مکان خرید و فروش اوراق بهادار و سهام، شهریه ای که دولت، دانشگاه یا مؤسسه ای برای تحصیل به دانشجویی می پردازد، مکان مخصوص خرید و فروش کالایی خاص مثلاً بورس اتومبیل
مکان خرید و فروش اوراق بهادار و سهام، شهریه ای که دولت، دانشگاه یا مؤسسه ای برای تحصیل به دانشجویی می پردازد، مکان مخصوص خرید و فروش کالایی خاص مثلاً بورس اتومبیل
صبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است که او را منسوب به جزیره ای که منبت اوست کنند، و برخی گویند که بوصبر در منافع بدل برمس، و صورت هردو بهم مشابه است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
صبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است که او را منسوب به جزیره ای که منبت اوست کنند، و برخی گویند که بوصبر در منافع بدل برمس، و صورت هردو بهم مشابه است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
ترجمه معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (برهان) (هفت قلزم). پرگس. پرگست. کلمه تعویذ یعنی معاذاﷲ و خدا نکند. (ناظم الاطباء). مبادا که چنین باشد: گرچه نامردم است آن ناکس نشود هیچ از این دلم برگس. رودکی. در بیت فوق از رودکی چون در مصراع اول قافیه ’کس’ آمده است ظاهراً گاف برگس و برگست هم مفتوحه است. و در این بیت برگس فقط به معنی دور است و بس، و برگست به معنی دور باد است. (یادداشت دهخدا). مؤلف آنندراج در مورد لغت برگس پس از ذکر بیت فوق از رودکی چنین آرد: ظن فقیر مؤلف چنان است که تبدیلی و تصحیفی درین لغت شده چه شعر رودکی چنانکه نوشته اند از فصاحت دور است: نشودسیر ازو دلم برگی، خالی از فتوری نیست. اگر گفتی: نکند میلی از دلم بر کس، درست بود. معلوم میشود که برگست تبدیل هرگز بوده، های هوز را ’با’ گمان کرده اند، و تبدیل سین و زاء در پارسی معمول و متداول است مانند ایاس و ایاز، و هرگست به اضافۀ تا نیز منافی هرگز نیست چون بالش و بالشت هر دو بیک معنی است. و هرگزبه معنی معاذاﷲ و حاشا و ابدا صریح و صحیح است - انتهی. و رجوع به برگست شود
ترجمه معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (برهان) (هفت قلزم). پرگس. پرگست. کلمه تعویذ یعنی معاذاﷲ و خدا نکند. (ناظم الاطباء). مبادا که چنین باشد: گرچه نامردم است آن ناکس نشود هیچ از این دلم برگس. رودکی. در بیت فوق از رودکی چون در مصراع اول قافیه ’کس’ آمده است ظاهراً گاف ِ برگس و برگست هم مفتوحه است. و در این بیت برگس فقط به معنی دور است و بس، و برگست به معنی دور باد است. (یادداشت دهخدا). مؤلف آنندراج در مورد لغت برگس پس از ذکر بیت فوق از رودکی چنین آرد: ظن فقیر مؤلف چنان است که تبدیلی و تصحیفی درین لغت شده چه شعر رودکی چنانکه نوشته اند از فصاحت دور است: نشودسیر ازو دلم برگی، خالی از فتوری نیست. اگر گفتی: نکند میلی از دلم بر کس، درست بود. معلوم میشود که برگست تبدیل هرگز بوده، های هوز را ’با’ گمان کرده اند، و تبدیل سین و زاء در پارسی معمول و متداول است مانند ایاس و ایاز، و هرگست به اضافۀ تا نیز منافی هرگز نیست چون بالش و بالشت هر دو بیک معنی است. و هرگزبه معنی معاذاﷲ و حاشا و ابدا صریح و صحیح است - انتهی. و رجوع به برگست شود
