جدول جو
جدول جو

معنی برذونه - جستجوی لغت در جدول جو

برذونه
(بِ ذَ نَ)
مؤنث برذون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به برذون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزویه
تصویر برزویه
(پسرانه)
طبیب مشهور انوشیروان و مترجم کلیله ودمنه از هندی به پهلوی، نام پزشک نامدار ایرانی که کتاب کلیه و دمنه را در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی از هند به ایران آورد (نگارش کردی: بهرزویه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برذون
تصویر برذون
نوعی اسب باری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسوله
تصویر برسوله
معجونی که با مغز گردو و داروهای مقوی تهیه می شود، برای مثال روح ما را عصا می صافی ست / نه معاجین و بنگ و برسوله (نزاری - مجمع الفرس - برسوله)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغونه
تصویر بلغونه
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
فرهنگ فارسی عمید
(بَ هََ / هَِ)
قسمی سبزی کوهی خوردنی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ وَ یْ)
احمد بن یعقوب بن یوسف اصفهانی مکنی به ابوجعفر شاگرد حامض نحوی است. (معجم الادباء ج 4 ص 254).
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ)
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 170 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
یکی برکان. (منتهی الارب). رجوع به برکان شود، شتربچه که گردنش به زمین نرسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
یکی برقان. یک ملخ متلون. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
نام یکی از لغویین و نحویین است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
برف به شکر یا شیره آمیخته. برف شیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
خانه گلی را گویند. (آنندراج از لسان الشعرا)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
نام پسرساوه شاه که خویش کاموس کشانی باشد (برهان) ولی اصح آن برموده است. (از آنندراج). رجوع به برموده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
چیز. شی ٔ. (برهان) (از آنندراج). هر چیزی عموماً و هر جسمی. (ناظم الاطباء) ، نوچۀ اول عمر. (برهان) ، جوانی. (ناظم الاطباء) ، حنای دست و پا. (برهان). برنا. رجوع به برنا شود، آبدست خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
نام پسر ساوه شاه. (از آنندراج). برموزه. ورجوع به برموزه شود: چوبۀ تیر بر سینۀ شابه زد و او را بکشت و لشکر او را بغارتید و پسر این شابه برموده نام بیامد با لشکری عظیم، بهرام او را بکشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
قرصی باشد که در آن جوز و بسباس و بنگ و دیگر ادویه گرم کنند و بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) :
روح ما را عصا می صافی است
نه معاجین و بنگ و برسوله.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
نام حصنی قرب سواحل شام بر قلۀ کوهی بلند که الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب در 854 هجری قمری آنرا از دست فرنگان برآورده و فتح کرده است. و رجوع به مراصدالاطلاع شود، ما ادری ای البرساء او ای البراساء هو، ندانم او چه کس است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به براساء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بالوایه. بالویه. مرغی است کوچک چند گنجشک. پرستوک. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). رجوع به بالوایه شود. ظاهراً تحریفی از بالوایه است
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
نان که در شیر آمیخته در روغن بریان نمایند. نانی که در شیر خیسانده و با کره مخلوط نموده و خشک کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام دختر مهدی خلیفۀ عباسی. این دختراز کنیزکی رحیم نام بدنیا آمد که عباسه نیز از بطن اوست. رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 342 و 343 و 394 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام جد طاهر بن ابی بکر محدث. (یادداشت مؤلف)
نام پدر امام عبدالباقی نحوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غلبه نمودن.
لغت نامه دهخدا
(بِذَ)
ستور و اسب تاتاری. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمی است از چارپا از اسب پایین تر و از الاغ تواناتر. (از اقرب الموارد). ج، براذین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). اسب ترکی. (مهذب الاسماء). و در منتخب نوشته برذون اسبی است که مادر و پدرش عربی نباشد یا یکی از آن عربی نباشد و گاهی بمعنی اول استعمال کنند و آنکه مادرش عربی نباشد هجین گویند و آنکه پدرش عربی نباشد معزن گویند، به وزن محسن و عربی را عتیق گویند و بالجمله بمعنی اعم و اخص استعمال یافته اما بمعنی مطلق ستور چنانکه در صحاح هست محل تأمل است و در السامی بمعنی اسبی گفته که مادرش عربی نباشد و بفارسی ماخچی تفسیر آن نموده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
سوده. فرسوده:
نپوشد جز بدو عالم ز خز و توز پیراهن
نگردد جز که از خورشید برسوده گریبانش.
ناصرخسرو، خاموش شدن از اندوه و خشم یا روی درهم کشیدن، تیزی نظر، نکته های رنگارنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته بردون ستور اسپ تاتاری ماخچی ستور تاتاری، اسب نر جلد و تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترگونه
تصویر ترگونه
اندکی مرطوب، کمی نمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونه
تصویر بینونه
جدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغونه
تصویر بلغونه
سرخاب زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزمونه
تصویر بزمونه
روز دوم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغونه
تصویر بلغونه
((بُ نِ))
سرخاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونک، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برونده
تصویر برونده
صدور، صادر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره