گیاهی علفی با برگ های بلند، گل های چتری و ارتفاعی در حدود یک متر که شیرابه ای سمّی دارد و در طب قدیم برای معالجۀ استسقا، قولنج و عرق النسا به کار می رفته
گیاهی علفی با برگ های بلند، گل های چتری و ارتفاعی در حدود یک متر که شیرابه ای سمّی دارد و در طب قدیم برای معالجۀ استسقا، قولنج و عرق النسا به کار می رفته
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان، متصل به سیاهکل. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 221 تن. آب آن از رود خانه شمرود و محصول آن برنج، ابریشم، چای، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2) ، مستی. (ناظم الاطباء). رجوع به برخفج و برخفچ و برفخج و برفخچ و فرنجک شود
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان، متصل به سیاهکل. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 221 تن. آب آن از رود خانه شمرود و محصول آن برنج، ابریشم، چای، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2) ، مستی. (ناظم الاطباء). رجوع به برخفج و برخفچ و برفخج و برفخچ و فرنجک شود
هانری. (1859- 1941 میلادی) روانشناس فرانسوی. والدین وی یهودی و انگلیسی بودند. هانری پس از پایان تحصیلات متوسطه برای انتخاب رشتۀ اختصاصی مدتی دچار تردید بود و نمی دانست میان ادبیات و علوم کدام را انتخاب کند. درین زمان ملیت فرانسوی را پذیرفت و وارد دانشسرای عالی فرانسه شد، و پس از پایان تحصیلات به تدریس فلسفه پرداخت. در سال 1918 میلادی برگسون به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد. از آن به بعد، از پیشۀ استادی دست کشید و بکار سیاست و امور بین المللی پرداخت، و با سمت ریاست هیئتی به ایالات متحدۀ آمریکا رفت. پس از جنگ اول جهانی، به ریاست کمیتۀ همکاری دانشوران برگزیده شد. در سال 1927 میلادی جایزۀ نوبل به او عطا شد. اندیشۀ عمیق او و کتابهای گوناگون که درباره نظارت بدیع فلسفی خود نوشته به او شهرت جهانی داده است. از آثار اوست: ماده وحافظه، تکامل اخلاق، دو منبع اخلاق و دین. تولد و درگذشت او در پاریس بوده است. (از فرهنگ فارسی معین)
هانری. (1859- 1941 میلادی) روانشناس فرانسوی. والدین وی یهودی و انگلیسی بودند. هانری پس از پایان تحصیلات متوسطه برای انتخاب رشتۀ اختصاصی مدتی دچار تردید بود و نمی دانست میان ادبیات و علوم کدام را انتخاب کند. درین زمان ملیت فرانسوی را پذیرفت و وارد دانشسرای عالی فرانسه شد، و پس از پایان تحصیلات به تدریس فلسفه پرداخت. در سال 1918 میلادی برگسون به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد. از آن به بعد، از پیشۀ استادی دست کشید و بکار سیاست و امور بین المللی پرداخت، و با سمت ریاست هیئتی به ایالات متحدۀ آمریکا رفت. پس از جنگ اول جهانی، به ریاست کمیتۀ همکاری دانشوران برگزیده شد. در سال 1927 میلادی جایزۀ نوبل به او عطا شد. اندیشۀ عمیق او و کتابهای گوناگون که درباره نظارت بدیع فلسفی خود نوشته به او شهرت جهانی داده است. از آثار اوست: ماده وحافظه، تکامل اخلاق، دو منبع اخلاق و دین. تولد و درگذشت او در پاریس بوده است. (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، برق زدن. پیدا شدن آذرخش، ترسانیدن و بیم کردن کسی، برقان طعام بزیت یا روغن، اندکی زیت یا روغن در آن ریختن، برقان نجم، برآمدن ستاره، برقان مراءه، آراسته شدن و زینت گرفتن زن.
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، برق زدن. پیدا شدن آذرخش، ترسانیدن و بیم کردن کسی، برقان طعام بزیت یا روغن، اندکی زیت یا روغن در آن ریختن، برقان نجم، برآمدن ستاره، برقان مراءه، آراسته شدن و زینت گرفتن زن.
شهری است چون رباطی (به هندوستان) و هر سالی اندرو چهار روز بازار تیز باشد و از آنجا به قنوج نزدیک است و حدود رایست و اندرو سیصد بتخانه است. و اندرو آبیست که گویندکه هرکه خویشتن را بدان آب بشوید هیچ آفتش نرسد و هرگه که مهتری از ایشان بمیرد همه کهتری که اندر سایۀ او باشند خویشتن بکشند. و پادشاه این شهر بر تخت نشیند و هر جا که رود آن تخت را بر کتفها همی برند بسی مرد تا آنجا که او خواهد. میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راهست اندر عقبه های سخت. (حدود العالم) ، تولید کردن. زائیدن. (از یادداشتهای دهخدا) : تا مادرتان گفته که من بچه بزادم از بهر شما من بنگهداشت فتادم. منوچهری. رجوع به زادن و زائیدن شود
شهری است چون رباطی (به هندوستان) و هر سالی اندرو چهار روز بازار تیز باشد و از آنجا به قنوج نزدیک است و حدود رایست و اندرو سیصد بتخانه است. و اندرو آبیست که گویندکه هرکه خویشتن را بدان آب بشوید هیچ آفتش نرسد و هرگه که مهتری از ایشان بمیرد همه کهتری که اندر سایۀ او باشند خویشتن بکشند. و پادشاه این شهر بر تخت نشیند و هر جا که رود آن تخت را بر کتفها همی برند بسی مرد تا آنجا که او خواهد. میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راهست اندر عقبه های سخت. (حدود العالم) ، تولید کردن. زائیدن. (از یادداشتهای دهخدا) : تا مادرتان گفته که من بچه بزادم از بهر شما من بنگهداشت فتادم. منوچهری. رجوع به زادن و زائیدن شود
در اوراق قمار، پس و پیش کردن ورق ها تا دغلی و تقلب در آن نباشد. زیرو روی کردن اوراق قمار تا نباید حریف دغلبازی آنرا بسود خود مرتب کرده باشد. زیرو زبر کردن اوراق بازی تا اگر حریفان دغل پشت هم اندازی کرده باشند باطل گردد. (یادداشت مؤلف). رجوع به بر شود، جماعت دوستانی که با یکدیگر همسنگ و همرتبه و دمخورند. (فرهنگ لغات عامیانه)
در اوراق قمار، پس و پیش کردن ورق ها تا دغلی و تقلب در آن نباشد. زیرو روی کردن اوراق قمار تا نباید حریف دغلبازی آنرا بسود خود مرتب کرده باشد. زیرو زبر کردن اوراق بازی تا اگر حریفان دغل پشت هم اندازی کرده باشند باطل گردد. (یادداشت مؤلف). رجوع به بُر شود، جماعت دوستانی که با یکدیگر همسنگ و همرتبه و دمخورند. (فرهنگ لغات عامیانه)
زیر و زبر. زیر و رو. بالا و زیر. زیر و بالا. (یادداشت مؤلف). همه اطراف. بلندی و پستی. بالا و پائین و زیر و زبر. (ناظم الاطباء). - برفرود سخن، فراز و نشیب آن. نیک و بد آن: بکوشم باندازۀ دستگاه کنم برفرود سخن را نگاه. شمسی (یوسف وزلیخا). - برفرود کاری، زیر و زبر آن. اختلاف و تمایز آن: خدمت سلطان بجان از شهریاری خوشتر است وین کسی داند که داند برفرود روزگار. فرخی.
زیر و زبر. زیر و رو. بالا و زیر. زیر و بالا. (یادداشت مؤلف). همه اطراف. بلندی و پستی. بالا و پائین و زیر و زبر. (ناظم الاطباء). - برفرود سخن، فراز و نشیب آن. نیک و بد آن: بکوشم باندازۀ دستگاه کنم برفرود سخن را نگاه. شمسی (یوسف وزلیخا). - برفرود کاری، زیر و زبر آن. اختلاف و تمایز آن: خدمت سلطان بجان از شهریاری خوشتر است وین کسی داند که داند برفرود روزگار. فرخی.
دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. کوهستانی و معتدل است. سکنه آن 413 تن، آب از قنات، محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی چادرشب و ابریشم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایرانج 9)
دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. کوهستانی و معتدل است. سکنه آن 413 تن، آب از قنات، محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی چادرشب و ابریشم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایرانج 9)
برکستوان. کژآغند که بر اسبان جنگی پوشند. (لغات دیوان نظام قاری ص 196 و 44). و رجوع به برگستوان شود. - برکسون دار، برگستوان دار: روز پوشیدن رختست و بهار و صحرا برکسون دار کجا استر رهوار کجاست ؟ نظام قاری. برکسوندار نباید که بود صاحب ریش در کتاب نمدی یافته اند این اخبار. نظام قاری. رجوع به برگستواندار شود
برکستوان. کژآغند که بر اسبان جنگی پوشند. (لغات دیوان نظام قاری ص 196 و 44). و رجوع به برگستوان شود. - برکسون دار، برگستوان دار: روز پوشیدن رختست و بهار و صحرا برکسون دار کجا استر رهوار کجاست ؟ نظام قاری. برکسوندار نباید که بود صاحب ریش در کتاب نمدی یافته اند این اخبار. نظام قاری. رجوع به برگستواندار شود
نام یکی از دهستان های نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر است. این دهستان از 20 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بردخون کهنه، شه نیا، زیررود، زیدان، مل سوخته، نره کوه، درواحمد، دمی گز، گورک، شیبرم. مرکز دهستان قریه بردخون نو است که 961 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام یکی از دهستان های نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر است. این دهستان از 20 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بردخون کهنه، شه نیا، زیررود، زیدان، مل سوخته، نره کوه، درواحمد، دمی گز، گورک، شیبرم. مرکز دهستان قریه بردخون نو است که 961 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
پرحیله. پرمکر. پرفریب. پرفسوس: بفرمود تا نزد او شد قلون ز ترکان دلیری گوی پرفسون. فردوسی. فرستاد با او بخانه درون نهانی زن جادوی پرفسون. اسدی. همانگه زن جادوی پرفسون که بد دایه مه را وهم رهنمون. اسدی. ، سخت داهی و زیرک. سخت کاردان: بنزد سیاوش فرستم کنون یکی مرد بادانش و پرفسون. فردوسی. ز پیش فریدون برون آمدند پر از دانش و پرفسون آمدند. فردوسی. فریدون پردانش پرفسون مر این آرزو را نبد رهنمون. فردوسی. بیاور یکی خنجر آبگون یکی مرد بینادل پرفسون. فردوسی. در آن پنبه هر چند کردی فزون برشتی همی دختر پرفسون چنان بد که یکروز مام و پدر بگفتند بادختر پرهنر که چندان بریسی مگر با پری گرفتستی ای پاک تن خواهری. فردوسی. جوان گرچه دانادل و پرفسون بود نزد پیر آزمایش فزون. اسدی. - چارۀ پرفسون، تدبیر آمیخته به فریب و حیله: ترا ای پسر گاه آمد کنون که سازی یکی چارۀپرفسون. فردوسی
پرحیله. پرمکر. پرفریب. پرفسوس: بفرمود تا نزد او شد قلون ز ترکان دلیری گوی پرفسون. فردوسی. فرستاد با او بخانه درون نهانی زن جادوی پرفسون. اسدی. همانگه زن جادوی پرفسون که بد دایه مه را وهم رهنمون. اسدی. ، سخت داهی و زیرک. سخت کاردان: بنزد سیاوش فرستم کنون یکی مرد بادانش و پرفسون. فردوسی. ز پیش فریدون برون آمدند پر از دانش و پرفسون آمدند. فردوسی. فریدون پردانش پرفسون مر این آرزو را نبد رهنمون. فردوسی. بیاور یکی خنجر آبگون یکی مرد بینادل پرفسون. فردوسی. در آن پنبه هر چند کردی فزون برشتی همی دختر پرفسون چنان بد که یکروز مام و پدر بگفتند بادختر پرهنر که چندان بریسی مگر با پری گرفتستی ای پاک تن خواهری. فردوسی. جوان گرچه دانادل و پرفسون بود نزد پیر آزمایش فزون. اسدی. - چارۀ پرفسون، تدبیر آمیخته به فریب و حیله: ترا ای پسر گاه آمد کنون که سازی یکی چارۀپرفسون. فردوسی
رو به افزایش. دائم التزاید. روزافزون: شرم چرا داشت باید ای عجب او را زان کرم و فضل روزروز برافزون. فرخی. جاوید زیادی بشادکامی شادیت برافزون و غم بنقصان. فرخی. تا بقیامت براین نهاد و نسق باد روز برافزون به فر و رونق و زینه. سوزنی. زانکه بر حسن برافزونی و برکاست نیی من بعشق تو برافزونم و برکاست نیم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 378)
