. فرنجک. فرونجک. فرهانج. بختک. (فرهنگ فارسی معین). فرنجک و آن مرضی است که مردم را در خواب فروگیرد. (انجمن آرا) (برهان). عبدالجنه. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج). کابوس. (اوبهی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سیاهی و گرانی که در خواب بر مردم افتد. (برهان).
فدرنجک. ورفنجک. فرنجک. فرونجک. فرهانج. بختک. (فرهنگ فارسی معین). فرنجک و آن مرضی است که مردم را در خواب فروگیرد. (انجمن آرا) (برهان). عبدالجنه. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج). کابوس. (اوبهی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سیاهی و گرانی که در خواب بر مردم افتد. (برهان).
گیاهی یک ساله که در جاهای گرم و مرطوب می روید، دانه آن یکی از غذاهای اصلی می باشد و انواع مختلف دارد، استخوانی، بی نام، طارم، دم سیاه، چمپا، صدری و غیره
گیاهی یک ساله که در جاهای گرم و مرطوب می روید، دانه آن یکی از غذاهای اصلی می باشد و انواع مختلف دارد، استخوانی، بی نام، طارم، دم سیاه، چمپا، صدری و غیره