جدول جو
جدول جو

معنی بررس - جستجوی لغت در جدول جو

بررس
رسیدگی کننده
تصویری از بررس
تصویر بررس
فرهنگ فارسی عمید
بررس
(نَنْ دَ / دِ)
بازرس. مفتش. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برپرس
تصویر برپرس
(پسرانه)
مسئول. رئیس (نگارش کردی: بهرپرس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
نوعی پارچه که از آن کلاه و لباس بارانی می دوخته اند، نوعی سقرلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برره
تصویر برره
بسیار خیّر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورس
تصویر بورس
مکان خرید و فروش اوراق بهادار و سهام، شهریه ای که دولت، دانشگاه یا مؤسسه ای برای تحصیل به دانشجویی می پردازد، مکان مخصوص خرید و فروش کالایی خاص مثلاً بورس اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنس
تصویر برنس
کلاه دراز، کلاه درویشی، برکی، جامه ای که کلاه هم داشته باشد مثلاً بارانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگس
تصویر برگس
برگست، پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، پرگس، عیاذا بالله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بررسی
تصویر بررسی
رسیدگی، وارسی، مطالعه و تحقیق
فرهنگ فارسی عمید
(بِ مُ)
صبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است که او را منسوب به جزیره ای که منبت اوست کنند، و برخی گویند که بوصبر در منافع بدل برمس، و صورت هردو بهم مشابه است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
بررونده. بالارونده. (دهخدا در یادداشتی این کلمه را بجای آسانسور پیشنهاد کرده اند)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ، رَ)
مرکّب از: بر + ره، برراه. براه. آراسته و خوب.
لغت نامه دهخدا
(بِ دِ)
مرد خبیث و گردن کش.
لغت نامه دهخدا
(بَکَ)
بمعنی معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (اوبهی). برگس. پرکس. برگست. پرگست. رجوع به پرگس و برگس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
ترجمه معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (برهان) (هفت قلزم). پرگس. پرگست. کلمه تعویذ یعنی معاذاﷲ و خدا نکند. (ناظم الاطباء). مبادا که چنین باشد:
گرچه نامردم است آن ناکس
نشود هیچ از این دلم برگس.
رودکی.
در بیت فوق از رودکی چون در مصراع اول قافیه ’کس’ آمده است ظاهراً گاف برگس و برگست هم مفتوحه است. و در این بیت برگس فقط به معنی دور است و بس، و برگست به معنی دور باد است. (یادداشت دهخدا). مؤلف آنندراج در مورد لغت برگس پس از ذکر بیت فوق از رودکی چنین آرد: ظن فقیر مؤلف چنان است که تبدیلی و تصحیفی درین لغت شده چه شعر رودکی چنانکه نوشته اند از فصاحت دور است: نشودسیر ازو دلم برگی، خالی از فتوری نیست. اگر گفتی: نکند میلی از دلم بر کس، درست بود. معلوم میشود که برگست تبدیل هرگز بوده، های هوز را ’با’ گمان کرده اند، و تبدیل سین و زاء در پارسی معمول و متداول است مانند ایاس و ایاز، و هرگست به اضافۀ تا نیز منافی هرگز نیست چون بالش و بالشت هر دو بیک معنی است. و هرگزبه معنی معاذاﷲ و حاشا و ابدا صریح و صحیح است - انتهی. و رجوع به برگست شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نُ)
جامه و کلاه پشمین گنده که بیشتر نصاری و ترسایان پوشند و بر سر نهند. (از برهان). جامه ای که از پشم سیاه بافند و نادر سفید هم باشد، و آن لباس ترسایان و نصاری است. (ازغیاث) (از آنندراج). جبه ای که سر و بدن را بتمامه می پوشاند. (ناظم الاطباء). جامه ای که کلاه بر سر آن باشد، مانند بارانی. (فرهنگ فارسی معین). جامۀ کلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی و مانند آن. (منتهی الارب). هر لباسی که سرپوش آن بدو پیوسته باشد. (از اقرب الموارد) ، قرار دادن. نهادن:
به رش بود بالاش صد شاه رش
چو هفتاد رش برنهی از برش.
فردوسی.
تو نبینی که اسپ توسن را
به گه نعل برنهند لبیش.
عنصری.
بر سرشان برنهند و پشت ستیخون
سخت گران سنگی از هزار من افزون.
منوچهری.
چنانکه یکی را دویا سه چندان آب بر باید نهادن تا توان خورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139).
شکنج ابرویش بر لب فتاده
دهانش را شکنجه برنهاده.
