نهر. بردا، رودی که بر دمشق گذرد. (نخبهالدهر دمشقی) ، بارکشی. (برهان) (ناظم الاطباء) : هم او (زمین) بردبار است کز هرکسی کشد بار اگر چند بارش بسی. اسدی (گرشاسب نامه). ز بسیاری که بردم بار رنجش شدم گرچه نبودم بردباری. ناصرخسرو. ، جفاکش. (برهان). بلاکش. (ناظم الاطباء)، ملایم الطبع. (انجمن آرای ناصری). باطبع ملایم، کاهل دربرآوردن هر شغلی و کاری. (ناظم الاطباء)، وقر وقور. باوقار. گران سنگ. رزین. (منتهی الارب). آهسته. (یادداشت بخط مؤلف)
نهر. بردا، رودی که بر دمشق گذرد. (نخبهالدهر دمشقی) ، بارکشی. (برهان) (ناظم الاطباء) : هم او (زمین) بردبار است کز هرکسی کشد بار اگر چند بارش بسی. اسدی (گرشاسب نامه). ز بسیاری که بردم بار رنجش شدم گرچه نبودم بردباری. ناصرخسرو. ، جفاکش. (برهان). بلاکش. (ناظم الاطباء)، ملایم الطبع. (انجمن آرای ناصری). باطبع ملایم، کاهل دربرآوردن هر شغلی و کاری. (ناظم الاطباء)، وَقَر وقور. باوقار. گران سنگ. رزین. (منتهی الارب). آهسته. (یادداشت بخط مؤلف)
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، پردال، دوّاره، فرکال
پَرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پَرگَر، پَردال، دَوّاره، فَرکال
صفت از بردن (برد + ار) چنانکه پرستار (پرست + ار). و در ترکیباتی چون: فرمانبردار و نامبردار و راهبردار و رنجبردار بکار رود. رجوع به این ترکیبات شود، گلیم سیاه چهارگوشه که عرب آنرا در خود پیچند. ج، برد. (منتهی الارب). گلیم خط جرد. (مهذب الاسماء). و رجوع به برد شود، هما فی برده اخماس، در حق آن دو کس گویند که باهم محبت دارند و هر دو یک کار کنند. (منتهی الارب). - بردهالضأن، نوعی از لبن. (منتهی الارب)
صفت از بردن (برد + ار) چنانکه پرستار (پرست + ار). و در ترکیباتی چون: فرمانبردار و نامبردار و راهبردار و رنجبردار بکار رود. رجوع به این ترکیبات شود، گلیم سیاه چهارگوشه که عرب آنرا در خود پیچند. ج، بُرْد. (منتهی الارب). گلیم خط جرد. (مهذب الاسماء). و رجوع به بُرْد شود، هما فی برده اخماس، در حق آن دو کس گویند که باهم محبت دارند و هر دو یک کار کنند. (منتهی الارب). - بردهالضأن، نوعی از لبن. (منتهی الارب)
شیرۀ گیاهی است بغایت بدبو و گنده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (با تاء مکسور) بواسطۀ. بتوسط. بدست. وسیلۀ. به اهتمام: و اندر سنۀ اثنی و ثلاثین (و اربعمائه) بارۀ شارستان تمام شد بردست امیربوالفضل. (تاریخ سیستان)، در اختیار. بدست. بفرمان: سخنهات چون در گلستان خوست ترا هوش بردست کیخسروست. فردوسی. - بر دست گرفتن، بدست گرفتن. بر کف قرار دادن. - ، باور کردن. (ناظم الاطباء). استوار داشتن و بیت ذیل شاهد هر دو معنی است: هر که او گیرد بردست شراب هرچه او گویدبردست مگیر. امیرمعزی. - بردست و پا زدن، از غرور سخن باشارت کردن. (آنندراج) : مزن بردست و پا گر عیب خود پوشیده میخواهی که میگردد ز ایما و اشارت لال تر مردم. صائب (آنندراج)
شیرۀ گیاهی است بغایت بدبو و گنده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (با تاء مکسور) بواسطۀ. بتوسط. بدست. وسیلۀ. به اهتمام: و اندر سنۀ اثنی و ثلاثین (و اربعمائه) بارۀ شارستان تمام شد بردست امیربوالفضل. (تاریخ سیستان)، در اختیار. بدست. بفرمان: سخنهات چون در گلستان خوست ترا هوش بردست کیخسروست. فردوسی. - بر دست گرفتن، بدست گرفتن. بر کف قرار دادن. - ، باور کردن. (ناظم الاطباء). استوار داشتن و بیت ذیل شاهد هر دو معنی است: هر که او گیرد بردست شراب هرچه او گویدبردست مگیر. امیرمعزی. - بردست و پا زدن، از غرور سخن باشارت کردن. (آنندراج) : مزن بردست و پا گر عیب خود پوشیده میخواهی که میگردد ز ایما و اشارت لال تر مردم. صائب (آنندراج)