جامه و کلاه پشمین گنده که بیشتر نصاری و ترسایان پوشند و بر سر نهند. (از برهان). جامه ای که از پشم سیاه بافند و نادر سفید هم باشد، و آن لباس ترسایان و نصاری است. (ازغیاث) (از آنندراج). جبه ای که سر و بدن را بتمامه می پوشاند. (ناظم الاطباء). جامه ای که کلاه بر سر آن باشد، مانند بارانی. (فرهنگ فارسی معین). جامۀ کلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی و مانند آن. (منتهی الارب). هر لباسی که سرپوش آن بدو پیوسته باشد. (از اقرب الموارد) ، قرار دادن. نهادن: به رش بود بالاش صد شاه رش چو هفتاد رش برنهی از برش. فردوسی. تو نبینی که اسپ توسن را به گه نعل برنهند لبیش. عنصری. بر سرشان برنهند و پشت ستیخون سخت گران سنگی از هزار من افزون. منوچهری. چنانکه یکی را دویا سه چندان آب بر باید نهادن تا توان خورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). شکنج ابرویش بر لب فتاده دهانش را شکنجه برنهاده. نظامی. تلبّد، برنهادن مرغ سینه را به زمین و لازم گرفتن جای را. (از منتهی الارب) ، نهادن. گذاشتن، و به مجاز هموار کردن. تحمیل کردن: همی رنج بر خویشتن برنهیم از آن به که گیتی به دشمن دهیم. فردوسی. ، نصب کردن. تعبیه کردن: منجنیقها برنهاد و کورها بستن فروگرفت. (تاریخ سیستان). بعد از آن به پای قلعۀ برونج رفتن و منجنیق برنهادن. (تاریخ سیستان). ، بار کردن: ز یزدان نیکی دهش کرد یاد سپه برنشست و بنه برنهاد. فردوسی. سپیده برآمد بنه برنهاد سوی خانه قیصر آمد چو باد. فردوسی. ز هر چیز چندان که اندازه نیست اگربرنهی پیل باید دویست. فردوسی. سپهدار توران بنه برنهاد سپه را همه ترک و جوشن بداد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپه برگرفت و بنه برنهاد. فردوسی. ، برنهادن بر چیزی، مقرر کردن. قرار گذاشتن. قرار دادن. عهد کردن. همداستان شدن: بر آن برنهادند هر دو سپاه که شب بازگردیم ازرزمگاه. فردوسی. بر آن برنهادند سالی که شاه ستاند ز قیصر بهر مهرماه. فردوسی. وز آن پس چو گفتارها شد کهن بر آن برنهادند یکسر سخن. فردوسی. بر آن برنهادند یکسر سپاه که یک تن نگردد ز فرمان شاه. فردوسی. برین برنهادند یکسر سخن که سالار نیک اختر افکند بن. فردوسی. چو پاسخ نیابی کنون زانجمن به بیدانشی برنهی آن بمن. فردوسی. ، سوار شدن. برنشستن: پسر زنبیل به قلعۀ نای لامان برشد و حصار برگرفت و یعقوب آنجا بایستاد و حرب پیوسته کرد تا او را از آنجا فرود آوردند، برنهاد و بر راه بامیان به بلخ شد. (تاریخ سیستان)
جامه و کلاه پشمین گنده که بیشتر نصاری و ترسایان پوشند و بر سر نهند. (از برهان). جامه ای که از پشم سیاه بافند و نادر سفید هم باشد، و آن لباس ترسایان و نصاری است. (ازغیاث) (از آنندراج). جبه ای که سر و بدن را بتمامه می پوشاند. (ناظم الاطباء). جامه ای که کلاه بر سر آن باشد، مانند بارانی. (فرهنگ فارسی معین). جامۀ کلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی و مانند آن. (منتهی الارب). هر لباسی که سرپوش آن بدو پیوسته باشد. (از اقرب الموارد) ، قرار دادن. نهادن: به رش بود بالاش صد شاه رش چو هفتاد رش برنهی از برش. فردوسی. تو نبینی که اسپ توسن را به گه نعل برنهند لبیش. عنصری. بر سرشان برنهند و پشت ستیخون سخت گران سنگی از هزار من افزون. منوچهری. چنانکه یکی را دویا سه چندان آب بر باید نهادن تا توان خورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). شکنج ابرویش بر لب فتاده دهانش را شکنجه برنهاده. نظامی. تلبّد، برنهادن مرغ سینه را به زمین و لازم گرفتن جای را. (از منتهی الارب) ، نهادن. گذاشتن، و به مجاز هموار کردن. تحمیل کردن: همی رنج بر خویشتن برنهیم از آن به که گیتی به دشمن دهیم. فردوسی. ، نصب کردن. تعبیه کردن: منجنیقها برنهاد و کورها بستن فروگرفت. (تاریخ سیستان). بعد از آن به پای قلعۀ برونج رفتن و منجنیق برنهادن. (تاریخ سیستان). ، بار کردن: ز یزدان نیکی دهش کرد یاد سپه برنشست و بنه برنهاد. فردوسی. سپیده برآمد بنه برنهاد سوی خانه قیصر آمد چو باد. فردوسی. ز هر چیز چندان که اندازه نیست اگربرنهی پیل باید دویست. فردوسی. سپهدار توران بنه برنهاد سپه را همه ترک و جوشن بداد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپه برگرفت و بنه برنهاد. فردوسی. ، برنهادن بر چیزی، مقرر کردن. قرار گذاشتن. قرار دادن. عهد کردن. همداستان شدن: بر آن برنهادند هر دو سپاه که شب بازگردیم ازرزمگاه. فردوسی. بر آن برنهادند سالی که شاه ستاند ز قیصر بهر مهرماه. فردوسی. وز آن پس چو گفتارها شد کهن بر آن برنهادند یکسر سخن. فردوسی. بر آن برنهادند یکسر سپاه که یک تن نگردد ز فرمان شاه. فردوسی. برین برنهادند یکسر سخن که سالار نیک اختر افکند بن. فردوسی. چو پاسخ نیابی کنون زانجمن به بیدانشی برنهی آن بمن. فردوسی. ، سوار شدن. برنشستن: پسر زنبیل به قلعۀ نای لامان برشد و حصار برگرفت و یعقوب آنجا بایستاد و حرب پیوسته کرد تا او را از آنجا فرود آوردند، برنهاد و بر راه بامیان به بلخ شد. (تاریخ سیستان)
برنش. رنج روده و دل پیچه و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء) ، پس انداز. ذخیره. آنچه از مال که خرج نکنند و برای احتیاط نگاه دارند: برنهاد را که نگاه داشتندی خمسین الف درهم. (تاریخ سیستان) ، بالا آمدن سطح زمین بواسطۀ نهشت مواد جامد در رسوبات بر بستر رودخانه است. فرایند. (دایره المعارف فارسی)
برنش. رنج روده و دل پیچه و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء) ، پس انداز. ذخیره. آنچه از مال که خرج نکنند و برای احتیاط نگاه دارند: برنهاد را که نگاه داشتندی خمسین الف درهم. (تاریخ سیستان) ، بالا آمدن سطح زمین بواسطۀ نهشت مواد جامد در رسوبات بر بستر رودخانه است. فرایند. (دایره المعارف فارسی)
جمع واژۀ بارّ بمعنی مهربان و بسیار خیر و فرمان بردار مادر و پدر. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیکوکاران. (غیاث اللغات). رجوع به بار شود. نیکمردان. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل). نیکوان. (یادداشت مؤلف) : امام البرره و قاتل الکفره
جَمعِ واژۀ بارّ بمعنی مهربان و بسیار خیر و فرمان بردار مادر و پدر. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیکوکاران. (غیاث اللغات). رجوع به بار شود. نیکمردان. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل). نیکوان. (یادداشت مؤلف) : امام البرره و قاتل الکفره