بنت صفوان، مولاهعائشه رضی الله عنها، صحابیه است. (یادداشت دهخدا). وی را عقل و تیزهوشی بسیار بود و عبدالملک بن مروان حدیثی از او نقل کرده است. (از اعلام النساء ج 1 ص 129). صحابی در زبان عربی از ریشه «صحب» می آید و به معنای یار و همراه است. اما در سنت اسلامی، به فردی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، ایمان آورده و تا آخر عمر بر ایمان خود استوار مانده است. این واژه بار معنایی خاصی در منابع تاریخی دارد.
بنت صفوان، مولاهعائشه رضی الله عنها، صحابیه است. (یادداشت دهخدا). وی را عقل و تیزهوشی بسیار بود و عبدالملک بن مروان حدیثی از او نقل کرده است. (از اعلام النساء ج 1 ص 129). صحابی در زبان عربی از ریشه «صحب» می آید و به معنای یار و همراه است. اما در سنت اسلامی، به فردی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، ایمان آورده و تا آخر عمر بر ایمان خود استوار مانده است. این واژه بار معنایی خاصی در منابع تاریخی دارد.
راه و طریق. (ناظم الاطباء). و در دیگر مآخذی که در دسترس بود یافت نشد، {{اسم}} درخشندگی. (منتهی الارب). تلألؤ. (اقرب الموارد). درخشندگی و تابش برق که از ابر می جهد. (غیاث) : لها (لصفائح الطلق) بصیص و بریق. (ابن البیطار). و از صهیل اسبان و بریق اسنان دلها و چشمهای مخالفان کور. (جهانگشای جوینی)، {{صفت}} درخشان. (غیاث) : زخم تیغ و سنگهای منجنیق تیغها برکرد چون برق بریق. مولوی
راه و طریق. (ناظم الاطباء). و در دیگر مآخذی که در دسترس بود یافت نشد، {{اِسم}} درخشندگی. (منتهی الارب). تلألؤ. (اقرب الموارد). درخشندگی و تابش برق که از ابر می جهد. (غیاث) : لها (لصفائح الطلق) بصیص و بریق. (ابن البیطار). و از صهیل اسبان و بریق اسنان دلها و چشمهای مخالفان کور. (جهانگشای جوینی)، {{صِفَت}} درخشان. (غیاث) : زخم تیغ و سنگهای منجنیق تیغها برکرد چون برق بریق. مولوی
شهریست به کرمان معرب به اردشیر. همان جواشیر است. (جهانگشای جوینی ج 3 ص 149). گواشیر بردسیر. و اهل کرمان آنرا گواشیر گویند. (تاج العروس) ، جای فروختن غلام و کنیز. - برده کردن، بنده کردن. به بندگی گرفتن. - برده گرفتن، برده کردن. اسیر گرفتن. بنده گرفتن. - برده گشتن، اسیر شدن. بنده شدن: برده گشتند یکسر این ضعفا و آن دو صیاد هریکی نخاس. ناصرخسرو. ، اسیر. (آنندراج). بردج. (منتهی الارب). اسیر مطلقا خواه دختر و خواه پسر. (برهان). - برده بردن، اسیر کردن. (آنندراج). - برده کردن، اسارت. اسیر کردن. ، دایه. (غیاث اللغات). و نیز رجوع به بردگی شود دهی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن سکنۀ آن 280 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
شهریست به کرمان معرب به اردشیر. همان جواشیر است. (جهانگشای جوینی ج 3 ص 149). گواشیر بردسیر. و اهل کرمان آنرا گواشیر گویند. (تاج العروس) ، جای فروختن غلام و کنیز. - برده کردن، بنده کردن. به بندگی گرفتن. - برده گرفتن، برده کردن. اسیر گرفتن. بنده گرفتن. - برده گشتن، اسیر شدن. بنده شدن: برده گشتند یکسر این ضعفا و آن دو صیاد هریکی نخاس. ناصرخسرو. ، اسیر. (آنندراج). بردج. (منتهی الارب). اسیر مطلقا خواه دختر و خواه پسر. (برهان). - برده بردن، اسیر کردن. (آنندراج). - برده کردن، اسارت. اسیر کردن. ، دایه. (غیاث اللغات). و نیز رجوع به بردگی شود دهی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن سکنۀ آن 280 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نعت مفعولی از برکشیدن. بلند برشده: درختی است این برکشیده بلند که بارش همه زهر و برگش گزند. فردوسی. ، کلاهی دراز که زهاد بر سر گیرند و بتازی بریس نامند، و باین معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : دلقت بچه کار آید و تسبیح و مرقع خود را ز عملهای نکوهیده بری دار حاجت بکلاه برکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار. سعدی
نعت مفعولی از برکشیدن. بلند برشده: درختی است این برکشیده بلند که بارش همه زهر و برگش گزند. فردوسی. ، کلاهی دراز که زهاد بر سر گیرند و بتازی بریس نامند، و باین معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : دلقت بچه کار آید و تسبیح و مرقع خود را ز عملهای نکوهیده بری دار حاجت بکلاه برکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار. سعدی