جدول جو
جدول جو

معنی برخاستگی - جستجوی لغت در جدول جو

برخاستگی
برخاسته بودن، بلندشدگی
تصویری از برخاستگی
تصویر برخاستگی
فرهنگ فارسی عمید
برخاستگی
بلند شدگی
تصویری از برخاستگی
تصویر برخاستگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آراستگی
تصویر آراستگی
آراسته بودن، دارای فضایل و کمالات بودن، نظم و ترتیب، بسامانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخاستن
تصویر برخاستن
برپا شدن، به پا ایستادن، بلند شدن، از خواب بیدار شدن
کنایه از پدید آمدن، به وجود آمدن
به گوش رسیدن صدا مثلاً صدایی برخاست،
رخ دادن، اتفاق افتادن مثلاً دعوایی میان آن دو برخاست،
اقدام کردن، آغاز کردن به کاری،
کنایه از به ظهور رسیدن، پیدا شدن مثلاً دو نابغه از این شهر برخاسته است،
کنایه از طغیان کردن، شورش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخاسته
تصویر برخاسته
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، ورپا، برپای، قائم، برپا، سرپا، هج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برجستگی
تصویر برجستگی
برآمدگی، بالاآمدگی، بلندی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ / تِ)
حالت و چگونگی برداشته. حاصل مصدر است از برداشتن. رجوع به برداشتن و برداشته شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آمادگی. آرایش. خودآرایی:
هرچه پرسیش ز رعنایی و برساختگی
عربی وار جوابم دهد آن ماه عرب.
سنایی.
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
حالت و چگونگی برتافته. برگشتگی.
لغت نامه دهخدا
(فَ خُ جَ تَ / تِ)
مبارکی. فرخی. خجستگی. میمنت. (یادداشت به خط مؤلف) :
ارجو که فرخی بود و فرخجستگی
و ایزد به کار ملک مر او را بود معین.
فرخی.
رجوع به فرخجسته و خجستگی شود
لغت نامه دهخدا
برپا شدن ایستادن مقابل نشستن، بیدار شدن، روییدن نمو کردن، طلوع کردن برآمدن، طغیان کردن عصیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجستگی
تصویر برجستگی
بلندی، جهندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخاسته
تصویر برخاسته
ایستاده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براستای
تصویر براستای
در حق درباره در باب: (اینک باعنان تو نهادم مکافات این مکرمت را که براستای من کردی) (بیهقی 34) (لازم الاضافه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراستگی
تصویر آراستگی
آراسته بودن عمل آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتافتگی
تصویر برتافتگی
پیچیدگی پیچش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برساختگی
تصویر برساختگی
آمادگی، آرایش، خود آرائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخاسته
تصویر برخاسته
((بَ تِ))
ایستاده، برپا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخاستن
تصویر برخاستن
((بَ تَ))
ایستادن، بیدار شدن، طلوع کردن، از میان رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برجستگی
تصویر برجستگی
امتیاز
فرهنگ واژه فارسی سره
نوباوگی، نوجوانی، نوخیزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برخاستن
تصویر برخاستن
Rise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برجستگی
تصویر برجستگی
Bumpiness, Conspicuousness, Prominence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آراستگی
تصویر آراستگی
Rakishness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برخاستن
تصویر برخاستن
подниматься
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برجستگی
تصویر برجستگی
неровность , заметность , выдающееся положение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آراستگی
تصویر آراستگی
элегантность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آراستگی
تصویر آراستگی
Eleganz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برخاستن
تصویر برخاستن
steigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برجستگی
تصویر برجستگی
Unebenheit, Auffälligkeit, Prominenz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برخاستن
تصویر برخاستن
підніматися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برجستگی
تصویر برجستگی
нерівність , помітність , виразність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آراستگی
تصویر آراستگی
елегантність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آراستگی
تصویر آراستگی
elegancja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برخاستن
تصویر برخاستن
wznosić się
دیکشنری فارسی به لهستانی