جدول جو
جدول جو

معنی برزهی - جستجوی لغت در جدول جو

برزهی
(بَ زَ ی ی)
منسوب است به برزه. رجوع به برزه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزهم
تصویر برزهم
(پسرانه)
نام یکی از پهلوانان ایرانی در گرشاسب نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزی
تصویر برزی
(دخترانه)
جای بلند، سکو، کنایه از بلند قامت (نگارش کردی: بهرزی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزه
تصویر برزه
شاخ درخت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ زَ)
نام شهری به آذربایجان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
سرا بالای کوه. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ)
قریه ای است به بیهق (سبزوار) و برزهی منسوب است بدان. (از منتهی الارب) (تاریخ بیهق ص 211)
لغت نامه دهخدا
(بَ زُ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 300 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ)
یوم برزه، از روزهای عرب است. (منتهی الارب). موضعی است و یکی از جنگهای عرب در آنجا واقع شده است. و گویند در برزه مالک بن خالد بن فخر بن الثرید که صاحب تاج (یعنی ملک بود) کشته شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ / زِ)
سرا بالای کوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ ی ی)
پارسا و زیرک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ زا)
دهی است در واسط. از آن ده است رضی الدین بن برهان راوی صحیح مسلم. (منتهی الارب) ، جعل. ساختگی. رجوع به برساخته و نیز رجوع به برساختن و ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
مرکّب از: برز بمعنی زراعت + ه، پسوند نسبت، شاخ درخت. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) :
مکن بیش جهد و مزن آتشی
که در برزۀ تر نخواهد گرفت.
نزاری.
لغت نامه دهخدا
(دَ زِ)
دهی است از دهستان اصفهک بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 62 هزارگزی جنوب خاوری طبس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
از: ب + راه + ی، براه بودن. رشد. (یادداشت بخط مؤلف) ، گروهی است میان حبش و زنگ. (از اقرب الموارد). که چون احدی از ایشان بر زن غیر کفو عاشق شود نره آن کس بعوض کابینش بریده با وی ازدواج دهند و این قوم از اولاد قیس غیلان است یا در بطن صنهاجه و کتامه از حمیر که چون ملک افرنقس افریقیه را فتح کرده به بربر رفته ساکن گردیدند. (منتهی الارب) (آنندراج). واحد آن بربری است. (از اقرب الموارد). ممالک شمالی افریقیه بمغرب مصر طرابلس، تونس، الجزایر، مراکش. (یادداشت بخط مؤلف). نامی است که شامل قبایل بسیاری میشود که در جبال مغرب از برقه تا انتهای مغرب اقیانوس کبیر و در جنوب تا بلاد سودان سکونت دارند. بربرها ملتها و قبیله های بیشماری هستند و هر موضع به قبیله ای که در آن سکونت دارد نامیده میشود. در اصل نسب و نژاد بربرها اختلاف است. برای تفصیل بیشتر رجوع به معجم البلدان شود. در مغرب بقسمتی از اقلیم دویم و بعضی از اقلیم سیم و بعضی از اقلیم چهارم منزل دارند. (یادداشت بخط مؤلف). نامی که خارجیان به ممالک آفریقای طرابلس غرب و تونس و الجزایر (و نیز معمولاً مراکش) که از قرن 16 میلادی. ببعد تحت حکومت عثمانی نیمه استقلالی داشتند داده بودند. (دایره المعارف فارسی). در حدود العالم آمده: اندر بیابان ایشان (یعنی مردم مغرب و مراد اهالی بلاد شمال افریقا جز مصر است) بربریان اند بسیار، بی عدد و اندر حوالی و ناحیت زوبله بربریان اند بسیار و این بربریان مردمانی اند اندر بیابانهای مغرب همچون عرب اندر بادیه خداوندان چهارپای اند و با زر بسیارند ولکن عرب به چهارپای توانگرترند و بربریان بزر توانگرترند و بحوالی رعنی بربریان اند بسیار و بیشتر از ناحیت بربریان پلنگ خیزد که بربریان شکار ایشان کنند و پوست ایشان بشهرهای مسلمانان آرند. (حدود العالم) :
بدان تا فرستد هم اندر زمان
بمصر و به بربر چو باد دمان.
فردوسی.
اگرنه دریا پیش آمدی براه ترا
کنون گذشته بدی از قمار و از بربر.
فرخی.
گاه چون زرین درخت اندر هوایی سرکشد
گه چو اندر سرخ دیبا لعبت بربر شود.
فرخی.
ور او بجنگ ز خردی دو پیل کشت به تیغ
هزار پیل دمان کشته ای تو در بربر.
فرخی.
شه روم را دختری دلبراست
که از روی رشک بت بربر است.
اسدی (گرشاسب نامه).
چورنج دشمنانش بود بی بر
جهان او را شد از چین تا به بربر.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ هی ی)
منسوب به بریهه که نام مادر منتسب الیه است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
موی نرم و ملایم که بر جناح مرغان باشد.
لغت نامه دهخدا
(بَ کُ)
نام کبوتر. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بُ زِ)
دهی است از دهستان گلیان بخش شیروان شهرستان قوچان. سکنۀ آن 723 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
رجوع به برزویه شود:
برآمد ز قنوچ برزوی شاد
بسی دانشی برگرفته بیاد.
فردوسی (ملحقات شاهنامه) ، مسواک
لغت نامه دهخدا
تصویری از برزه
تصویر برزه
شاخ درخت، کشت، زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه
تصویر برزه
((بَ زِ))
کشت، کاشت، شاخه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزنی
تصویر برزنی
محلی
فرهنگ واژه فارسی سره
از طوایف و تیره های ساکن در شهرستان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی