جدول جو
جدول جو

معنی برده - جستجوی لغت در جدول جو

برده
بندۀ زرخرید، غلام، کنیز
حمل شده، آنچه کسی در قمار به دست آورده
تصویری از برده
تصویر برده
فرهنگ فارسی عمید
برده
(بَ رَ دَ)
واحد برد و آن گاهی بمعنی دندان سخت سفید بکار رود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
برده
(بُ دَ /دِ)
نعت مفعولی است از بردن در تمام معانی. رجوع به بردن شود.
لغت نامه دهخدا
برده
(بُ دَ)
یکی برد. و آن جامۀ خطدار است. ج، ابراد، ابرد، برود. (از منتهی الارب). واحد برد به معنی جامۀ مخطط. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
برده
(بُ دَ)
البردهنام برده ایست که حضرت رسول صلوات الله علیه آنرا به کعب بن زهیر شاعر صلت داد و معاویه از او بخرید و خلفایکی پس از دیگری بارث بردند. (مفاتیح). بردۀ پیغمبر اسلام که آنرا آنحضرت بعنوان صلۀ قصیدۀ مدحیۀ کعب بن زهیر به وی بخشید شهرت خاصی دارد. معاویه آنرا از فرزند کعب خرید و خلفای عباسی آنرا در خزانۀ خودنگاهداری میکردند. هلاکو پس از اشغال بغداد امر بسوزاندن آن داد ولی بعداً جماعتی مدعی شدند که بردۀ واقعی به قسطنطنیه برده شده و در آنجا محفوظ است. (دایره المعارف فارسی). منوچهری در این شعر:
ورعطا دادن بشعر شاعران بودی فسوس
احمدمرسل ندادی کعب را هدیه ردی.
به این برده اشاره کرده منتها بجای کلمه برده کلمه ’ردی’ یعنی ’ردا’ را بکار برده است. چنانکه در شرح حال کعب آمده وی پیغمبر اکرم را هجو کرد و سپس از در اعتذار درآمد و شعری سرود و در مسجد برای حضرت خواند و از پیغمبر اکرم ردایی هدیه گرفت چون کعب مردمعاویه آن رداء را به سی هزار درم خرید و در خاندان وی بود تا خلافت به عباسیان رسید و آن جامه بتصاحب ایشان درآمد و در خاندان بنی عباس بود تا قتل مستعصم بدست هلاکو (656 هجری قمری) چون آخرین خلیفۀ عباسی کشته شد کسی ندانست که رداء بدست که افتاد. برخی گفتند چون رابعه خاتون دختر مستعصم زن شرف الدین هارون بن صاحبدیوان جوینی بوده این جامه را پیش شوهر خود برده است و این حدس دور نیست چه ممکن است که در واقعۀ بغداد بدست وی افتاده باشد و یا ممکن است بمادرش که همسرعطاملک برادر صاحبدیوان بود رسیده باشد. (تعلیقات دیوان منوچهری از تجارب السلف چ اقبال ص 6-534)
لغت نامه دهخدا
برده
(بَدَ)
دهی است در نسف (نخشب) و از آن ده است عزیز بردی محدث فرزند سلیم. (منتهی الارب). و شاید برده ای در بیت ذیل مولوی همین نسبت و مراد شیخ عزیز نسفی برده ای بوده باشد. (یادداشت مؤلف) :
بشنو الفاظ حکیم برده ای
سر بنه آنجا که باده خورده ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
برده
(بَ رِ دَ)
سحابه...، ابر تگرگ بار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
برده
(بَ دَ / دِ)
بنده و غلام. (غیاث اللغات) (آنندراج). کنیزک. (غیاث اللغات). عبد. رقه. مملوک. بردج. (منتهی الارب). و کلمه بردج معرب برده است:
فراوان ورا برده و بدره داد
زدرگاه برگشت پیروز و شاد.
فردوسی.
هم از جامه و برده و تخت عاج
زدیبای پرمایه و طوق و تاج.
فردوسی.
- برده بردن، بنده کردن و با خود حمل کردن.
- برده پرور، بنده پرور. که بنده میپرورد و تربیت می کند:
برده پرور ریاضتش داده
او خود از اصل نرم سم زاده.
نظامی.
- برده خر، خرندۀ برده و عبد:
تا یکی روز مرد برده فروش
برده خر شاه را رساند بگوش.
نظامی.
- برده فروش، که غلام و بنده فروشد.
- برده فروشی، شغل برده فروش. کنیزفروشی. (از انجمن آرا). عمل فروختن غلام و کنیز.
- ، ظروفی سنگی. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
برده
(بَ دَ)
ناگوارد. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
برده
(بَ دَ)
نام شهری است در آذربایجان و وجه تسمیه آنکه شاهی اسیر و بردۀ بسیار از ملکی دیگر آورده برای آنان شهری ساخته و برده دان نام نهاده و بتدریج دان حذف شده و برده باقی ماند و عربان آنرا معرب کرده بردع گفتند و نوشابۀ بردعی معاصر اسکندر پادشاه آن شهر بوده اکنون جزو گرجستان است. (آنندراج از قاموس). و رجوع به بردع شود
لغت نامه دهخدا
برده
بنده زر خرید
تصویری از برده
تصویر برده
فرهنگ لغت هوشیار
برده
((بَ دِ))
غلام، کنیز، اسیر
تصویری از برده
تصویر برده
فرهنگ فارسی معین
برده
غلام، کنیز، اسیر
تصویری از برده
تصویر برده
فرهنگ واژه فارسی سره
برده
اسیر، بنده، خادم، زرخرید، عبد، عبید، غلام، کنیز، مملوک
متضاد: آزاد، حر، مطیع، گوش به فرمان، هواخواه افراطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برده
برده: فقرعلامت آن است که به دشمنی اجازه می دهید از اسرار خصوصی شما مطلع شود و از این امر رنج خواهید برد. لوک اویتنهاو
تعبیر خواب برده لوک اویتنهاو می گوید: برده: فقرعلامت آن است که به دشمنی اجازه می دهید از اسرار خصوصی شما مطلع شود و از این امر رنج خواهید برد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
برده
بلدرچین، گذرگاه کم ژرفای رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برقه
تصویر برقه
(دخترانه)
درخشیدن جسمی در مقابل تابش اشعه آفتاب یا هر چیز دیگر (نگارش کردی: بریقه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برته
تصویر برته
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی از خاندان لواده، در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بردل
تصویر بردل
(پسرانه)
صبحانه (نگارش کردی: بهرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ رِ دَ)
سرمای صبحدم. (مهذب الاسماء) ، سردی مزاج یا بیماری مضعف باه که پیران را افتد از غلبۀ رطوبت و برودت
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهه
تصویر برهه
روزگار، زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برره
تصویر برره
جمع بار نیکو کاران صالحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجده
تصویر بجده
حقیقت کار، کنه آن، اندرون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریه
تصویر بریه
آفریدگان، آفریده، خلق
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بریدن، قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، مجروح، ختنه شده، مختون، جمع بریدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براده
تصویر براده
خرده های آهن
فرهنگ لغت هوشیار
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنده
تصویر برنده
قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروده
تصویر بروده
سردی خنکی، سرد شدن، زم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده
تصویر باده
شراب و می را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرده
تصویر آرده
آرد کنجده سفید ارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه
تصویر برزه
شاخ درخت، کشت، زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث بارد سرد و خنک: امراض بارده اوجاع بارده. میوه دهنده ثمر دهنده (درخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکه
تصویر برکه
آبگیر، تالاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگه
تصویر برگه
فیش، ورق، صفحه
فرهنگ واژه فارسی سره