نظامی.
تلبّد، برنهادن مرغ سینه را به زمین و لازم گرفتن جای را. (از منتهی الارب) ، نهادن. گذاشتن، و به مجاز هموار کردن. تحمیل کردن:
همی رنج بر خویشتن برنهیم
از آن به که گیتی به دشمن دهیم.
فردوسی.
، نصب کردن. تعبیه کردن: منجنیقها برنهاد و کورها بستن فروگرفت. (تاریخ سیستان). بعد از آن به پای قلعۀ برونج رفتن و منجنیق برنهادن. (تاریخ سیستان).
، بار کردن:
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
سپه برنشست و بنه برنهاد.
فردوسی.
سپیده برآمد بنه برنهاد
سوی خانه قیصر آمد چو باد.
فردوسی.
ز هر چیز چندان که اندازه نیست
اگربرنهی پیل باید دویست.
فردوسی.
سپهدار توران بنه برنهاد
سپه را همه ترک و جوشن بداد.
فردوسی.
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپه برگرفت و بنه برنهاد.
فردوسی.
، برنهادن بر چیزی، مقرر کردن. قرار گذاشتن. قرار دادن. عهد کردن. همداستان شدن:
بر آن برنهادند هر دو سپاه
که شب بازگردیم ازرزمگاه.
فردوسی.
بر آن برنهادند سالی که شاه
ستاند ز قیصر بهر مهرماه.
فردوسی.
وز آن پس چو گفتارها شد کهن
بر آن برنهادند یکسر سخن.
فردوسی.
بر آن برنهادند یکسر سپاه
که یک تن نگردد ز فرمان شاه.
فردوسی.
برین برنهادند یکسر سخن
که سالار نیک اختر افکند بن.
فردوسی.
چو پاسخ نیابی کنون زانجمن
به بیدانشی برنهی آن بمن.
فردوسی.
، سوار شدن. برنشستن: پسر زنبیل به قلعۀ نای لامان برشد و حصار برگرفت و یعقوب آنجا بایستاد و حرب پیوسته کرد تا او را از آنجا فرود آوردند، برنهاد و بر راه بامیان به بلخ شد. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
برنش. رنج روده و دل پیچه و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء) ، پس انداز. ذخیره. آنچه از مال که خرج نکنند و برای احتیاط نگاه دارند: برنهاد را که نگاه داشتندی خمسین الف درهم. (تاریخ سیستان) ، بالا آمدن سطح زمین بواسطۀ نهشت مواد جامد در رسوبات بر بستر رودخانه است. فرایند. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
مقراض و کازود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ، رَ / رِ)
بازرسی. تفتیش. تنقیب. (یادداشت مؤلف). فحص. (یادداشت مؤلف). پرسش. پرس و جو.
- بررسی شدن، تفتیش شدن. بازرسی شدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ رَ)
جمع واژۀ بارّ بمعنی مهربان و بسیار خیر و فرمان بردار مادر و پدر. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیکوکاران. (غیاث اللغات). رجوع به بار شود. نیکمردان. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل). نیکوان. (یادداشت مؤلف) : امام البرره و قاتل الکفره
لغت نامه دهخدا
تصویری از بردس
تصویر بردس
مرد خبیث و گردنکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برره
تصویر برره
جمع بار نیکو کاران صالحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسر
تصویر برسر
بالای سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورس
تصویر بورس
فروش اوراق بهادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنس
تصویر برنس
کلاه درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسی
تصویر بررسی
رسیدگی تحقیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمرس
تصویر بمرس
فرانسوی سوادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
پارچه ای بوده که آب در آن کم سرایت میکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنس
تصویر برنس
((بُ نُ))
کلاه درویشی، جامه ای که کلاه بر سر آن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بورس
تصویر بورس
خرید و فروش اوراق بهادار، بها بازار (واژه فرهنگستان)، کمک هزینه پرداختی به دانشجو جهت تحصیل، راتبه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برره
تصویر برره
((بَ رَ رَ یا رِ))
جمع بار، نیکوکاران، صالحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بررسی
تصویر بررسی
((بَ رِ))
رسیدگی، تحقیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بررسی
تصویر بررسی
مطالعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بورس
تصویر بورس
بها بازار
فرهنگ واژه فارسی سره
امعان، بازدید، بازبینی، تتبع، تجسس، تحقیق، تعمق، تفحص، جستجو، رسیدگی، غور، کاوش، مداقه، مطالعه، ملاحظه، نظارت، وارسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد