- برف
- دانه های سفید مانند پنبه که در سرمای زمستان از آسمان بزمین آید
معنی برف - جستجوی لغت در جدول جو
- برف
- قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا
- برف ((بَ))
- آب منجمد که به صورت بلورهایی به شکل منشور مسدس القاعده متبلور می گردد و در فصل سرما از ابرها به زمین می بارد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مرضی است که در زبان ولب وغیره پیدا شود (بیشتر در کودکان) مرضی در دهان که بعلت حمله یکنوع قارچ بنام مو کورمیکوز بوجود میاید. علامت آن یکنوع غشا سفید رنگی است مه مخاط زبان و حلق و گلو را میپوشاند و تولید درد در نواحی حلق و ته دهان میکند و مرض با تب همراه است قلاع
شان و شوکت
شان و شوکت، شکوه، بلندی قدر و منزلت
((بَ فَ))
فرهنگ فارسی معین
ورقه نازکی از برف که در یخچال ها و دستگاه های سرد کننده ایجاد شود، نوعی بیماری که علامت آن غشای سفید رنگی است که مخاط زبان و دهان و حلق را می پوشاند، قلاع، نقطه های سفید یا نورانی متعدد بر صفحه تلویزیون یا رادار
نوعی بیماری عفونی که عوارض آن ایجاد جوشش های سفید و زخم در دهان و حلق است و بیشتر در شیرخواران بروز می کند
اکسپرت
بوران
مووی (Movie) واژه ای است که صرفا کارکرد اقتصادی فیلم را بیان می کند. درایران اصطلاح ”بفروش“ یا اصطلاح لمپنی ”برفوش“ رایج است. این نوع فیلمها مولفه هایی شناخته شده دارند و با تغییر آدمها و محل وقوع حوادث، یکی بعد از دیگری به نمایش عمومی در می آیند.
یونانی تازی گشته ارغوانی
بلافاصله، بزودی، فوراً
بختک کابوس عبدالجنه
خشن و مشکل، کار دشوار
حرکت دادن دست تا هر چه در دست باشد بیفتد، برافشاندن
افسردن
بالا و زیر، زیر و رو
در گذشته، متوفی
دادن آب برف بدیگری، دل سرد کردن نا امید ساختن
برف آب شده، آب برف
کوفتن برف و سفت کردن آن برای آماده کردن پیست اسکی جهت مسابقات و تمرین
زرد مرغک
شخصی که برف را از روی زمین و بام میروبد، آلتی که برروی شیشه اتومبیل قرار گرفته هنگام باریدن باران یا برف آنرا بلغزش در آرند تا شیشه را پاک کند بنحوی که حاجب ماورا نگردد
جایی که برف را برای فصل گرما ذخیره کنند، اوراق یا اشیای دیگر که روی هم انباشته باشند
خشن، دشوار، راه باریک و دشوار
روبندۀ برف، کسی که برف را از روی بام یا زمین می روبد، ماشین های مخصوص که در زمستان جاده ها را از برف پاک می کنند
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
جایی که برف را انبار و ذخیره کنند که برای تابستان بماند، کنایه از اوراق یا چیزهای دیگر که روی هم انباشته شده باشد
پارو، وسیله ای که با آن برف را از روی بام یا زمین می روبند، کسی که برف را از روی بام یا زمین می روبد، وسیله ای نصب شده بر روی شیشۀ اتومبیل برای پاک کردن و کنار زدن برف و باران
آب برف، آبی که برای خنک شدن آن تکه ای برف میانش انداخته باشند، برای مثال به برفاب رحمت مکن بر خسیس / چو کردی مکافات بر یخ نویس (سعدی۱ - ۱۲۵)