جدول جو
جدول جو

معنی بردزرد - جستجوی لغت در جدول جو

بردزرد
(بَ زَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری - بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، کوهستانی و گرمسیری دارای 130 تن سکنه و ساکنین از طایفۀ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بردابرد
تصویر بردابرد
هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته می شد، دورباش کورباش، کنایه از آوازۀ عظمت، کنایه از آشوب، غوغا، هنگامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بردبرد
تصویر بردبرد
بردابرد، هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته می شد، دورباش کورباش، آوازۀ عظمت، آشوب، غوغا، هنگامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردزاد
تصویر گردزاد
فرزند پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادف، ملاقات، به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی
برخورد کردن: همدیگر را دیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، کنایه از باشدت وخشونت رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تعیین کردن قیمت و سنجیدن چیزی، تخمین
برآورد کردن: قیمت کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادگرد
تصویر بادگرد
تندرو، تیزرو، ویژگی اسب تندرو
رهگذر باد، بادگیر، بادرس، بادخن، خانۀ تابستانی، بادغر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ)
بردابرد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن امر بدور شدن باشد یعنی دورشو. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از بخش ایزۀ شهرستان اهواز است و 135 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
دهی است از دهستان رودبشار بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 154 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، دید، تعیین قیمت کردن چیزی، به حدث خرجی را پیش بینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگرد
تصویر گردگرد
دائر زننده، دوران پیدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که بهنگام حرکت شاه یا امیر در معابر نگهبانان وی که پیشاپیش او میرفتند بلند میگفتند یعنی: دور شوید خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبر زرد
تصویر صبر زرد
سبر زرد شبر زرد شیره گیاه سبر شیره شبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
بهم خوردن دو چیز، تصادف
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که بهنگام حرکت شاه یا امیر در معابر نگهبانان وی که پیشاپیش او میرفتند بلند میگفتند یعنی: دور شوید، آشوب غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروجرد
تصویر بروجرد
پارسی تازی شده بروگرد پیر وزگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادسرد
تصویر بادسرد
((دِ سَ))
آه، آسیب، گزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برفزود
تصویر برفزود
((بَ فُ))
بسیار، فراوان، بی شمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردابرد
تصویر بردابرد
((بَ بَ))
آشوب، غوغا، دور شو!
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
((بَ خُ))
به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
((~. وَ یا وُ))
تخمین زدن، تعیین ارزش چیزی بطور تقریبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بروگرد
تصویر بروگرد
بروجرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادم، ضربه، تماس، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، محاسبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بروجرد
تصویر بروجرد
بروگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شبر زرد
تصویر شبر زرد
آلوئس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
Estimation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
Impingement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
воздействие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
оценка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
Beeinträchtigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
Schätzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
вплив
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
оцінка
دیکشنری فارسی به اوکراینی