معنی بردمیدن بردمیدن دمیدن، سر زدن، طلوع کردنمتضاد: غروب کردن، رستن، روییدن، سبز شدنمتضاد: خشکیدن، برخاستن، بلند شدن، بردمیدن، فوت کردن، جوشیدن، فوران کردن فرهنگ واژه مترادف متضاد