جدول جو
جدول جو

معنی برزاوند - جستجوی لغت در جدول جو

برزاوند
(بَ وَ)
دهستانی است در جنوب شهرستان اردستان استان دهم با جمعیت 15444 تن دارای 29 آبادی بزرگ و کوچک و یکی از دهستانهای چهارگانه اردستان است. محصولات عمده آن غلات، سیب زمینی، کتیرا و گردو است. مرکزش نیستان است. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزمند
تصویر برزمند
(پسرانه)
باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاوند
تصویر بهاوند
(پسرانه)
دارنده نیکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورجاوند
تصویر ورجاوند
بلندپایه، ارجمند، برازنده، نیرومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
ویژگی زمین پشته پشته، زمین ناهموار، بشاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراوند
تصویر فراوند
چوب بزرگی که برای جلوگیری از بازشدن در، پشت آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراوند
تصویر زراوند
گیاهی علفی با برگ هایی قلب مانند که مصرف دارویی دارد، چپقک
فرهنگ فارسی عمید
(زَ وَ)
موبد موبدان بهرام گور و نیز پسر نرسی، وزیر او:
بود پیری بزرگ نرسی نام
هم لقب با برادر بهرام...
شاه از او یک زمان نبودی دور
شاه را هم رفیق و هم دستور
سه پسر داشت اوی و هر پسری
بسر خویش عالم هنری
آنکه مه بود از آن سه فرزندش
نام کرده پدر زراوندش
شه عیارش یکی بصدکرده
موبد موبدان خود کرده.
(هفت پیکر چ وحید ص 121).
صاحب انجمن آرا و به پیروی او صاحب آنندراج در ذیل زراوند آرد: در اسکندرنامۀ نظامی گفته زراوند نام پهلوانی بوده و این مصرع از قول اوست: زراوند مازندرانی منم. ظاهرا تصحیفی شده و صحیح زریوند است. رجوع به زریوند و گنجینۀ گنجوی چ وحید ص 79 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
قصبه ای از خواف به نیشابور. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
چوبی ضخیم که بر پشت در نهند تا گشوده نشود. چوب گنده ای باشد که در پس در اندازندتا در گشوده نگردد. (برهان). دریواس. فدرنگ. شجار. فردر. فردره. و ظاهراً این صورت مصحف پژاوند باشد
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حمزلو بخش خمین شهرستان محلات، واقع در 15هزارگزی شمال خاوری خمین، این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 1030 تن سکنۀ فارسی و ترکی زبانست، آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، بنشن، پنبه، چغندرقند، انگور و بادام است، اهالی به کشاورزی و قالیچه بافی گذران می کنند و از طریق امیریه میتوان ماشین به آنجا برد، مزرعۀ قده جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای است از مزارع بلوک قمصر کاشان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
بمعنی بازداشتن و نگاه داشتن چیزی باشد در جایی مثل آنکه آب را در گوی حوض و مانند آن محافظت کنند. (برهان) (آنندراج) (از مجمع الفرس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
پساوند. قافیۀ شعر. (برهان) (اوبهی) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف) (فرهنگ سروری). در اصطلاح عروض، قافیه. (ناظم الاطباء). قافیۀ شعر باشد و چون در دنبال شعر است پساوند خواندن بهتر است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
همه باد و همه بند و همه سست
معانی بازگونه با بساوند.
لبیبی (از فرهنگ سروری).
و رجوع به پساوند و شعوری ج 1 ورق 158 شود، جایی را نیز گویند که میوه های خوشبوی در آنجا بهم رسد. (برهان) (ناظم الاطباء). جایی را گویند که میوه های خوش بو در آنجا بسیار باشد. (جهانگیری) (هفت قلزم). رجوع به بسّد شود. جوالیقی در المعرب آرد: و از لفظ بستان کلمه بست آمده و آن فارسی است چه هیچیک از ثقات کلمه عربی مرکب از ’ب س ت’ نیاورده است. (جوالیقی ص 54 س 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان اصفهان و در جنوب اصفهان واقع و محدود است از شمال به اصفهان و بخش سده، از جنوب به کوه صفه، از خاور و باختر به زاینده رود. وضع طبیعی: یک رشته ارتفاعات کوه صفه و تخت رستم که در جهت خاور و باختر کشیده شده و در جنوب دهستان واقع و بلندترین قلۀ آن 2240 متر است رودخانه: قسمتی از مسیر رود خانه زاینده رود در حد خاوری و باختری و شمالی این دهستان واقع شده است. زمستان آن معتدلست و آب قراء آن از رود خانه زاینده رود و چاه تأمین میشود. این دهستان از 9 آبادی تشکیل می شود و سکنۀ آن 15276 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
یکی از دهستان های بخش نطنز شهرستان کاشان است. در شمال دهستان چیمه رود واقع و کوهستانی است و از 7 آبادی تشکیل شده است. سکنه در حدود 5400 تن. و قراء مهم آن ابیانه و طره و کمجان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بِ زِ)
دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. کوهستانی و معتدل است. سکنه آن 413 تن، آب از قنات، محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی چادرشب و ابریشم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایرانج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
نام دوائی است که آن دو نوع می باشد یکی را زراوند طویل می گویند یمنی دراز و آن را شجره رستم و قثأالحیه میخوانند و آن نر باشد و از انگشت نر گنده تر. گرم است در سیم، خشک است در دویم. و دیگری را زراوندمدحرج خوانند یعنی مدور و آن ماده باشد و معروف است به شاهی. بهترین آن زرد زعفرانی باشد و آن گرم است در دویم و خشک است در سیم. (برهان). گیاهی است از طایفۀ بادرنجبویه و معطر و بر دو قسم: زراوند طویل و زراوند مدحرج که زراوند گرد باشد. (ناظم الاطباء). نام دوائی است و آن دو نوع می باشد یکی را طویل و دیگری را مدحرج یعنی مدور. (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). و به اصفهانی آن را نخود الوندی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپه ای های بی گلبرگ که تیره خاصی بنام تیره زراوندها را می سازد. این تیره جزو تیره های نزدیک به اسفناجیان است گلهایش ارغوانی یا صورتی و برگهایش بی دندانه و ریز و ریشه اش کلفت و میوه اش کروی است. ارسطولوخیا. زهر زمین. (فرهنگ فارسی معین) : طویل است یعنی دراز و مدحرج است یعنی گرد و نوع سیم همچون شاخ رز است و طویل را نر گویند و مدحرج را ماده گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و بعضی طبیبان اندر این شراب سه درم سنگ زراوند گرد افزایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به ترجمه صیدنه و اختیارات بدیعی و لکلرک ج 2 ص 203 و بحر الجواهر و الفاظ الادویه و مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ / بَ وَ)
بست. زمین پشته پشته را گویند که کتل و کریوه باشد. (برهان). زمین پشته پشته را گویند که هموار نباشد و این لغت پشته وند بوده یعنی پشته مانند و شین آن با سین تبدیل یافته و بضم اول بهتر از فتح است. (انجمن آرا). زمین پشته پشته را گویند که هموار نباشد. (آنندراج). زمین پشته پشته. (رشیدی). زمین پشته پشته و کتل و گریوه و زمین ناهموار. (ناظم الاطباء). زمین ناهموار که دارای پشته باشد. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی ازدهستانهای بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد، واقع در خاور بخش با 1500 تن جمعیت و 7 آبادی. آب آن از رودخانه ها تأمین می شود وهوای آن گرمسیر است. این دهستان محدود است از شمال و باختر به دهستان قیلاب بالا، از جنوب به اندیمشک، ازخاور به دهستان یعقوب وند. دیه های مهم آن عبارت است از: محمودعلی. جوروند. چل. ساکنان از طایفۀ میرزاوند میر عالی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ وَ)
ارجمند. برازنده، دارای فره ایزدی. خداوند ارج. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان با 723 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پُ وَ)
بمعنی صریح باشد که در مقابل رمز و ایماست. (برهان). شاهدی برای این کلمه و معنی آن بدست نیامد و مجعول مینماید
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
مالک و صاحب، ولی در تحقیر وذم استعمال کنند. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ ؟)
جوان. (فرهنگ خطی). اما می نماید که تصحیف شدۀ برنا یا برناه باشد. رجوع به برنا شود، امروزه برنجک بر برنجی اطلاق میشود که آجیل فروشان آنرا پس از خیساندن، لحظه ای چند در روغن نیک سرخ کرده قرار میدهنددر نتیجه برنج پف می کند و ترد میشود و گاه آنرا با نمک و گاه با خاکه قند مخلوط میکنند
لغت نامه دهخدا
از دیه های انارست بناحیت قم. (از تاریخ قم ص 137) ، آنجا که زیبارویان بوند، مجازاً، جای زیبا و باصفا و نزهت. باغی که از گل و شکوفه مزین باشد:
تا باد گذر کرد به گلزار و به بستان
گلزار چو جنت شده بستان چو بتستان.
رودکی.
بتستان چنین با چهل اوستاد
همی راند از پیش مهر ان ستاد.
فردوسی.
چو رخسار شمن پرگرد و زردست
همان چون بتستانی بوستانست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(وَ)
از طوایف پشتکوه و ایلات کرد ایران دارای 300 خانوار و مسکن آنان در هلیلان و زردلان است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61 و 68)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورجاوند
تصویر ورجاوند
ارجمند برازنده، دارای فره ایزدی خداوند ارج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوند
تصویر فراوند
چوب گنده ای که در پس کوچه نهند تا در گشوده نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
زمین ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوند
تصویر فراوند
((فَ وَ))
چوب بزرگی که پشت در می انداختند تا در باز نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورجاوند
تصویر ورجاوند
((وَ وَ))
ارجمند، گران قدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
((بُ وَ))
زمین پشته پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورجاوند
تصویر ورجاوند
برازنده، مقدس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زراوند
تصویر زراوند
آرسطولوخیا
فرهنگ واژه فارسی سره
ارجمند، ارزشمند، برازنده، فرهمند، محترم، گرامی
متضاد: بی مقدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد