جدول جو
جدول جو

معنی برشتوک - جستجوی لغت در جدول جو

برشتوک
(بِ رِ)
آرد که با روغن سرخ کنند و نرمۀ شکر در آن بریزند بی آب. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
برشتوک
(بَ رِ)
ماهیی است دریایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
برشتوک
((بِ رِ))
نوعی شیرینی که از آرد سرخ شده، روغن، شکر و بعضی مواد دیگر تهیه می شود
تصویری از برشتوک
تصویر برشتوک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرستوک
تصویر پرستوک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
از صورت های فلکی شمالی که به صورت مردی ایستاده که سری بریده در دست دارد تصویر شده، حامل راس الغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنشتوک
تصویر کنشتوک
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، بیخ، چوبک، چوبک اشنان، جوغان، غسلج، کنشتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشتوک
تصویر فراشتوک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرستوک
تصویر فرستوک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشترک
تصویر بیشترک
اندکی بیشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرستوک
تصویر پرستوک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
(دَ پُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 32هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد و 18هزارگزی شمال راه مالرو ده دوست محمد به زابل، با 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بْرو / بُ)
مارکوس جونیوس. پسر خواهر کاتون اوتیکی و از اخلاف بروتوس اول (حدود 85-42 قبل از میلاد). وی بهمراهی کاسیوس در توطئه ای ضد قیصر (سزار) روم - که پدرخواندۀ وی بود و همواره او را مورد حمایت خود قرار میداد- شرکت کرد. چون قیصر او را در میان قاتلان خود مشاهده کرد، از دفاع دست برداشت وفریاد کرد ’و تو هم، پسرم !’. بروتوس و کاسیوس بعد مورد تعقیب آنتوان و اکتاویوس قرار گرفتند و مغلوب شدند. آنگاه بروتوس، بقول پلوتارخوس، این جملۀ تلخ رابر زبان راند: ’ای تقوی تو لفظی بیش نیستی !’ و سپس خود را بر روی شمشیری انداخت. (فرهنگ فارسی معین) ، چوب نشیمنگاه طیور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ وُ)
یکی از صور شمالی فلک که بر صورت مردی توهم شده بر دست راست شمشیری و بچپ سر دیوی و شامل پنجاه ونه ستاره است و حاوی جنب فرساوس و غول و عاتق الثریاو منکب الثریا و معصم الثریاست و صورت را حامل رأس الغول و سوار و فرساوس نیز خوانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ)
با شتاب. با عجله، خاموش شدن از اندوه و خشم و یا روی درهم کشیدن و ناپسند داشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). آشکار کردن حزن. (از اقرب الموارد) ، نقطه های رنگارنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ تَ)
حالت و چگونگی برشته. برشته بودن. نیم سوختگی (در نان و غیره) : نان به این برشتگی را میگویی خمیر است.
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ تَ)
قابلیت برشته شدن داشتن. که تواند برشته شدن. که برشته تواند شدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی استرک یعنی ریشه معطر است. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172).
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
مرکّب از: بیشتر + ’ک’ تصغیر، اندکی بیشتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
خطاف. (فهرست مخزن الادویه). فرستو. (آنندراج). پرستو. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پرستو: خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطّاف که آنرا پرستوک خوانند تا به لب دریا شدند هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو به پای و یکی به منقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). رجوع به پرستو شود:
از پرستوک اگر خوری لحمش
دیده را روشنی کند حاصل
خون او را چو زن بیاشامد
شهوت زن همه کند زایل.
یوسف طبیب (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قسمی سبزی خوردنی بهارۀ صحرایی که در آشها و خورشها کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
همان پرستوک که خطاف باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). پرستوک. فرستو. فرستگ. فرشتک. فرشتو
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
به معنی کنشتو و آن گیاهی باشد که بدان جامه شویند. (برهان) (ناظم الاطباء) :
تو خوش بنشین که اعدای تو شستند
ز ملکت دل به صابون کنشتوک.
فخری اصفهانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرستوک
تصویر فرستوک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای از رده گنجشکان جزو راسته شکافی نوکان که شامل 80 گونه میشود و در سراسر کره زمین پراکنده اند این پرنده دارای دم بلند و دو شاخه و منقار نسبه پهن و سه گوش میباشد. جثه اش کمی از گنجشک بزرگتر است و دارای پرواز سبک و سریعی است و بهمین مناسبت دارای بالهای مناسب و مساعد برای پرواز مدتهای متمادی در هوا میباشد. پرستو غذای خود را حین پرواز در هوا جستجو میکند و از حشرات (از قبیل مگسهاو پشه ها و پروانه ها) تغذیه مینماید و اکثر صبحها (طلوع آفتاب) برای تغذیه از لانه خارج میشود. پرنده ایست مانوس با انسان و اکثر لانه اش را در آبادیها در داخل اطاقها و شکافهای دیوار نزدیک لبه بام و گاهی تنه درختان بنا میکند. این پرنده جزو پرندگان مهاجر است و فصول سرد را بنقاط گرمتر مهاجرت میکند و بمحض شروع بهار بمحل اول خود و غالبا بهمان لانه سابق بر میگردد. پرنده ایست بسیار مفید و حشرات موذی را از بین میبرد و ضمنا بی آزار و زیباست چلچله زازال ابابیل بلوایه پیلوایه پرستوک خطاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشتوک
تصویر پراشتوک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشتاب
تصویر برشتاب
با عجله، با شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشتگی
تصویر برشتگی
نیم سوختگی، برشته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرشتوک
تصویر فرشتوک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتوک
تصویر فراشتوک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستوک
تصویر فرستوک
((فَ رَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرشتوک
تصویر فرشتوک
((فَ رَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برشنوم
تصویر برشنوم
تطهیر
فرهنگ واژه فارسی سره
پرستو، چلچله، خطاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرکندن مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی