جدول جو
جدول جو

معنی برداریدن - جستجوی لغت در جدول جو

برداریدن
(مُ)
برداشتن در همه معانی چنانکه افراشتن و بلند کردن و بلند گرفتن و آویختن و بردار کردن و جز آن. رجوع به برداشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنداریدن
تصویر پنداریدن
پنداشتن، برای مثال زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه - شاعران بی دیوان - ۷۴ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردازیدن
تصویر پردازیدن
پرداختن، پول دادن، وام خود را ادا کردن، کارسازی کردن، ساختن، جلا دادن، آراستن، خالی کردن، تهی کردن، مرتب کردن، انجام دادن، فارغ شدن، مشغول گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
آغشته کردن با آب یا مایع دیگر، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بردارنده
تصویر بردارنده
کسی که چیزی را از جایی برمی دارد، حمل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزداییدن
تصویر بزداییدن
زداییدن، زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَ سَ)
برغلانیدن. برآغالیدن. برانگیختن. تحریک و اغوا کردن.
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ / نِ / نَ دَ)
تمام کردن. (ترجمان القرآن) : النزف، برسیدن آب چاه و برسانیدن آب. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ غَ)
ساییدن:
بعون دولت او آرزوی خویش بیاب
بجاه خدمت او سر به آسمان برسای.
فرخی.
و رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ شَ)
مرکّب از: پیشوند بر + مصدر نگاریدن، نگاشتن. نقش کردن:
بر او برنگارید جمشید را
پرستندۀ ماه و خورشید را.
دقیقی.
رجوع به نگاریدن و نگاشتن و برنگاشتن شود، ’برهه’ای از روزگار برکسی گذشتن. (از اقرب الموارد)، رجوع به برهه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دَ)
مرکّب از: بر + واسیدن، لمس نمودن چیزی و سودن دست به چیزی برای ادراک گرمی و سردی و درشتی و نرمی آن. (آنندراج)، برماسیدن. و رجوع به برماس و برماسیدن و واسیدن شود، کدورت و نقار. (ناظم الاطباء)، سردی. بی مهری. ورجوع به کدوره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ماظْ ظَ)
دراندن:
زهرۀ دشمنان بروز نبرد
بردرانی چو شیر سینۀ رنگ.
فرخی.
بردران ای دل تو ایشان را مایست
پوستشان برکن کشان جز پوست نیست.
مولوی.
رجوع به دراندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ دَ / دِ)
رافع. (دهار). بلندکننده. بر بالا برنده، ناگوارد. (منتهی الارب). ناگواری. (آنندراج). در حدیث است: اصل کل داء البرده. (منتهی الارب). تخمه. (از اقرب الموارد). این لفظ بر تخمه نیز اطلاق می شود چنانکه گفته اند اصل کل داءالبرده و چون بیماری تخمه معده را سرد کرده و از هضم طعام باز میدارد لهذا نام این بیماری را از مادۀ برودت گرفته اند و خالی از تناسب نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، وسط چشم. (منتهی الارب). در اصطلاح طب، برده رطوبت غلیظی است که در باطن پلک چشم متحجر میشود و در سفیدی به تگرگ شباهت دارد. (مقالۀ سیم از کتاب سوم از قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 69). رطوبتی غلیظ و متحجر در باطن مژگان و مایل بسفیدی باشد و مانند تگرگ در شکل و سختی و بهمین لحاظ بدین اسم نامیده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ کَ دَ)
پنداشتن. گمان کردن. خیال کردن:
زشت باید دید و پندارید خوب
زهر باید خورد و پندارید قند.
رابعۀ بنت کعب قزداری.
، عجب و تکبر نمودن
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ سَ)
بالا کردن آستین و پاچۀ تنبان. (برهان). بالا زدن آستین و پاچۀ تنبان از جهت ساختن کاری. (آنندراج). بالا کردن آستین و بالا کردن پایچۀ تنبان برای شتاب رفتن. (غیاث). برزدن. لوله کردن و نوردیدن سر آستین بسوی شانه:
چو شیرینیش از بخت مساعد
شده ساقی و برمالیده ساعد.
آصف خان جعفر (از آنندراج).
چون آمدی به دیر گناه کبیره کن
برمال دست و ساعد و انگور شیره کن.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- ساق برمالیده، ساق بالازده:
چرا آزاده در وحشت سرایی لنگراندازد
که سرو از خاک بیرون ساق برمالیده می آید.
میرزا صائب (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ غَ)
تذریه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ناصْصَ)
تراشیدن قاش از خربزه. از خربزه و هندوانه قاش بریدن. قطع نمودن گریبان پیراهن و مانند آن. (از آنندراج). از پیراهن درزه یقه بریدن. قطعه کردن و بخش کردن خربوزه و بریدن یقۀ قبا و پیراهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ کَ)
دریدن:
بزد بر کمربند گردآفرید
زره بر تنش یک بیک بردرید.
فردوسی.
رجوع به دریدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
لوله کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنگاریدن
تصویر برنگاریدن
نقش کردن، نگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردارشدن
تصویر باردارشدن
حامله شدن، آبستن شدن، جنین در شکم بوجود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردارنده
تصویر بردارنده
اسم برداشتن، کسی که چیزی را از جایی بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتابیدن
تصویر برتابیدن
تحمل کردن، پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لامسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردالیدن
تصویر قردالیدن
یونانی بسد (مرجان)
فرهنگ لغت هوشیار
خیال بستن، خیال کردن، گمان بردن تصور کردن، ظن بردن توهم کردن، زعم حسبان، تصور باطل نمودن، حدس باطل زدن، گمان نادرست کردن، شمردن، بحساب آوردن، فرض کردن، انگاشتن گرفتن، تقدیر، عجب و تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
گردش دادن حرکت دادن: ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم. (سعدی)، بدور در آوردن چرخاندن: بیامد بمانند آهنگران بگرداند رستم عمود گران، تغییر دادن دیگر گون کردن: کاردین و شریعت بدست مجبران نیست تا چنانکه خواهند بگردانند، واژگونه ساختن معکوس کردن: همی تا بگردانی انگشتری جهان را دگرگون شده داوری، ترجمه کردن تفسیر کردن، در ترکیبات بمعنی کردن آید: بیمار گرداندن عاجز گرداندن غافل گرداندن و غیره. یا گرداندن از کسی مری را. آنرا از وی گرفتن: منصور... سفاح را گفت: بشتاب بکار بومسلم و اگر نه این کار از ما بگرداند و هرچ خواهد کردن با این شوکت و عظمت که من از او می بینم... یا گرداندن از چیزی امری را. آنرا از وی دور کردن دفع کردن آن از وی: بتخت و سپاه و بشمشیر و گنج زکشور بگردانم این درد و رنج. یا گرداندن لباس. عوض کردن آن تغییر دادن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
((فَ رْ دَ))
خیسانیدن، سرشتن، فرغاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخاریدن
تصویر سرخاریدن
((سَ. دَ))
کنایه از تعلل ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداریدن
تصویر پنداریدن
((پِ دَ))
گمان بردن، تصور کردن، سوءظن داشتن، تکبر نمودن، به حساب آوردن، شمردن، گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن، پنداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
((بَ دَ))
لمس کردن، سودن عضوی بر عضو دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
((~. دَ))
نوردیدن، طی کردن، بالا زدن آستین و پاچه شلوار
فرهنگ فارسی معین