رو به افزایش. دائم التزاید. روزافزون: شرم چرا داشت باید ای عجب او را زان کرم و فضل روزروز برافزون. فرخی. جاوید زیادی بشادکامی شادیت برافزون و غم بنقصان. فرخی. تا بقیامت براین نهاد و نسق باد روز برافزون به فر و رونق و زینه. سوزنی. زانکه بر حسن برافزونی و برکاست نیی من بعشق تو برافزونم و برکاست نیم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 378)
افزون. بعلاوه. برسری. بیش. برفزون. بسیار. فراوان: وزو بر روان محمد درود بیارانش بر هر یکی برفزود. فردوسی. بی اندازه از ما شما را درود هنر با نژاد ار بود برفزود. فردوسی. چو بنشست بهمن بدادش درود ز شاه و ز ایرانیان برفزود. فردوسی. بیامد بر شیده دادش درود ز شاه و ز ایرانیان برفزود. فردوسی. ز یزدان و از ما هزاران درود مر او را (محمد) و یارانش را برفزود. فردوسی، برآمدن ستاره. (منتهی الارب)، ترسیدن و توعد. (از اقرب الموارد)، آراسته شدن و زینت گرفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، خویشتن برآراستن. (تاج المصادر بیهقی)، اندک زیت یا روغن ریختن در طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، بلند کردن ماده شتر دم را و آبستنی وانمود کردن و آبستن نبودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبستن نمودن شتر بی آبستنی. (تاج المصادر بیهقی)، برق السقاء، گداخته شدن روغن خیک از گرما و از هم وارفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
افزون. بعلاوه. برسری. بیش. برفزون. بسیار. فراوان: وزو بر روان محمد درود بیارانْش بر هر یکی برفزود. فردوسی. بی اندازه از ما شما را درود هنر با نژاد ار بود برفزود. فردوسی. چو بنشست بهمن بدادش درود ز شاه و ز ایرانیان برفزود. فردوسی. بیامد بر شیده دادش درود ز شاه و ز ایرانیان برفزود. فردوسی. ز یزدان و از ما هزاران درود مر او را (محمد) و یارانْش را برفزود. فردوسی، برآمدن ستاره. (منتهی الارب)، ترسیدن و توعد. (از اقرب الموارد)، آراسته شدن و زینت گرفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، خویشتن برآراستن. (تاج المصادر بیهقی)، اندک زیت یا روغن ریختن در طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، بلند کردن ماده شتر دم را و آبستنی وانمود کردن و آبستن نبودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبستن نمودن شتر بی آبستنی. (تاج المصادر بیهقی)، برق السقاء، گداخته شدن روغن خیک از گرما و از هم وارفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لاتینی تازی گشته شیر سگ شیر گیا گاو کشک (شبرم) لاتینی تازی گشته شیر گیا گاو کشک از گیاهان گیاهی از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره فرفونیان است این گیاه علفی است و در موقع شکستن از ساقه اش شیرابه سفید رنگی بیرون می آید که در برابر هوا تیره می شود تا کنون در حدود 7000 گونه از این گیاه شناخته شده است که بیشتر در نواحی معتدل می رویند و من جمله در ایران انواع آن نیز فراوانند و بیشتر به نام شیر سنگ خوانده میشود. شیرابه این گیاه سمی و قی آور است و دانه هایش دارای اثری مسهلی است مالیدن شیرابه آن بر روی پوست بدن سبب تحریک جلدی و ایجاد سوزش و خارش می شود فربیون افربیون شیر سنگ ابربیون ابرفیون افنین کمالیون حافظ اطفال تاکوت غاسول رومی لبان مغربی یتوع نبلوت لبن سودا لبن سودان عنجد لبین تیکیوت سوتلیلغراوتی شبرم سوتلکن اوتی تاناغت شیرگیا سعده فافیلون فارالیون شبرم رمده. لاتینی تازی شده شیر سگ شیر گیا از گیاهان داروی
لاتینی تازی گشته شیر سگ شیر گیا گاو کشک (شبرم) لاتینی تازی گشته شیر گیا گاو کشک از گیاهان گیاهی از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره فرفونیان است این گیاه علفی است و در موقع شکستن از ساقه اش شیرابه سفید رنگی بیرون می آید که در برابر هوا تیره می شود تا کنون در حدود 7000 گونه از این گیاه شناخته شده است که بیشتر در نواحی معتدل می رویند و من جمله در ایران انواع آن نیز فراوانند و بیشتر به نام شیر سنگ خوانده میشود. شیرابه این گیاه سمی و قی آور است و دانه هایش دارای اثری مسهلی است مالیدن شیرابه آن بر روی پوست بدن سبب تحریک جلدی و ایجاد سوزش و خارش می شود فربیون افربیون شیر سنگ ابربیون ابرفیون افنین کمالیون حافظ اطفال تاکوت غاسول رومی لبان مغربی یتوع نبلوت لبن سودا لبن سودان عنجد لبین تیکیوت سوتلیلغراوتی شبرم سوتلکن اوتی تاناغت شیرگیا سعده فافیلون فارالیون شبرم رمده. لاتینی تازی شده شیر سگ شیر گیا از گیاهان داروی