جدول جو
جدول جو

معنی برتابیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برتابیدن
تحمل کردن، پذیرفتن
تصویری از برتابیدن
تصویر برتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتابیدن
تصویر پرتابیدن
پرتاب کردنگشاد دادن رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرتابیدن
تصویر سرتابیدن
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتابیدن
تصویر پرتابیدن
پرتاب کردن، پرت کردن، برای مثال چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش / بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا (ناصرخسرو - ۵)، افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنتابیدن
تصویر برنتابیدن
((بَ. نَ دَ))
طاقت نیاوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرتابیدن
تصویر سرتابیدن
((~. دَ))
نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتابیدن
تصویر اشتابیدن
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
لوله کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لامسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر تابیدن
تصویر سر تابیدن
نافرمانی کردن سرکشی کردن عصیان ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتابیدن
تصویر اشتابیدن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
((~. دَ))
نوردیدن، طی کردن، بالا زدن آستین و پاچه شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
((بَ دَ))
لمس کردن، سودن عضوی بر عضو دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر تابیدن
تصویر سر تابیدن
سر تافتن، سر برتابیدن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، رو گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
Reflect, Reverberate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
отражать , отголоски
دیکشنری فارسی به روسی
widerspiegeln, widerhallen
دیکشنری فارسی به آلمانی
відображати , відлунювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
สะท้อน , สะท้อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
يعكس , رجع
دیکشنری فارسی به عربی
परावर्तित करना , गूंजना
دیکشنری فارسی به هندی
反射する , 反響する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
반영하다 , 울려 퍼지다
دیکشنری فارسی به کره ای