روییدن و سبز شدن. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). سر زدن از خاک: همی هر زمان نو برآرد بری چو آن شد کهن بردمد دیگری. اسدی (گرشاسب نامه ص 108). کاش از پی صدهزارسال از دل خاک چون سبزه امید بردمیدن بودی. خیام. گیاهی بردمد سروی بریزد چه شاید کرد رسم عالم این است. کمال اسماعیل (از آنندراج). چو لحن سبز در سبزش شنیدی ز باغ زرد سبزه بردمیدی. نظامی. - بردمیدن پوست، رستن آن. پوست تازه پدید آمدن بر اندام: پوست را بشکافت پیکان را کشید پوست تازه بعد از آنش بردمید. مولوی.
روییدن و سبز شدن. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). سر زدن از خاک: همی هر زمان نو برآرد بری چو آن شد کهن بردمد دیگری. اسدی (گرشاسب نامه ص 108). کاش از پی صدهزارسال از دل خاک چون سبزه امید بردمیدن بودی. خیام. گیاهی بردمد سروی بریزد چه شاید کرد رسم عالم این است. کمال اسماعیل (از آنندراج). چو لحن سبز در سبزش شنیدی ز باغ زرد سبزه بردمیدی. نظامی. - بردمیدن پوست، رستن آن. پوست تازه پدید آمدن بر اندام: پوست را بشکافت پیکان را کشید پوست تازه بعد از آنش بردمید. مولوی.
از کلمه ’برد’ که بمعنی ’دور شو’ است ساخته شده و بهمان معنی است. از راه بطرفی شدن. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه). رجوع به برد شود، مالۀ بنایان که بدان کاهگل و گچ بر دیوار مالند. (برهان). (ناظم الاطباء). رجوع به برز شود، زیبائی. (غیاث اللغات از جهانگیری) (برهان). برز. (ناظم الاطباء). معشوقی. (برهان) ، بلندبالای مردم و تنه درخت. (برهان). بلندی بالای مردم و تنه درخت. (ناظم الاطباء). مطلق بلندی. (برهان). (ناظم الاطباء). و رجوع به برز شود، در برخی لهجه های کردی بمعنی بلند است. (یادداشت مؤلف)
از کلمه ’برد’ که بمعنی ’دور شو’ است ساخته شده و بهمان معنی است. از راه بطرفی شدن. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه). رجوع به برد شود، مالۀ بنایان که بدان کاهگل و گچ بر دیوار مالند. (برهان). (ناظم الاطباء). رجوع به بُرْز شود، زیبائی. (غیاث اللغات از جهانگیری) (برهان). بُرْز. (ناظم الاطباء). معشوقی. (برهان) ، بلندبالای مردم و تنه درخت. (برهان). بلندی بالای مردم و تنه درخت. (ناظم الاطباء). مطلق بلندی. (برهان). (ناظم الاطباء). و رجوع به بُرْز شود، در برخی لهجه های کردی بمعنی بلند است. (یادداشت مؤلف)
چمیدن: وز هوس خویش همی برچمی بیهده ای درخور مقدار خویش. ناصرخسرو. سخن با سر شبان جز سخته و پخته مگو هرگز ولیکن با رمه هر گونه ای کاید همی برچم. ناصرخسرو. رجوع به چمیدن شود، بخش کردن. سهم کردن
چمیدن: وز هوس خویش همی برچمی بیهده ای درخور مقدار خویش. ناصرخسرو. سخن با سر شبان جز سخته و پخته مگو هرگز ولیکن با رمه هر گونه ای کاید همی برچم. ناصرخسرو. رجوع به چمیدن شود، بخش کردن. سهم کردن
دمیدن. نفث. (تاج المصادر بیهقی). نفخ. (دهار). فوت کردن. پف کردن: کار او کشت و تخم او سخن است بدروی بر چو دردمندت صور. ناصرخسرو. گفت از گل صورت مرغی کنم و دردمم آن صورت مرغی شود. (قصص الانبیاءص 207). تا صبا رایحۀ خلق ورا درندمد چهرۀ باغ پر از تازه ریاحین نکند. سوزنی. چراغی کز جهانش برگزیدی ترا دادند و بادش دردمیدی. نظامی. خواجه فرمودند چرا آمده ای و چه می طلبی، گفت روح شما را می طلبم، حضرت خواجه توجه به اصحاب کردند و گفتند دردممش ؟ اصحاب گفتند کرم حضرت شما بسیار است. (انیس الطالبین ص 163). رجوع به دمیدن شود، وزیدن. (ناظم الاطباء) ، خروپف کردن. دم زدن. باد کردن. نفس کشیدن. (ناظم الاطباء)
دمیدن. نفث. (تاج المصادر بیهقی). نفخ. (دهار). فوت کردن. پف کردن: کار او کشت و تخم او سخن است بدروی بر چو دردمندت صور. ناصرخسرو. گفت از گل صورت مرغی کنم و دردمم آن صورت مرغی شود. (قصص الانبیاءص 207). تا صبا رایحۀ خلق ورا درندمد چهرۀ باغ پر از تازه ریاحین نکند. سوزنی. چراغی کز جهانش برگزیدی ترا دادند و بادش دردمیدی. نظامی. خواجه فرمودند چرا آمده ای و چه می طلبی، گفت روح شما را می طلبم، حضرت خواجه توجه به اصحاب کردند و گفتند دردممش ؟ اصحاب گفتند کرم حضرت شما بسیار است. (انیس الطالبین ص 163). رجوع به دمیدن شود، وزیدن. (ناظم الاطباء) ، خروپف کردن. دم زدن. باد کردن. نفس کشیدن. (ناظم الاطباء)
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه